جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 15,331 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
شاعرناشناس

نبوس این قدر بابا آخر این لعل لبانم را
که با لبهای سوزانت بسوزانی زبانم را
ز فرط ضعف ای مه صورتت را تیره می بینم
توان ده با نگاهت جسم و جان ناتوانم را
چه می شد ای پدر یک لحظه از من دور می گشتی
نبینی تا زبان گرداندن دور دهانم را
ز اشکت آبیاری می کنی این غنچه را اما
نمی خواهم ببینم گریه های باغبانم را
سخن سر بسته می گویم مکش پیکان ز حلقومم
که تیر حرمله سوزانده مغز استخوانم را
چو دیدم تیر می آید گلویم را سپر کردم
بپرس از تیر او خود می دهم شرح بیانم را
به هرلبخند خونم از دهان بر شانه ات ریزد
چو رفتم از کفت دیدی به پیراهن نشانم را
ز تو ممنونم ای تیر سه شعبه ساکتم کردی
که دیگر نشنود در خیمه ها مادر فغانم را
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
استادحبیب الله چایچیان

لاله ی خونین رخ این آتشین صحرا منم
غنچه ی عطشان که سوزد بر لب دریا منم
می برد همراه قرآن سوی میدانم پدر
چون که عترت را به قرآن مختصر معنا منم
اشک ریزد مادرم از دیدن لبخند من
غنچه ی خندان که شد پرپر در این صحرا منم
من که یارب می شدم سیراب از یک جرعه آب
کشته ی لب تشنه ی بی شیر عاشورا منم
آنکه در دست پدر جان داده در میدان جنگ
پیش چشم مادر غمدیده اش تنها منم
ختم شد با نام من طومار اصحاب حسین
چون به اسناد شهادت آخرین امضا منم
ک.س نکُشته کودک ششماهه ی مظلوم را
در شهادت یادگار محسن زهرا منم
قلب ثار ا… منم ز آن قبر من شد سی*ن*ه اش
آنکه دارد مدفنی والاتر از والا منم
هر کسی گرید «حسانا» از غم امروز من
خود رهایی بخش او از آتش فردا منم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
استادشفق

باغ می سوزد در آتش ای دریغا آب نیست
فصل بی تابی است اینجا غنچه ها را تاب نیست
یک نیستان ناله می جوشد از این دشت بلا
یک چمن گل می رود از دست، اما آب نیست
بانگ هل من ناصر من بی جواب است ای دریغ
در طواف خیمه ها لبیکی از اصحاب نیست
در حریم عشق تنها مانده یک ششماهه گل
کز شرار تشنه کامی خرّم و شاداب نیست
ای همای آسمان پرواز من با من بیا
جز تو دیگر تشنه ی وصلی در این محراب نیست
گز کسی بر رویت ای گل شبنم آبی نزد
دیده بگشا گوهر اشک آنقدر نایاب نیست
گاه احرام آمد و نزدیک شد میقات وصل
غنچه ی نشکفته ام برخیز وقت خواب نیست
می برم شاید بسوزد بر تو قلب آفتاب
گر چه می بینم به رویت رنگ چون مهتاب نیست
می کنند آهسته نجوا برگ ها در گوش هم
ای گل زهرا گلوی نازکت را تاب نیست
ظلم این نامحرمان ما را از او محروم ساخت
ور نه بی مهر و وفایی در مرام آب نیست
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
شاعرناشناس

جان به لب اصغر و بر صورت جانان خندد
ژاله بر چهره و این غنچه ی گریان خندد
تا که افزون نکند داغ علی اکبر را
تشنه لب اصغر از آن بر رخ جانان خندد
شد کباب از اثر خنده ی او قلب رباب
طفل ششماهه که دیده است به میدان خندد
هدفش بود در آغوش پدر جان دادن
چون علی دید که شد مشکلش آسان خندد
یارب این تیر سه شعبه چه به اصغر گوید
که چنین از ره تحقیر به پیکان خندد
میهمان بود علی اصغر و عطشان جان داد
سنگدل حرمله بر غربت مهمان خندد
سوخت از آتش بیداد «حسان» گلشن دین
پس از این گل به گلستان به چه عنوان خندد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
شاعرناشناس

بچه به این کوچیکی مگه گناهش چی بود
تیر سه شعبه مگه جواب این بچه بود
گلوی نازک او طاقت تیر نداره
به گریه گفت به بابا مادر که شیر نداره
صدای گریه ی او آتیش به دلها زده
حرمله گوئیا تیر به قلب زهرا زده
تیر بزرگ عدو سر علی را برید
خون گلوی اصغر بر رخ بابا چکید
هر گل پژمرده را به آب سیرش کنند
حنجر طفلی چرا نشان تیرش کنند

لطفا اگرشاعرش رامیشناسید اطلاع دهید
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
شاعرناشناس

بابا جون رو دست من اینهمه دست و پا مزن
لبای خشک تو بر هم مث ماهی ها نزن
لایی لایی اصغر من دلم طاقت نداره
یه کمی طاقت بیار عمو برات آب میاره
پیش چشم مادر تو چیا بر سرت میارند
وای من کز زیر خاکا غرقه خون درت میارند
با خودم می برمت که مادرت دلواپسه
تا به این لبای خشکت شاید کمی آب برسه
مادرت دق می کنه مواظبش خدا باشه
اگه این سرِ کوچولو سر نیزه ها باشه
وقت دفن:
عزیزم می خوام که دفنت کنم اینجوری نخند
چه جوری خاک بریزم روی تو ، چشماتو ببند
تو از این پس جا روی دستای فاطمه داری
مواظب باش ای گل من رو سی*ن*ه اش سر نذاری

لطفا اگرشاعرش رامیشناسید اطلاع دهید
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
رضادین پرور

می زدی تا زیر گریه می شدم بی اختیار
با شروع هقهقت می زد رقیه زار زار
بر نیامد چون ز مشک و آب دریا هیچ کار
شد لبت نا خواسته بر خشکی و تاول دچار

رفتی و حالا شدم یک مرتبه بعد تو آب
سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب

سیب سرخی بر سر نیزه بگو معناش چیست؟
مانده ام از گوش تا گوش گلو معناش چیست؟
حنجرت شد وصل بر یک تار مو معناش چیست؟
قبر تو با نیزه ها شد زیر و رو معناش چیست؟

حال من را می کند آرامشت اینجا خراب
سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب

غنچهء شش ماهه ام را با صف دشمن چه کار
کرده یک تیر سه شعبه با سر و گردن چه کار
طفلکم آخر تو را با گرمی آهن چه کار
می کند آب فرات این روزها با من چه کار

می دهد گهوارهء خالی تو من را عذاب
سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب

خسته از خیمه نشینی ها شدی باشد درست
نیزه دارت کرده بر نیزه سرت را بد درست
سنگ ها کردند بر رویت هزاران رد درست
کرده ای در کوفه پیش چشم هاشان سد درست

کاشکی آورده بودم چند تا با خود نقاب
سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سیدمحمدجوادی

نام تو را همینکه صدا می‌زند رباب
آتش به جان کرب و بلا می‌زند رباب

مثل دل پدر گلویت پاره پاره است
اما دوباره حرف شفا می‌زند رباب

شد سی*ن*ه پر ز شیر؛ ولی شیرخواره نیست
مادر بیا که باز صدا می‌زند رباب

چون در خیال خویش بغل می‌کند تو را
بوسه به زخم حلق شما می‌زند رباب

زحمت برای مادر و خلعت برای غیر
دیگر نگو که ناله چرا می‌زند رباب

قلب سکینه از غم تو تیر می‌کشد
در هرکجا که حرف تو را می‌زند رباب
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
شاعرناشناس

تو رفتی مادرت حیران شد ای وای
تمام خیمه ها ویران شد ای وای
مگر تیرسه شعبه خنجری بود
سرت بر پوست آویزان شد ای وای
**
اگر بستند راه چاره ات را
به خون شستند حلق پاره ات را
تسلای دل مادرنموند
شکستند عاقبت گهواره ات را
**
نمودی بر پدر یاری عزیزم
از او کردی طرفداری عزیزم
الهی مادرت دورت بگردد
چه قبرکوچکی داری عزیزم
**
غمت برسینه بردل نیشتر بود
جگر ازدل دل ازاو ریشتر بود
عزیزم با که گویم این مصیبت
قد تیر از قد تو بیشتر بود
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
شاعرناشناس

حالا برای خنده که دیر است گریه کن
بابا نخواب… موقع شیر است گریه کن

درمانده ام میان دو راهی کجا روم
چشمم که رفته است سیاهی کجا روم

جان رباب من به همه رو زدم نشد
دنبال آب من به همه رو زدم نشد

عمه تو را ز دور نشان می دهد نخواب
هی شانه رباب تکان می دهد نخواب

شد وقت بازی ات کمرت را گرفته ام
با احتیاط زیر سرت را گرفته ام

همبازی تو ساقه تیر است گریه کن
بابا نخواب موقع شیر است گریه کن

قنداقه ات که بست لبت باز شد علی
خندید مادرت چقدر ناز شد علی

افسوس مادر تو شب شادی ات ندید
چشم رباب حجله دامادی ات ندید

در خیمه گرم کرده خودش مجلست علی
جای نفس بلند شده خس خست علی

تا پشت خیمه کار پدر سر به زیری است
تازه زمان دیدن دندان شیری است

دیدی که دید حرمله هم ناامیدی ام
لبخند می زند به محاسن سفیدی ام

خون تو را به چهره که پاشید وای من
تا خیمه صوت قهقهه پیچید وای من

با این لبی که مثل حصیر است گریه کن
بابا نخواب موقع شیر است گریه کن

قنداقه ات هنوز به بازوست مانده است
اما سر تو بند به یک پوست مانده است

خشکش زده دهان تو پیداست نای آن
بیرون زده سه شعبه ای از لابلای آن

تیری که چشمهای عمو را گرفته است
با قطر خویش راه گلو را گرفته است

تیری چنان کشید که گفتم کمان شکست
تقصیر تیر بود اگر استخوان شکست

رویت عجیب مثل کویر است گریه کن
بابا نخواب موقع شیر است گریه کن

رحمی به من بکن جگرم تیر می کشد
بعد از برادرت کمرم تیر می کشد

سر درد مادر تو مرا آب کرد و کشت
وقتی به عمه گفت سرم تیر می کشد

با پنجه قبر می کنم و خواهرت رسید
دارد ز حنجر پسرم تیر می کشد

گودال توست کوچک و گودال من بزرگ
بعد از تو عمه از جگرم تیر می کشد

لختی گذشت پیرزنی غرق درد گفت
یک پیرزن به گریه به یک پیرمرد گفت

رفتی حسین جسم تو را بوریا گرفت
وقتی که تیر بچه ما را ز ما گرفت

تازه شروع ضجه ما بعد از این شده
دیدم جماعتی همگی دست چین شده

با نیزه بلند زمین شخم می زند
دنبال راس هجدهمین شخم میزند

دیدم که غربتت سندش روی نیزه است
یک شیرخواره با لحدش روی نیزه رفت

بال و پرش جدا شد و افتاد بر زمین
از نی سرش جدا شد و افتاد بر زمین

در حرم زاری مکن از بهر آب
چون خجالت می کشم من از رباب

غم مخور ای کودک دُردی کشم
من خودم تیر از گلویت می کشم
 
بالا پایین