- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
سنگین انجام میده باید قوای جسمی بالای داشته باشه که اون هم با خوردن غذاهای گیاهی
نمیشه تامین کرد.
آراد اخم کرد رو میز خم شد و گفت:
- یادم نمیاد بهت گفته باشم بوکس کار میکنم.
ای وای گاف دادم که... راست میگفت اصلاً تا حالا ما درمورد ورزش حرف نزده بودیم و من از متین شنیده بودم که بوکس کار میکرد... با این حال دست و پام رو گم نکردم و سعی کردم جمعش کنم.
- همینجوری حدس زدم که البته کاره سختی هم نیس. حالا ببینم واقعا بوکس کار میکنی؟
مشکوک بهم نگاه کرد و گفت:
- اره بوکس کار میکنم.
خداروشکر همون موقع گارسون با غذاها امد و شروع کرد میز رو بچینه منم از خدا خواسته سکوت کردم... همیشگی آراد چلو گوشت بود.
گارسون که رفت خندیدم و گفتم:
- این بود غذای گیاهی که میگفتی دیگه... .
بیحرف چنگال و قاشق رو برداشت و شروع کرد منم شروع کردم. جو سنگینی رو درست میکرد وقتی اینطوری رفتار میکرد. دراصل تا خودش بحثی رو باز نمیکرد من جرات نمیکردم حرف بزنم. نمیدونستم چهجوری حرفه سردار رو بکشم وسط و این اذیتم میکرد، باقاشق و چنگال بازی میکردم که صداشرو شنیدم... سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم
- بگو چیزی که میخوای بگی یا بپرسی رو
سوالی نگاهش کردم که گفت:
- وقتی زیادی به یه چیز ور میری... .
به قاشق و چنگال توی دستم اشارهای کرد و ادامه داد:
- یعنی میخوای یه چیز بگی اما نمیتونی
خب اینجور که پیداست اون بیشتر از من رو، من شناخت داره. قاشق و چنگال رو رها کردم، دل رو زدم به دریا و گفتم:
- بهم قول دادی درمورد سَردا... .
وسط حرفم پرید و گفت:
- جریان سردار رو بذار برای فردا. الان و کلاً امروز زمانش نیست.
- فردا؟
- فردا میریم باشگاه اسبسواری اونجا حرف میزنیم.
- باشگاه اسب سواری؟
- اره
- کدوم باشگاه؟
- خودم میام دنبالت. بینم بلدی اسب سواری یا نه؟
- کم و بیش خیلی ماهر نیستم... .
دوباره مشغول غذا خوردن شدم.
- خب همون هم خوبه... اخرین بار کی سوار اسب شدی؟
- فکر کنم تابستون بود. حالا چرا اونجا قراره حرف بزنیم؟
- دلیل خاصی نداره. فردا تو شرکت کاری نداریم، میریم اونجا هم حرف میزنیم هم من به کارم میرسم
- دقیقا توی باشگاه چه کاری میتونی داشته باشی؟
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
- جز خلاف... .
- خلافی درکار نیست. فقط دلم میخواد برم یه سر به پسرم بزنم.
اخمهام رو توهم کشیدم و پرسیدم:
- پسرت؟
- اره. پسرم یاغی.
- اسبت پسرته؟
- نه پس. یه پسر دارم که تو اسطبل نگهش میدارم.
خندیدم و گفتم:
- اخه بهت نمیاد حیوونها رو دوست داشته باشی.
نمیشه تامین کرد.
آراد اخم کرد رو میز خم شد و گفت:
- یادم نمیاد بهت گفته باشم بوکس کار میکنم.
ای وای گاف دادم که... راست میگفت اصلاً تا حالا ما درمورد ورزش حرف نزده بودیم و من از متین شنیده بودم که بوکس کار میکرد... با این حال دست و پام رو گم نکردم و سعی کردم جمعش کنم.
- همینجوری حدس زدم که البته کاره سختی هم نیس. حالا ببینم واقعا بوکس کار میکنی؟
مشکوک بهم نگاه کرد و گفت:
- اره بوکس کار میکنم.
خداروشکر همون موقع گارسون با غذاها امد و شروع کرد میز رو بچینه منم از خدا خواسته سکوت کردم... همیشگی آراد چلو گوشت بود.
گارسون که رفت خندیدم و گفتم:
- این بود غذای گیاهی که میگفتی دیگه... .
بیحرف چنگال و قاشق رو برداشت و شروع کرد منم شروع کردم. جو سنگینی رو درست میکرد وقتی اینطوری رفتار میکرد. دراصل تا خودش بحثی رو باز نمیکرد من جرات نمیکردم حرف بزنم. نمیدونستم چهجوری حرفه سردار رو بکشم وسط و این اذیتم میکرد، باقاشق و چنگال بازی میکردم که صداشرو شنیدم... سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم
- بگو چیزی که میخوای بگی یا بپرسی رو
سوالی نگاهش کردم که گفت:
- وقتی زیادی به یه چیز ور میری... .
به قاشق و چنگال توی دستم اشارهای کرد و ادامه داد:
- یعنی میخوای یه چیز بگی اما نمیتونی
خب اینجور که پیداست اون بیشتر از من رو، من شناخت داره. قاشق و چنگال رو رها کردم، دل رو زدم به دریا و گفتم:
- بهم قول دادی درمورد سَردا... .
وسط حرفم پرید و گفت:
- جریان سردار رو بذار برای فردا. الان و کلاً امروز زمانش نیست.
- فردا؟
- فردا میریم باشگاه اسبسواری اونجا حرف میزنیم.
- باشگاه اسب سواری؟
- اره
- کدوم باشگاه؟
- خودم میام دنبالت. بینم بلدی اسب سواری یا نه؟
- کم و بیش خیلی ماهر نیستم... .
دوباره مشغول غذا خوردن شدم.
- خب همون هم خوبه... اخرین بار کی سوار اسب شدی؟
- فکر کنم تابستون بود. حالا چرا اونجا قراره حرف بزنیم؟
- دلیل خاصی نداره. فردا تو شرکت کاری نداریم، میریم اونجا هم حرف میزنیم هم من به کارم میرسم
- دقیقا توی باشگاه چه کاری میتونی داشته باشی؟
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
- جز خلاف... .
- خلافی درکار نیست. فقط دلم میخواد برم یه سر به پسرم بزنم.
اخمهام رو توهم کشیدم و پرسیدم:
- پسرت؟
- اره. پسرم یاغی.
- اسبت پسرته؟
- نه پس. یه پسر دارم که تو اسطبل نگهش میدارم.
خندیدم و گفتم:
- اخه بهت نمیاد حیوونها رو دوست داشته باشی.
آخرین ویرایش توسط مدیر: