- Jul
- 1,139
- 3,268
- مدالها
- 1
شاعرناشناس
نبوس این قدر بابا آخر این لعل لبانم را
که با لبهای سوزانت بسوزانی زبانم را
ز فرط ضعف ای مه صورتت را تیره می بینم
توان ده با نگاهت جسم و جان ناتوانم را
چه می شد ای پدر یک لحظه از من دور می گشتی
نبینی تا زبان گرداندن دور دهانم را
ز اشکت آبیاری می کنی این غنچه را اما
نمی خواهم ببینم گریه های باغبانم را
سخن سر بسته می گویم مکش پیکان ز حلقومم
که تیر حرمله سوزانده مغز استخوانم را
چو دیدم تیر می آید گلویم را سپر کردم
بپرس از تیر او خود می دهم شرح بیانم را
به هرلبخند خونم از دهان بر شانه ات ریزد
چو رفتم از کفت دیدی به پیراهن نشانم را
ز تو ممنونم ای تیر سه شعبه ساکتم کردی
که دیگر نشنود در خیمه ها مادر فغانم را
نبوس این قدر بابا آخر این لعل لبانم را
که با لبهای سوزانت بسوزانی زبانم را
ز فرط ضعف ای مه صورتت را تیره می بینم
توان ده با نگاهت جسم و جان ناتوانم را
چه می شد ای پدر یک لحظه از من دور می گشتی
نبینی تا زبان گرداندن دور دهانم را
ز اشکت آبیاری می کنی این غنچه را اما
نمی خواهم ببینم گریه های باغبانم را
سخن سر بسته می گویم مکش پیکان ز حلقومم
که تیر حرمله سوزانده مغز استخوانم را
چو دیدم تیر می آید گلویم را سپر کردم
بپرس از تیر او خود می دهم شرح بیانم را
به هرلبخند خونم از دهان بر شانه ات ریزد
چو رفتم از کفت دیدی به پیراهن نشانم را
ز تو ممنونم ای تیر سه شعبه ساکتم کردی
که دیگر نشنود در خیمه ها مادر فغانم را