- Feb
- 4,147
- 9,108
- مدالها
- 4
سوگل دستهایش را به نشانهی «خاک بر سرت» تکان میدهد و وارد نشیمن میشود که میبیند همهشان آنجا بهجز گیتی و آلما که ظاهراً به کمک گیتی رفته بود، نشستهاند.
- سلام.
همه جواب سلاماش را میدهند و آیهان از جایش بلند میشود.
- سوگل خانم من باید باهاتون خصوصی حرف بزنم.
سوگل سرش را تکان میدهد و باشهای با حالت تعجب میگوید. به سمت تنها اتاقی که در خانه بود راه میافتند که آیهان در را میبندد. بهنظر میرسد نمیخواهد کسی صحبتشان را بشنود؛ شاید هم این خواست مهران بود!
سوگل: من منتظرم.
آیهان شروع به صحبت میکند:
- ببینین من نمیدونم چی بین شما و مهران گذشته و قصد دخالت هم ندارم، اما بهعنوان یک طرف بیطرف، خواستم بگم که من این پنج سال رو کنار مهران بودم و میدیدم که حتی نمیدونست شما زندهاین! ولی به این چیزها کاری ندارم و روابط خصوصی شما نه به من و هیچکدوممون ربطی نداره و خودتون باید حلشون کنین، فقط نمیخوام توی مسائلی که قراره پیش رو مون باشن تأثیر بذارن. بنابراین من تأیید میکنم که اون پرستار واقعاً دروغ گفته! و این چیز عادیای نیست که اون بخواد همچین دروغی بگه و دو حالت داره یا مریض روانی بوده که امکان نداره، پس قطعاً برنامهریزی شده بوده.
سوگل: راستش برای من هم عجیب بود، اون هیچوقت دروغ نمیگفت، ولی میدونین؟ من جدیداً خیلی نسبت بهش بدبین شدم ولی خب حرف شما رو باور میکنم. الان باید چیکار کنیم؟
آیهان: فعلاً قرار بود من شما رو قانع کنم که این یه دروغ ساده نبود، بلکه قطعاً یه کار برنامهریزی شده بود! ولی خب دلیلش رو نمیدونم و این چیزیه که باید بفهمیم. اگر امروز وقت داشته باشین، همین امروز شروع کنیم و اولین قدممون رو برداریم.
- من مشکلی ندارم.
آیهان: پس بریم.
هر دو به سمت پذیرایی حرکت میکنند و فکر سوگل مدام مشغول بود. تصمیم به رفتن گرفته میشود و فرید پس از حدود نیم ساعت حاضر شدن، تصمیم میگیرد افتخار بدهد و از خانه خارج شود.
- سلام.
همه جواب سلاماش را میدهند و آیهان از جایش بلند میشود.
- سوگل خانم من باید باهاتون خصوصی حرف بزنم.
سوگل سرش را تکان میدهد و باشهای با حالت تعجب میگوید. به سمت تنها اتاقی که در خانه بود راه میافتند که آیهان در را میبندد. بهنظر میرسد نمیخواهد کسی صحبتشان را بشنود؛ شاید هم این خواست مهران بود!
سوگل: من منتظرم.
آیهان شروع به صحبت میکند:
- ببینین من نمیدونم چی بین شما و مهران گذشته و قصد دخالت هم ندارم، اما بهعنوان یک طرف بیطرف، خواستم بگم که من این پنج سال رو کنار مهران بودم و میدیدم که حتی نمیدونست شما زندهاین! ولی به این چیزها کاری ندارم و روابط خصوصی شما نه به من و هیچکدوممون ربطی نداره و خودتون باید حلشون کنین، فقط نمیخوام توی مسائلی که قراره پیش رو مون باشن تأثیر بذارن. بنابراین من تأیید میکنم که اون پرستار واقعاً دروغ گفته! و این چیز عادیای نیست که اون بخواد همچین دروغی بگه و دو حالت داره یا مریض روانی بوده که امکان نداره، پس قطعاً برنامهریزی شده بوده.
سوگل: راستش برای من هم عجیب بود، اون هیچوقت دروغ نمیگفت، ولی میدونین؟ من جدیداً خیلی نسبت بهش بدبین شدم ولی خب حرف شما رو باور میکنم. الان باید چیکار کنیم؟
آیهان: فعلاً قرار بود من شما رو قانع کنم که این یه دروغ ساده نبود، بلکه قطعاً یه کار برنامهریزی شده بود! ولی خب دلیلش رو نمیدونم و این چیزیه که باید بفهمیم. اگر امروز وقت داشته باشین، همین امروز شروع کنیم و اولین قدممون رو برداریم.
- من مشکلی ندارم.
آیهان: پس بریم.
هر دو به سمت پذیرایی حرکت میکنند و فکر سوگل مدام مشغول بود. تصمیم به رفتن گرفته میشود و فرید پس از حدود نیم ساعت حاضر شدن، تصمیم میگیرد افتخار بدهد و از خانه خارج شود.
آخرین ویرایش: