- Dec
- 2,451
- 19,534
- مدالها
- 17
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!.
مشاهده فایلپیوست 125943
درود؛
کاربران و نویسندگان گرامی؛ با توجه به طولانی شدن روند تأییده قبلی، اشکالات و... مدیریت این بخش تصمیم گرفته زین پس به شیوهای دیگر آثار شما را تأیید کند!
برای تأیید ابتدا در این تاپیک فرم زیر را ارسال کنید:
نام اثر:ایهام
نویسنده: محدثه غلامزاده
ژانر: خودآگاهی ،عاشقانه
خلاصه:
موضوع درمورد یه سلبریتی هست و با اجازه خودشون این موضوع رو مینویسم،این فرد توی مسیر آگاهی قدم برمیداره که با نشونه ها و اتفاق هایی که میبینه مجبور میشه زندگی رو جدا از کالبدش درک کنه و با روح بودن به مسیرش ادامه بده،اما اینجا یه دخترهم،با فرکانس این فرد وجود داره که خیلی ناخودآگاه و یهویی باهم آشنا میشن
(این خلاصه برای داستان نیست برای متوجه شدن شما عزیزان هست❤️)
سپس مدیریت ارشد بخش برای شما ناظری تأیین میکند، ناظر خصوصی با شما و ارشد بخش زده و دو پارت اولیه، همراه با مقدمه و پیرنگی کوتاه از اثر را برای ناظر ارسال میکنید.
سپس بعد از تأیید ناظر، تاپیک رمان شما ایجاد شده و میتوانید شروع به پارتگذاری کنید!
رمان شما حداکثر تا پنج روز مورد برسی قرار میگیرد و در صورتی که تائید نبود مشکلات اعلام میشود، پس از رفع مشکلات، در گپ به ناظر خود اعلام کنید.
کسانی که رنگ نویسندگی را دارا هستند نیازی به درخواست تأید اثرشان نیست و میتوانند از همان ابتدا بدون ارسال موارد بالا تاپیک اثر را ایجاد کنند!
•مدیر ارشد بخش•
نویسنده عزیز با درخواست شما موافقت شد.✓نام رمان: چَنگار
نام نویسنده: حنانه بامیری
ژانر رمان: اجتماعی، جنایی، عاشقانه
خلاصه:
بیماری کُرونا دکتر مُعتضد را عزادار همسر میکند اما درست چهل روز بعد از مراسم همسرش، نامهای به دستش میرسد که ریشه بر تیشۀ باورهایش میاندازد. نامۀ خودکشی همکارش به واسطۀ عشقی که به همسر معتضد داشته.
پیگیریهای مُعتضد پای او را در منجلابی میکشاند که بیرون آمدن از آن ممکن نیست... منجلابی که همچون سرطان بر غدد تاریک زندگیاش هجوم میبرد.
نویسنده عزیز با درخواست شما موافقت شد.✓عنوان: وداد فراساوند
نویسنده: Elahe.Gh
ژانر: تراژدی، عاشقانه
خلاصه:
زمان مانند قاتلی بود که روح او را کشت!
بهترینهایش را از او گرفت و مجلایش را خاطره کرد.
قلم سرنوشت به شکل آدمی درآمد و از او چیزی را گرفت که حقش نبود!
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک