#p1
Nora:
-شكلاتي و دارك
تارا-باشه
رفتم سر ميز نشستم و چشم چرخوندم اطرافو زير نظر گرفتم تا، تارا بياد
تارا-بگير
سيني رو گذاشت جلوم و خودش هم روبه روم نشست
بستنيمو برداشتم-تارايي؟
تارا-هوم؟
-به نظرت كار درستي كرديم امسال كنكور نداديم؟
تارا-خب امادگيش رو نداشتيم. يه سال وقت داريم خودمون رو جمع و جور كنيم واسه كنكور
-كاش يه شاهزاده سوار بر اسب سفيد بياد من رو بگيره راحت بشم
تارا-بشين تا شاهزاده جونت بياد
اداشو در اوردم-يي يي يي يي مياد و ميكنمش تو چشت
تارا-زود بخور بايد برگرديم اراد هم كم كم پيداش ميشه
-بابا اه من حوصله ندارم اصلا چرا اينا قبل اومدنشون خونه نگرفتن
تارا-غر نزن الكي
-خب من حوصلشونو ندارم ماشالا كمم نيستن پنج تا ادم گنده بزارمشون تو كو
چپ چپ نگام كرد
ادامه دادم-كوچه عزيزم كوچه اه هميشه عين مامانا رفتار ميكني
گوشيش زنگ خورد-اراده…جانم اراد…اره ما داخليم، بيا توهم بشين ما تازه نشستيم…بيا منتظرتيم..باشه باشه
قط كرد
تارا-برم واسه اراد اب طالبي سفارش بدم تا مياد
چند دقیقه طول كشيد تا بياد و با اراد اومدو نشست
اراد-خاله اينا اومدنا مامان خانم دستور داد زودتر بريم خونه
-ول كن بابا
تارا-اره زشته زودتر بخوريم بريم خونه بعد چند سال اومدن نباشيم. ميدوني كه، مامان ميكشتمون دير بريم
فوشي زير لب دادم-ديديشون تو اراد؟
اراد-نه هنوز، ميگما باز خوبه دوتا اتاق اضافي داريم وگرنه كجا جاشون ميداديم
-واقعا ، الان چطوري ميخوابيم؟
اراد-نميدونم والا حتما امير و محمد تو يه اتاق، خاله و شوهرش تو يه اتاق
تارا-پس يسنا چي؟
اراد با خباثت لبخندي زد-ميتونه بياد تو اتاق من
تارا محكم زد تو بازوش و خنديد-كوفت..