- Mar
- 6,011
- 26,597
- مدالها
- 12
من به دستان خودم گور خودم را کندمتني آلوده درد و لبريز غم دارم
ز اسباب پريشاني تو را اي عشق كم دارم
به پذیرایی و دفن و کفنم فکر نکن
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!من به دستان خودم گور خودم را کندمتني آلوده درد و لبريز غم دارم
ز اسباب پريشاني تو را اي عشق كم دارم
در دیاری که در او نیست کسی یار کسیدر این دنیا کسی بی غم نباشد
اگـــــر باشـد بنــــی آدم نبـــاشد
نمیتوان غم دل را به خنده بیرون کردمن به دستان خودم گور خودم را کندم
به پذیرایی و دفن و کفنم فکر نکن
تو هم ایبادیه پیمای محبت چون مننمیتوان غم دل را به خنده بیرون کرد
ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیمتو هم ایبادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ایدامن مهتاب پر از پروینی
در طبع شهریار خزان شد بهار عشقیک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرادر طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
روزگارست که گه عزت دهد گه خارداردای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کاز تو نیاید هیچ کار
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک