- Jul
- 660
- 13,386
- مدالها
- 2
پارت۶۸
لوسیفر با شادمانی از حکم پادشاهی آمیدان بر ماوراء به قصرش بازگشت و به موریس فرمان داد به سرعت جشن معارفهای برای آمیدان تدارک ببیند و همهی سران قبیلهی آتش و دیگر قبایل را با خانوادههای سلطنتیشان به این جشن با شکوه دعوت کند تا پادشاهی آمیدان بر ماوراء را در این میهمانی مجلل اعلام نماید.
شاهین و شهاب هم همراه آمیدان به قصر او بازگشتند. شارلون با دیدن آنها نگران پیش آمد و وقتی برق شادی را در چشمان شاهین دید، نفس راحتی کشید.
شاهین و شهاب با هیجان و شادمانی با شارلون روبهرو شدند و از موفقیتشان در مقابل دِیمن و سردارش گفتند. آنها با هیجان تعریف کردند که آمیدان به موقع با اعلام پادشاهی، رأی را به نفع آنها برگردانده. شارلون هم با آنها در پیروزی بهدست آمده غرق شادی و سرور شده بود و هر سه از سلطنت آمیدان بر ماوراء بسیار خوشحال بودند.
شاهین با آب و تاب چگونگی گرفتن حکم ریاضت از دِیمن را تعریف میکرد و با شوخی و خنده از مشتهایی که لوسیفر به دِیمن و شهاب به فِرانک زده بودند، میگفت و با سرخوشی بلندبلند میخندیدند! ناگهان هر سه با شنیدن صدای جادویی ساز چَنگ که آمیدان مینواخت، ساکت شدند!
شارلون تازه متوجه شد آمیدان در شادی آنها حضور ندارد و به باغ قصرش رفته و پشت چنگ طلائیش، مشغول نواختن شده! شارلون میدانست آمیدان هرگاه که بهشدت غمگین میشود در تنهاییاش چنگ مینوازد. شاهین و شهاب هم غم وجودی آمیدان را در نوای چنگ او حس کردند. شاهین با شرمساری سری تکان داد.
- آمیدان بهخاطر خلع قدرت نشدن شهاب، مجبور شد به خواستهای تن بده که این همه زمان، مقابل لوسیفر مقاومت کرده بود که وارث تاج و تخت اون نشه!
شهاب هم همان حس مدیون بودن به آمیدان را در خود حس میکرد.
- این از خودگذشتگی آمیدان قابل تقدیره. من هرگز این محبت اون رو فراموش نمیکنم. باید اعتراف کنم رفتار دوستانهای با اون نداشتم. اما آمیدان چنان در مقابل تاریکیِ پرکینه، پشت من ایستاد که من حس میکردم، کوهی پشت سرم دارم!
شارلون غمگین به نوای چنگ آمیدان گوش سپرده بود.
- هیچک.س در این سالها، تنهایی و غم آمیدان رو نتونست درک کنه! همیشه از اینکه نطفهی ابلیس بوده، خودش رو در مرگ مادر پریزادش مقصر میدونه و در عذاب و رنجی عجیب بهسر میبره! اون سعی کرد با تحمل همهی ریاضتهای صعبالدوام، خودش رو بیشتر از قصر لوسیفر دور نگه داره. همهی دردها و عذابهای ریاضت رو بهجون میخرید که از درد درونی خودش کم کنه، نه برای قدرت بیشتر داشتن! بعد از گرفتن اون همه قدرتهای جهنمی، گاهی دچار اون جنون لعنتی میشه و باعث درد و تنهایی بیشترش شده! اما اگه شماها هم مثل من از زمان کودکی اون رو میشناختین و کنارش بودین، آمیدان رو با نیمهی پریزادش بیشتر باور داشتین!
شاهین با تکان دادن سرش حرف شارلون را تأیید نمود.
- همینطوره! آمیدان به راستی میتونه پادشاهی مقبول و با تعادل برای ماوراء بشه. من از سلطنتش بسیار خوشحالم و تا جایی که بشه کنارش میمونم.
شهاب هم روی به شارلون جدی ایستاد.
- درسته آمیدان شوالیهی پر قدرتی چون تو رو کنارش داره. اما از این به بعد من هم در رکاب آمیدان و برای حفظ تاج و تختش، شمشیر خواهم زد!
شارلون دوستانه دست بر شانهی هر دو گذاشت و چشمانش از برق شادی درخشید.
- از هر دوی شما ممنونم. من خوشحالم که آمیدان دیگه تنها نیست، دوستان و همخونهایی چون شما کنارش داره. بهتره در این غم تنهاش نزاریم، کنارش بریم از این حال و هوا خارجش کنیم.
شارلون همراه شهاب و شاهین به باغ قصر آمیدان رفتند و او را پشت دستگاه چنگ طلایی و بزرگش دیدند که در غمی ژرف مشغول نواختن نوای سحرانگیزی است!
هر سه آرام و بدون ایجاد سر و صدا محو گوش دادن به نوای حزنآلود و جادویی چنگ به انتظار ایستادند تا آمیدان با پایان قطعهای که مینواخت دست از نواختن برداشت و با چشمانی پر غم به هر سه آنها نگاه کرد. شاهین جلو رفت و کنارش بر صندلی نیمکت مانند دستگاه چنگ نشست.
- زیبایی تو پشت این دستگاه چنگِ دلفریب، آدم رو فکری میکنه، نکنه در بهشته و داره به نوایی سِکرآور و آرامشبخش از آواهای بهشتی گوش میده!
آمیدان لبخند تلخی زد.
- خاصیت ابلیس به تزویره که هیچوقت نمیشه ماهیت اصلیش رو تشخیص داد!
شاهین غمگین دست بر شانهی آمیدان گذاشت.
- بیخیال پسر! تو یه پریزادی. چرا نیمهی پر لیوان رو نگاه نمیکنی؟ ما همه از یه نسلیم. اما این خودمونیم که ذات خودمون رو میسازیم. تو ذات زیبا و با گذشتی داری آمیدان. ما میدونیم علیرغم* میل باطنیت بهخاطر ما این گذشت رو کردی و این مقام رو پذیرفتی. اما باور کن ماوراء از تو بهتر پادشاهی نمیتونست داشته باشه!
آمیدان به تلخی به دوردست باغش خیره شد.
- [زمان، قاضی بیرحمیست، همه چیز رو به وقتش سر جای خودش میشونه!] من خیلی سعی کردم با بیرحمی این قاضی محاکمه نشم. اما... .
بغض اجازه نداد آمیدان ادامه بدهد و شارلون دست بر شانهی او گذاشت.
- اما تو مقدّر این سلطنت بودی آمیدان. به نظر ما این پادشاهی حکم بیرحمانهای نیست. تو به حق و به مرحمت این قاضی نه به بیرحمیش، سر وقت مقدر شده به این مقام رسیدی!
شاهین با دست دیگرش آرام به بازوی آمیدان کوبید.
- حق با شارلونه. این پادشاهی در تقدیر تو ثبت شده بوده وگرنه این داستان اینجوری پیش نمیرفت. از این غم بیرون بیا، آمیدان. کی از تو بهتر برای پادشاهی؟ من مطمئنم تو همه چیز رو به تعادل میرسونی! قراره امشب برای این پیروزیمون چهارتایی قصر تو رو بترکونیم. باید این برتری بر تاریکی رو جشن بگیریم! میدونی من و شهاب وقت زیادی، برای عیاشیها و خوشگذرونیهامون دیگه نداریم؛ باید کمکم آمادهی رفتن به ریاضتهامون بشیم!
شهاب با شرمندگی چند قدم به آمیدان نزدیکتر شد.
- آمیدان، همش تقصیر من بود. میدونم بهخاطر خلع مقام نشدن من این سلطنت رو پذیرفتی.
ناگهان شهاب به رسم شوالیهها بر یک پا زانو زد و سر خم کرد.
- من نمیگم جان برکف توام. چون قبلاً این قسم رو برای شاهین یاد کردم! اما از حالا به بعد شمشیر من در اختیار تو و برای تو خواهم جنگید. من رو به عنوان جنگجو کنار خودت بپذیر.
آمیدان بلند شد و با تواضع شانههای شهاب را گرفت از زمین بلندش کرد.
- شماها قبل هر چیزی همقبیلهی من هستین. من بیش از هر چیزی به یه خونواده نیاز دارم. لطفاً برای من، کنار من به عنوان خونواده و همخونهام بمونین!
شاهین کنار آن دو آمد.
- درسته، ما همه با هم مقابل همهی سختیها و دشمنیها باید متحد باشیم.
شارلون هم با خوشحالی به آنها اضافه شد.
- خدمه میز چیدن. بیاید بریم امشب رو بخوریم و بنوشیم با آرزوی تداوم و قدرتمندتر شدن این پادشاهی بر کل ماوراء.
{پینوشت:
علیرغم* واژهای عربی است به معنای برخلاف میل و به ناخواست میباشد.}
forumroman.com
لوسیفر با شادمانی از حکم پادشاهی آمیدان بر ماوراء به قصرش بازگشت و به موریس فرمان داد به سرعت جشن معارفهای برای آمیدان تدارک ببیند و همهی سران قبیلهی آتش و دیگر قبایل را با خانوادههای سلطنتیشان به این جشن با شکوه دعوت کند تا پادشاهی آمیدان بر ماوراء را در این میهمانی مجلل اعلام نماید.
شاهین و شهاب هم همراه آمیدان به قصر او بازگشتند. شارلون با دیدن آنها نگران پیش آمد و وقتی برق شادی را در چشمان شاهین دید، نفس راحتی کشید.
شاهین و شهاب با هیجان و شادمانی با شارلون روبهرو شدند و از موفقیتشان در مقابل دِیمن و سردارش گفتند. آنها با هیجان تعریف کردند که آمیدان به موقع با اعلام پادشاهی، رأی را به نفع آنها برگردانده. شارلون هم با آنها در پیروزی بهدست آمده غرق شادی و سرور شده بود و هر سه از سلطنت آمیدان بر ماوراء بسیار خوشحال بودند.
شاهین با آب و تاب چگونگی گرفتن حکم ریاضت از دِیمن را تعریف میکرد و با شوخی و خنده از مشتهایی که لوسیفر به دِیمن و شهاب به فِرانک زده بودند، میگفت و با سرخوشی بلندبلند میخندیدند! ناگهان هر سه با شنیدن صدای جادویی ساز چَنگ که آمیدان مینواخت، ساکت شدند!
شارلون تازه متوجه شد آمیدان در شادی آنها حضور ندارد و به باغ قصرش رفته و پشت چنگ طلائیش، مشغول نواختن شده! شارلون میدانست آمیدان هرگاه که بهشدت غمگین میشود در تنهاییاش چنگ مینوازد. شاهین و شهاب هم غم وجودی آمیدان را در نوای چنگ او حس کردند. شاهین با شرمساری سری تکان داد.
- آمیدان بهخاطر خلع قدرت نشدن شهاب، مجبور شد به خواستهای تن بده که این همه زمان، مقابل لوسیفر مقاومت کرده بود که وارث تاج و تخت اون نشه!
شهاب هم همان حس مدیون بودن به آمیدان را در خود حس میکرد.
- این از خودگذشتگی آمیدان قابل تقدیره. من هرگز این محبت اون رو فراموش نمیکنم. باید اعتراف کنم رفتار دوستانهای با اون نداشتم. اما آمیدان چنان در مقابل تاریکیِ پرکینه، پشت من ایستاد که من حس میکردم، کوهی پشت سرم دارم!
شارلون غمگین به نوای چنگ آمیدان گوش سپرده بود.
- هیچک.س در این سالها، تنهایی و غم آمیدان رو نتونست درک کنه! همیشه از اینکه نطفهی ابلیس بوده، خودش رو در مرگ مادر پریزادش مقصر میدونه و در عذاب و رنجی عجیب بهسر میبره! اون سعی کرد با تحمل همهی ریاضتهای صعبالدوام، خودش رو بیشتر از قصر لوسیفر دور نگه داره. همهی دردها و عذابهای ریاضت رو بهجون میخرید که از درد درونی خودش کم کنه، نه برای قدرت بیشتر داشتن! بعد از گرفتن اون همه قدرتهای جهنمی، گاهی دچار اون جنون لعنتی میشه و باعث درد و تنهایی بیشترش شده! اما اگه شماها هم مثل من از زمان کودکی اون رو میشناختین و کنارش بودین، آمیدان رو با نیمهی پریزادش بیشتر باور داشتین!
شاهین با تکان دادن سرش حرف شارلون را تأیید نمود.
- همینطوره! آمیدان به راستی میتونه پادشاهی مقبول و با تعادل برای ماوراء بشه. من از سلطنتش بسیار خوشحالم و تا جایی که بشه کنارش میمونم.
شهاب هم روی به شارلون جدی ایستاد.
- درسته آمیدان شوالیهی پر قدرتی چون تو رو کنارش داره. اما از این به بعد من هم در رکاب آمیدان و برای حفظ تاج و تختش، شمشیر خواهم زد!
شارلون دوستانه دست بر شانهی هر دو گذاشت و چشمانش از برق شادی درخشید.
- از هر دوی شما ممنونم. من خوشحالم که آمیدان دیگه تنها نیست، دوستان و همخونهایی چون شما کنارش داره. بهتره در این غم تنهاش نزاریم، کنارش بریم از این حال و هوا خارجش کنیم.
شارلون همراه شهاب و شاهین به باغ قصر آمیدان رفتند و او را پشت دستگاه چنگ طلایی و بزرگش دیدند که در غمی ژرف مشغول نواختن نوای سحرانگیزی است!
هر سه آرام و بدون ایجاد سر و صدا محو گوش دادن به نوای حزنآلود و جادویی چنگ به انتظار ایستادند تا آمیدان با پایان قطعهای که مینواخت دست از نواختن برداشت و با چشمانی پر غم به هر سه آنها نگاه کرد. شاهین جلو رفت و کنارش بر صندلی نیمکت مانند دستگاه چنگ نشست.
- زیبایی تو پشت این دستگاه چنگِ دلفریب، آدم رو فکری میکنه، نکنه در بهشته و داره به نوایی سِکرآور و آرامشبخش از آواهای بهشتی گوش میده!
آمیدان لبخند تلخی زد.
- خاصیت ابلیس به تزویره که هیچوقت نمیشه ماهیت اصلیش رو تشخیص داد!
شاهین غمگین دست بر شانهی آمیدان گذاشت.
- بیخیال پسر! تو یه پریزادی. چرا نیمهی پر لیوان رو نگاه نمیکنی؟ ما همه از یه نسلیم. اما این خودمونیم که ذات خودمون رو میسازیم. تو ذات زیبا و با گذشتی داری آمیدان. ما میدونیم علیرغم* میل باطنیت بهخاطر ما این گذشت رو کردی و این مقام رو پذیرفتی. اما باور کن ماوراء از تو بهتر پادشاهی نمیتونست داشته باشه!
آمیدان به تلخی به دوردست باغش خیره شد.
- [زمان، قاضی بیرحمیست، همه چیز رو به وقتش سر جای خودش میشونه!] من خیلی سعی کردم با بیرحمی این قاضی محاکمه نشم. اما... .
بغض اجازه نداد آمیدان ادامه بدهد و شارلون دست بر شانهی او گذاشت.
- اما تو مقدّر این سلطنت بودی آمیدان. به نظر ما این پادشاهی حکم بیرحمانهای نیست. تو به حق و به مرحمت این قاضی نه به بیرحمیش، سر وقت مقدر شده به این مقام رسیدی!
شاهین با دست دیگرش آرام به بازوی آمیدان کوبید.
- حق با شارلونه. این پادشاهی در تقدیر تو ثبت شده بوده وگرنه این داستان اینجوری پیش نمیرفت. از این غم بیرون بیا، آمیدان. کی از تو بهتر برای پادشاهی؟ من مطمئنم تو همه چیز رو به تعادل میرسونی! قراره امشب برای این پیروزیمون چهارتایی قصر تو رو بترکونیم. باید این برتری بر تاریکی رو جشن بگیریم! میدونی من و شهاب وقت زیادی، برای عیاشیها و خوشگذرونیهامون دیگه نداریم؛ باید کمکم آمادهی رفتن به ریاضتهامون بشیم!
شهاب با شرمندگی چند قدم به آمیدان نزدیکتر شد.
- آمیدان، همش تقصیر من بود. میدونم بهخاطر خلع مقام نشدن من این سلطنت رو پذیرفتی.
ناگهان شهاب به رسم شوالیهها بر یک پا زانو زد و سر خم کرد.
- من نمیگم جان برکف توام. چون قبلاً این قسم رو برای شاهین یاد کردم! اما از حالا به بعد شمشیر من در اختیار تو و برای تو خواهم جنگید. من رو به عنوان جنگجو کنار خودت بپذیر.
آمیدان بلند شد و با تواضع شانههای شهاب را گرفت از زمین بلندش کرد.
- شماها قبل هر چیزی همقبیلهی من هستین. من بیش از هر چیزی به یه خونواده نیاز دارم. لطفاً برای من، کنار من به عنوان خونواده و همخونهام بمونین!
شاهین کنار آن دو آمد.
- درسته، ما همه با هم مقابل همهی سختیها و دشمنیها باید متحد باشیم.
شارلون هم با خوشحالی به آنها اضافه شد.
- خدمه میز چیدن. بیاید بریم امشب رو بخوریم و بنوشیم با آرزوی تداوم و قدرتمندتر شدن این پادشاهی بر کل ماوراء.
{پینوشت:
علیرغم* واژهای عربی است به معنای برخلاف میل و به ناخواست میباشد.}

عکس شخصیت - عکس شخصیتهای رمان در حصار ابلیس/اثر ساناز هموطن/کاربر رمان بوک
🍁تصویر مربوط به پارت ۵۹ رمان...🍁...

آخرین ویرایش: