- Jun
- 12,788
- 40,155
- مدالها
- 25
@شاهدختنام اثر:ساعت شنی
نویسنده:فاطمه درگاهی
ژانر:جنایی،اجتماعی
خلاصه:رمان ساعت شنی حولمحور قتلهایی که در نقاط مختلف شهر رخ میده میچرخه.کیان راد،سرهنگ اداره آگهای برای پیدا کردن قاتل مسئول پرونده میشه
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!@شاهدختنام اثر:ساعت شنی
نویسنده:فاطمه درگاهی
ژانر:جنایی،اجتماعی
خلاصه:رمان ساعت شنی حولمحور قتلهایی که در نقاط مختلف شهر رخ میده میچرخه.کیان راد،سرهنگ اداره آگهای برای پیدا کردن قاتل مسئول پرونده میشه
مرد دوطبی من
Agrinنویسنده
عاشقانه،درام،طنز
به کام عشق خندیدم. . .خلاصه
ناظر: @F.S.Kaمرد دوطبی من
Agrin
عاشقانه،درام،طنز
به کام عشق خندیدم. . .
به ساز زخم رقصیدم. . .
شب های بی پایان پایان نیافتن،ترسانه عقب کشیدیم شجاعانه جلو امدند، در باتلاقی افتاد ایم ما را بیشتر در خود فرو برد،خواستیم جوانه بزنیم مارا از ریشه بریدند.
Agrinنویسنده
عاشقانه،درام،طنز
به کام عشق خندیدم. . .خلاصه
گلی الان چی شد چون از رمان بوک هیچی نمیدونم
منتظر ناظر باشین تا باهاتون مکالمه بزنه.مرد دوطبی من
Agrin
عاشقانه،درام،طنز
به کام عشق خندیدم. . .
به ساز زخم رقصیدم. . .
شب های بی پایان پایان نیافتن،ترسانه عقب کشیدیم شجاعانه جلو امدند، در باتلاقی افتاد ایم ما را بیشتر در خود فرو برد،خواستیم جوانه بزنیم مارا از ریشه بریدند.
گلی الان چی شد چون از رمان بوک هیچی نمیدونم
الان رمان ثبت شد باید کجا بنویسم؟؟
@F.S.Kaنام اثر:گربهصفت
نویسنده:الناز راد
ژانر:#عاشقانه #پلیسی #اجتماعی
خلاصه:اسمم رُزانِ دوستام رز یا رزی صدام میکنن. ولی؛اکثراً همه من و به اسم گربهصفت میشناسن...نمیدونم شاید بهاین خاطره که یکم قیافم شبیه گربههاست.شایدم چون زود عصبی میشم و پنجول میکشم اینجوری صدام میزنن.این احتمالهم وجود داره که من واقعا یه گربهصفتم! یکی که همهرو پله میکنه تا خودش بره بالا و وقتی که به اوج رسید هر کسی زیر پاهاش مونده رو له میکنه...
نمیشه ناظرم و عوض کنید لطفاً؟!
@شاهدختنمیشه ناظرم و عوض کنید لطفاً؟!
منتظر انلاین شدن ناظر بمونپس چی شد منتظر موندم اما
عزیزم باید چند روز صبر کنم ؟
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک