- Sep
- 181
- 298
- مدالها
- 2
و یک خنده نخودی کرد. ولی همچنان لوسیل چیزی نمی گفت چون تو اون لحظه نه حوصله گپ زدن داشت نه مغزش برای گپ زدن کار میکرد. برا همین با اشاره به مرد گفت که من کر و لالم.
مرد تعجب کرد و اظهار شرمندگی از ندونستن این موضوع گفت:
- معذرت میخوام! متوجه این موضوع نبودم.
لوسیل هم در مقابلش لبخند زد که یعنی اشکالی نداره. با هم در طبقه شش پیاده شدن. مرد با اشاره از لوسیل خواست که اول پیاده بشه و خودش کنار ایستاد تا لوسیل پیاده بشه . بعد از پیاده شدن از آسانسور، مسیرشون از هم جدا شد. لوسیل پروفسور کانکی رو در لابی که در سمت راست آسانسور بود، پیدا کرد و به سمتش رفت تا هماهنگی هارو انجام بده. لابی از موکت های قهوه ای رنگ و دیوارهای نسکافه ای روشن پوشیده شده بود.
لوسیل گفت:
- پروفسور فقط قرار من ارائه بدم؟
- جدی فک کردی همه ما و اعضای کمیته جمع شدیم که فقط به سمینار تو گوش بدیم؟
- خب پس عالیه.
- برو داخل تا سمینار شروع بشه. سمینار تو بعد از سمینار نیکه.
- آها بله. متوجه شدم استاد.
لوسیل با تبلت مشکی که دستش بود و روپوش سفیدش به سمت اتاق سمینار رفت. امروز به دلیل عجله داشتن موهاش رو با کش از پشت و پایین بسته بود و چند تار موهم کنار صورتش بود. به سمت در اتاق کنفرانس که روبه روی آسانسور با فاصله بود رفت. در اتاق با چیزی شبیه چرم قهوه ای رنگ پوشیده شده بود و طرحی مثل مبلمان داشت. در اتاق نیمه باز بود. در رو باز میکنه و وارد اتاق میشه و دوباره در رو نیمه باز میبنده. در اتاق کنفرانس یک میز دراز مشکی رنگ بود که به اندازه بیست نفر، ده نفر یک سمت و ده نفر سمت دیگه صندلی داشت و یک پروژکتور سه بعدی هم در وسط میز و یک پروژکتور هم که به بالا سقف وصل بود تا تصاویر رو روی دیوار انتهای سالن بندازه.
لوسیل یک صندلی خالی در وسط میز پیدا کرد تا بشینه. تبلتش رو باز کرد و برای مرور، مطالب رو دوباره خوند تا زمانیکه که بقیه هم حضور پیدا کنن آمادگی بیشتری پیدا بکنه. صندلیها داشت کم کم تکمیل میشد که متوجه شد یکی با احترام داره صندلی روبه رویی خالیش رو در اون سمت میز، به یکی تعارف میزنه. اون شخص از کارکنان پایگاه بود که داشت صندلی رو به یک نفر تعارف میزد و میگفت:
- لطفاً اینجا بشینید قربان. اینجا خالیه.
مرد هم اونجا نشست. همون زمان بود که لوسیل چشمهاش گرد شد و با شوک به مرد زل زد چون اون مرد همونی بود که تو آسانسور باهاش ملاقات کرده بود. ولی اون مرد داشت با صندلیهای بغلیش خوش و بش میکرد و هنوز متوجه حضور لوسیل نشده بود. لوسیل هم سریع چشمهاش رو از اون مرد گرفت تا اون مرد هم متوجه حضور لوسیل نشه چون شرایط به شدت خجالت آور بود. مخصوصاً که لوسیل باید ارائه میداد!
مرد تعجب کرد و اظهار شرمندگی از ندونستن این موضوع گفت:
- معذرت میخوام! متوجه این موضوع نبودم.
لوسیل هم در مقابلش لبخند زد که یعنی اشکالی نداره. با هم در طبقه شش پیاده شدن. مرد با اشاره از لوسیل خواست که اول پیاده بشه و خودش کنار ایستاد تا لوسیل پیاده بشه . بعد از پیاده شدن از آسانسور، مسیرشون از هم جدا شد. لوسیل پروفسور کانکی رو در لابی که در سمت راست آسانسور بود، پیدا کرد و به سمتش رفت تا هماهنگی هارو انجام بده. لابی از موکت های قهوه ای رنگ و دیوارهای نسکافه ای روشن پوشیده شده بود.
لوسیل گفت:
- پروفسور فقط قرار من ارائه بدم؟
- جدی فک کردی همه ما و اعضای کمیته جمع شدیم که فقط به سمینار تو گوش بدیم؟
- خب پس عالیه.
- برو داخل تا سمینار شروع بشه. سمینار تو بعد از سمینار نیکه.
- آها بله. متوجه شدم استاد.
لوسیل با تبلت مشکی که دستش بود و روپوش سفیدش به سمت اتاق سمینار رفت. امروز به دلیل عجله داشتن موهاش رو با کش از پشت و پایین بسته بود و چند تار موهم کنار صورتش بود. به سمت در اتاق کنفرانس که روبه روی آسانسور با فاصله بود رفت. در اتاق با چیزی شبیه چرم قهوه ای رنگ پوشیده شده بود و طرحی مثل مبلمان داشت. در اتاق نیمه باز بود. در رو باز میکنه و وارد اتاق میشه و دوباره در رو نیمه باز میبنده. در اتاق کنفرانس یک میز دراز مشکی رنگ بود که به اندازه بیست نفر، ده نفر یک سمت و ده نفر سمت دیگه صندلی داشت و یک پروژکتور سه بعدی هم در وسط میز و یک پروژکتور هم که به بالا سقف وصل بود تا تصاویر رو روی دیوار انتهای سالن بندازه.
لوسیل یک صندلی خالی در وسط میز پیدا کرد تا بشینه. تبلتش رو باز کرد و برای مرور، مطالب رو دوباره خوند تا زمانیکه که بقیه هم حضور پیدا کنن آمادگی بیشتری پیدا بکنه. صندلیها داشت کم کم تکمیل میشد که متوجه شد یکی با احترام داره صندلی روبه رویی خالیش رو در اون سمت میز، به یکی تعارف میزنه. اون شخص از کارکنان پایگاه بود که داشت صندلی رو به یک نفر تعارف میزد و میگفت:
- لطفاً اینجا بشینید قربان. اینجا خالیه.
مرد هم اونجا نشست. همون زمان بود که لوسیل چشمهاش گرد شد و با شوک به مرد زل زد چون اون مرد همونی بود که تو آسانسور باهاش ملاقات کرده بود. ولی اون مرد داشت با صندلیهای بغلیش خوش و بش میکرد و هنوز متوجه حضور لوسیل نشده بود. لوسیل هم سریع چشمهاش رو از اون مرد گرفت تا اون مرد هم متوجه حضور لوسیل نشه چون شرایط به شدت خجالت آور بود. مخصوصاً که لوسیل باید ارائه میداد!
آخرین ویرایش توسط مدیر: