جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

نیمه حرفه‌ای [درحصار ابلیس] اثر «ساناز هموطن کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ساناز هموطن با نام [درحصار ابلیس] اثر «ساناز هموطن کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 12,986 بازدید, 299 پاسخ و 67 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [درحصار ابلیس] اثر «ساناز هموطن کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ساناز هموطن
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ساناز هموطن
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,381
مدال‌ها
2
پارت۴۸

لوسیفر
به همراه جادوگر کاتار که از داخل گوی رصد، شاهد همه‌ی وقایع داخل سیاهچال بودند با دیدن عکس‌العمل شاهین و آمیدان در ترمیم برده‌ها با خوشحالی فریاد شادی کشیدند! لوسیفر چشمانش از اشک حلقه زد، دست روی قلبش گذاشت.
- این لحظه از قشنگ‌ترین و موندگارترین خاطرات ذهن من خواهد شد.
کاتار هم برق خوشحالی در چشمانش درخشید.
- همین‌طوره، دیگه همه‌ی نگرانی‌هامون واسه جنون سرورم آمیدان تموم‌‌ شد. اون بهبود پیدا کرده، باید جشن بگیریم.
لوسیفر بعد از آرام‌تر شدن ضربان بلند قلبش از شعف، دستان کاتار را در دستانش فشرد و برق شادی از بهبودی آمیدان در چشمانش می‌درخشید.
- واقعاً ازت ممنونم. تو طی همه‌ی این سال‌ها رفیق و همراه وفاداری برای من بودی. از حالا به بعد اجازه داری هر چقدر می‌خوای از الماس‌های باغ من استفاده کنی؛ می‌دونی که اون الماس‌ها پر از انرژی و قدرت‌های برتر هستن. هر چیزی نیاز داشته باشی خودم برات فراهم می‌کنم.
کاتار هم با شادی و شعف از درمان آمیدان سر تعظیم فرود آورد.
- من هم از خوشحالی شما بسیار خرسندم و همیشه در کنارتون، مثل همه‌ی این سال‌ها وفادار خواهم موند.
لوسیفر با لبخند دو جام را پر کرد و یکی را به دست کاتار داد.
- حق با توئه، باید این پیروزی رو جشن بگیریم.
کاتار با حس پیروزی، محتویات جام را نوشید.
- آماده باشین، باید به سیاهچال بریم. وقتشه با سرورم، آمیدانِ بدون جنون روبه‌رو بشین. از امروز به بعد اون بدون عذاب وجدان از کُشتارهای جنون‌آمیزش از تموم قدرت‌هایی که شما بهش پیش‌کِش کردین، لذت وصف نشدنی خواهن برد! من مطمئنم سرورم آمیدان کم‌کم عشق و از خودگذشتگی شما رو به خودشون درک می‌کنن و در رفتارشون تجدید نظر خواهن کرد.
لوسیفر در حالی‌که لبخند پر لذّتی از شنیدن حرف‌های کاتار برلب داشت، جرعه‌جرعه از جام در دستش می‌نوشید و در افق دوری از ذهنش گم شد. لحظاتی از اولین حس عشق شدیدی که به آمیدان در قلبش تجربه کرده بود را به‌یاد آورد... !
***
[پیشکارِ لوسیفر، موریس، نوزاد به‌دنیا آمده‌ی بانو کارمینا را از دست ندیمه‌ی مخصوص او گرفت و با خوشحالی وارد تالار اصلی قصر شد که لوسیفر بی‌تابانه دیدار آمیدان را انتظار می‌کشید.
لوسیفر با دیدن موریس که نوزاد را بغل کرده و به‌سمتش می‌آمد با خوشحالی به سوی او بلند گام برداشت و نوزاد را که با بی‌تابی گریه می‌کرد از آغوش او گرفت. با شعف به چشمان زیبا و سبز رنگ آمیدان خیره ماند و با دیدن چهره‌ی معصوم و پری‌وار او چشمانش از اشک حلقه زد. عشق عجیبی در قلبش به این نوزاد حس کرد! با حس عاشقانه‌ای او را به آغوشش فشرد و اشک‌هایش بر گونه‌اش جاری شد!
لوسیفر، برای اولین بار حس کرد مالک چیزی شده که با همه‌ی وجود از آن خود اوست! دوست داشت هر آن‌چه در طی همه‌ی این سال‌ها به‌دست آورده و هر چه دارد به همین کودک ببخشد! در همان لحظه با همه‌ی عشق و محبت پدرانه‌ای که یک پدر به فرزندش دارد، آمیدان را وارث تاج و تخت و همه‌ی قدرت‌های آتشین خودش در ماوراء ثبت کرد. آمیدان از انرژی و گرمای قلب لوسیفر آرام شد و در آغوش او دیگر بی‌تابی نکرد!
لوسیفر در حالی‌که او را بر سی*ن*ه می‌فشرد برای رصد ستاره‌ی اقبال او نزد جادوگر قصرش، کاتار رفت.
جادوگر کاتار با رَمل و اُسطرلاب خود، ستاره‌ی آمیدان را رصد کرد و هر دو از پر نور بودن عجیب آن متعجب شدند! کاتار با ریختن تاس و دیدن طالع آمیدان در رَمل جادویی خود، برق شادی در چشمانش درخشید.
- عالیجناب، بخت و اقبال این پسر چون خورشید درخشان‌ست! منبع انرژی آتشین او تنها آتش نیست، این نوزاد از خورشید هم انرژی سوزانی می‌گیره! فکر می‌کنم پیشگویی جادوگران انجمن آکاریستا در مورد پادشاه موعود به همین نوزاد صدق می‌کنه! از خدمتکاری که برامون جاسوسی می‌کرد، اطلاعات درستی به‌دست اوردیم. اون‌ها تنها جادوگرهایی هستن که به درستی می‌تونن پیشگویی کنن. باید بگم این پسر برای قبیله شما جناب لوسیفر، بسیار خوش‌قدم و پر قدرت خواهن بود. شما موفق‌ شدین با پیش‌دستی از بقیه قدرت‌ها، قبل از درز کردن اون پیشگویی عظیم، پادشاه موعود رو متولد کنین.
کاتار به چشمان عجیب و زیبای آمیدان در آغوش لوسیفر خیره شد و با لبخند‌ دستی بر سر او کشید.
تولدت مبارک «پادشاه کائنات*»!]


{پینوشت:
کائنات* کل جهان هستی را در بر می‌گیرد. یعنی تمام آن چیزهایی که با چشمِ سَر (توسط انسان) قابل دیدن هستند و نیستند. هر چیزی که در جهان هستی در آسمان و زمین وجود دارد و به تمام انرژی‌های حاضر در جهان هستی، کائنات می‌گویند. تمام انسان‌ها، گیاهان، حیوانات، ستارگان، ماه، خورشید، کهکشان، آسمان و…جزئی از کائنات محسوب می‌شوند.}

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,381
مدال‌ها
2
پارت۴۹

داخل سیاهچال بعد از ترمیم برده‌ها، شهاب ناراحت و کلافه به آمیدان نگریست.
- حالا تا کی باید تاوان گند تو رو ما پس بدیم؟ چرا ما رو باید به‌خاطر جنون تو حبس کنن، اصلاً چرا ما باید خون‌ریزی و قتل‌عام تو رو گردن بگیریم؟
آمیدان متعجب ابروانش را درهم کشید.
- منظورت چیه؟ مگه من از کسی خواستم مسئولیت کار من رو گردن بگیره؟ اون کُشتار یه پیش‌اومد بود. خودم هم غرامتش رو میدم. مگه من کم قدرت دارم که از یه انرژی گرفتن قُضّات آرماگدون بترسم؟
شهاب عصبانی صدایش را بلندتر کرد.
- معلومه که مسئولیتش با خودته. اما می‌بینی که ما هم اینجائیم! به‌خاطر فضاحتی که تو به‌بار آوردی، ما رو هم می‌خوان خلع قدرت کنن!
آمیدان بهت‌ زده او‌ را نگریست!
- کی همچین چیزی گفته؟!
شهاب ادامه داد:
- فکر کردی پس برای چی من و شاهین مورد خشم لوسیفر قرار گرفتیم؟ اون میگه یکی از ما باید به آرماگدون بره و کُشتار زمین تو رو گردن بگیره! ما مخالفت کردیم، اون هم با انرژی جهنمیش ما رو حصار کرد و بی‌هوش شدیم‌. بعد هم که اینجا کنار تو در حبسیم!!
آمیدان با غضب به شارلون نگریست.
- درست میگه؟
شارلون بی‌تفاوت شانه بالا انداخت.
- تا جایی که من متوجه شدم، حبس ما برای اتفاقیِ که روی زمین افتاده. چون هر چهار تا باهم بودیم و بدون هماهنگی رفتیم. پس همه‌مون مسئول اون کُشتار هستیم.
شهاب باز خشن‌تر فریاد زد:
- من و شاهین سال‌هاست به زمین رفت و آمد داریم، مگه با کسی هماهنگ می‌کردیم؟ هیچ‌وقت هم کاری نکردیم که جلب توجه کنیم. چرا الان باید تاوان بی‌تعادلی آمیدان رو ما پس بدیم؟
در همان لحظه دری که لوسیفر حصار کرده بود، پدیدار شد و درب بزرگ فولادی با صدای مهیبی باز شد؛ لوسیفر به همراه موریس وارد شدند. با ورود آن‌ها هر چهار نفر کنار هم مقابل لوسیفر و موریس ایستادند. لوسیفر به شهاب خیره شد.
- خب دیگه؟ ادامه بده.
شهاب با همان خشم در نگاهش ادامه داد:
- من و شاهین دخالتی تو کُشتار زمین نداشتیم، بزار ما به قصر خودمون برگردیم. اگه کسی قراره تنبیه یا خَلع قدرت بشه آمیدانه، نه ما.
لوسیفر دستانش را پشت کمرش روی هم گذاشت و سرش را کمی با غرور بالا گرفت.
- بسیار خُب، من خودم به جای آمیدان به آرماگدون میرم و این کُشتار رو گردن می‌گیرم.
آمیدان چشمانش را ریز کرد.
- من از کسی نخواستم اون اتفاق لعنتی رو گردن بگیره. خودم مسئول کُشتاری که انجام دادم، هستم. به آرماگدون میرم! مگه چقدر می‌تونن از قدرت من غرامت بردارن؟ من ریاضت زیادی کشیدم تا این همه قدرت جهنمی گرفتم. حالا از گرفتن یه غرامت هر اندازه باشه، مشکلی برای من پیش نمیاد.
لوسیفر با لحن ملایمی سعی کرد آمیدان را قانع کند.
- مشکل غرامت دادن نیست. من تصمیم دارم تو رو به عنوان پادشاه ماوراء، جانشین خودم معرفی کنم. تو نباید چنین کُشتاری به نامت ثبت بشه. این بعدها برای سابقه‌ی پادشاهی تو مثل لکه‌ی سیاهی باقی می‌مونه.
آمیدان پوزخند زد.
- من قبلاً بهت گفتم چنین مسئولیتی رو نخواهم پذیرفت. پادشاهی و سلطنت ارزونی خودت. من مسئول کارهای خودم هستم. همین الان به آرماگدون میرم!
لوسیفر با خونسردی مقابل آمیدان که قصد رفتن داشت، ایستاد.
- بمون، تنبیه هانوفل و‌ شاهین ربطی به کُشتار تو نداره. اون‌ دو قبل این کُشتار، قتلی در زمین انجام دادن که باید پاسخ‌گو باشن!
شاهین با ناباوری چشمانش درشت‌تر شد!
- یعنی اون پیش‌اومد رو گزارش دادین؟
لوسیفر صورتش را با غرور به‌سمت شاهین چرخاند.
- من نه، اون قتل هم رصد شده. ردّ انرژی شما بر اون نقش بسته. تنها احضاریه‌ش به‌دست من رسیده.
شاهین و شهاب متحیر به هم نگریستند! شارلون نیش‌خندی به شهاب زد.
- چی شد؟ سال‌ها بدون جلب توجه می‌رفتین و می‌اومدین! شماها که زودتر گند زدین!
لوسیفر با سر به موریس اشاره کرد، لوح احضاریه را به آن دو بدهد. موریس سرخم کرد و لوح را به‌دست شهاب داد.
- تا تاریکی هوا فرصت دارین به آرماگدون برین؛ من هم با شما همراه میشم.
آمیدان عصبانی به لوسیفر پرخاش کرد.
- گفتم من خودم به آرماگدون میرم.
آمیدان مصّر به شهاب و شاهین نگریست.
- راه بیفتین، بریم.
آمیدان خواست از کنار لوسیفر عبور کند ‌و از درب سیاهچال خارج‌ شود که لوسیفر با سرعت ماورائیش سُرنگ بی‌هوشی که همراه داشت را در یک غافل‌گیری سریع در رگ گردن آمیدان خالی کرد.
آمیدان با ناباوری دست بر گردنش گذاشت و در ثانیه‌ای بی‌هوش روی زمین افتاد! همه به افتادن آمیدان متحیر ماندند! لوسیفر با اندوه به شارلون نگریست.
- شارلون، لطفاً به موریس کمک کن آمیدان رو روی تخت بخوابونین. همگی بیرون می‌ریم. اون توی حصار من می‌مونه تا ما از آرماگدون برگردیم!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,381
مدال‌ها
2
پارت۵۰

موریس
برای بلند کردن جسم بی‌هوش آمیدان رفت که شارلون نگران از لوسیفر خواهشی نمود.
- عالیجناب، اجازه بدین آمیدان رو به قصر‌ خودش ببرم. اینجا تنها به‌هوش بیاد، ممکنه دچار حمله‌ی عصبی بشه به‌‌خودش آسیب بزنه! اما من در قصر خودش، می‌تونم‌ ازش نگهداری کنم و مراقبش باشم.
لوسیفر کمی اندیشید.
- بسیار خُب، می‌دونم تو دوست باوفایی برای پسرم هستی. تو کنارش باشی خیالم راحت‌تره. پس لطفاً تا شب اون رو بی‌هوش نگه دار تا ما حکم مجازات رو از آرماگدون بگیریم.
شاهین نگران لوسیفر را خطاب قرار داد.
- مجازات؟! چه حکمی؟ منظورتون چیه؟ مگه غرامت رو از انرژی و قدرتمون نمی‌گیرن؟
لوسیفر لبخند موذیانه‌ای زد.
- کُشتار از روی جنون، بیماری روانی محسوب میشه که اکثر ابرقدرت‌ها از فشار انرژی بالا به اون دچار میشن؛ غرامت و حکمش با کُشتار از روی عمد این شوالیه فرق داره! ممکنه فقط غرامت حکمش نباشه، مجازات هم بشه و از مقام شوالیه‌گی اون رو خلع کنن!
شهاب آشکارا چهره‌اش تغییر کرد و انگار از خشم در مرز دیوانگی قرار گرفت و با عصبانیتی وصف نشدنی فریاد زد:
- من این همه ریاضت ندیدم که با یه خطا خلع‌ مقام بشم.
لوسیفر بی‌تفاوت در مقابل خشم زیاد شهاب، شانه بالا انداخت.
- مجازات و حکم در آرماگدون اجرا میشه. ما دخالتی در صدور حکم غرامت نداریم. از من هم کاری در مقابل قُضاتِ و اَبَر اهریمن‌ها ساخته نیست. این هم حتماً می‌دونین در آرماگدون هیچ موجودی هیچ قدرت ماورائی همراهش نیست! شما با رد شدن از حصار آرماگدون، مثل یه انسان ضعیف اونجا حضور پیدا می‌کنین؛ تموم قدرت‌ها و‌ نیروهای ماورائیتون جذب مغناطیس قدرت دروازه‌ی ورودی آرماگدون میشه! پس شوالیه، اونجا شمشیری همراهت نیست که با اون گردن‌کِشی کنی.
لوسیفر پشت به آن‌ها نمود و با لبخند شیطانی بر لب، قصد خروج از سیاهچال را کرد.
- موریس لطفاً به شارلون کمک کن، آمیدان رو به قصرش ببره.
لوسیفر می‌دانست آنقدری شهاب و شاهین را از رفتن به آرماگدون و مجازات خلع قدرت و مقام به هراس آورده که به فرمان او گردن نهند!
شارلون با ناراحتی به شهاب نزدیک شد.
- می‌دونی ازت خوشم نمیاد. اما می‌خوام بدونی خشمت رو درک می‌کنم.‌ چون ریاضت قدرت شوالیه، زخم‌های زیادی بر روح و جسم باقی می‌ذاره! اگه قرار باشه به این سادگی دست‌‌رنجِ اون همه زخم و‌ ریاضت رو ازت بگیرن، ادامه بقاء در ماوراء برات خیلی دشوار میشه. به‌ نظر من، پنهان بشی بهتره از این‌‌که به آرماگدون بری و اجازه بدی خلع مقامت کنن!
شاهین با دیدن حال منقلب شهاب از شنیدن حرف‌های شارلون، دخالت کرد.
- ممنون شارلون از هم‌ دردی و نظرت. اما بهتره تو به پرستاریت برسی؛ یه وقت اربابت لوسیفر از آشفتن خواب پسرخونده‌ش بهت خشم نگیره! ما خودمون از پس مشکلاتمون بر میایم.
شارلون سری تکان داد و به همراه موریس، آمیدان را از سیاهچال خارج کردند و به قصرش بردند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,381
مدال‌ها
2
پارت۵۱

شاهین
از نگرانی و ناراحتی شهاب از احتمال خلع‌ مقام شوالیه‌گی آشفته شد، دست بر شانه‌ی او گذاشت.
- من اگه به قیمت دادن همه‌ی قدرت و انرژیم هم تموم بشه، نمی‌ذارم تو خلع مقام بشی. من خودم تنهایی اون اتفاق رو گردن می‌گیرم.
شهاب لبخند تلخی زد.
- وقتی آمیدانِ بچه ننه می‌خواست مسئولیت کارش رو گردن بگیره به نظرت اون‌ وقت من با این همه یال و کوپال و سابقه‌ی جنگاوری، می‌تونم اجازه بدم کار احمقانه‌ای که انجام دادم رو کَس دیگه گردن بگیره؟! اون هم تویی که بهترین رفیق و هم‌خون‌ منی؟
شاهین اخم‌هایش را درهم کشید.
- نه اونقدری هم که ما فکر می‌کردیم آمیدان سوسول و بچه ننه نیست. درستِ لوسیفر به اون علاقه و‌ توجه بیش از اندازه‌ای نشون میده اما اون مرد مستقل و محکمیه.
شهاب پوزخندی زد.
- چیه، نکنه توام عاشق معصومیت چشم‌های پری‌وارش شدی و ابلیس نهانش رو نمی‌بینی؟
شاهین کمی سکوت کرد و بعد قیاقه جدی به‌خود گرفت.
- آمیدان برازنده‌ی پادشاهی ماوراء‌ست. بهتره کینه‌توزی با اون رو کنار بزاری. از نظر من اون همه شرایط و برتری هر قدرتی رو نسبت به همه‌ی قبیله‌ی ما داره.
شهاب با ناباوری شاهین را نگریست.
- می‌خوای بگی یادت رفت که با چشم‌های خودت دیدی چطوری تو ثانیه‌ای اون همه آدم رو با جنون قتل‌‌عام کرد؟
شاهین سر تکان داد.
- چیزی یادم نرفته. اما توام یادت نرفته که خود ما هم در لحظه‌ای نتونستیم جلوی نفس و خوی حیوانی خودمون رو بگیریم و اون انسان رو روی زمین کُشتیم!
شهاب از طرفداری عجیب شاهین از آمیدان حیران شده بود.
- اولاً کُشتیم نه، من کُشتمش. بعد هم تو اون یک نفر رو با صدها نفری که آمیدان کُشتار کرد، یکی می‌کنی؟
شاهین با اندوه به دورتر خیره ماند.
- کُشتار انسانی بی‌گناه یا انسان‌های بی‌گناه، هر دو عملی حیوانیِ، شهاب. متاًسفانه این حقیقت وجودی ماست که ما انسان‌های ماورائی، تسلط خوی وحشی و حیوانیمون بر نفسمون بیشتره. هر دوی شما نتونستین جلوی نفس حیوانی و بی‌رحمی خودتون رو بگیرین. با این تفاوت که همون‌طور که لوسیفر گفت، اون دچار جنون کُشتار شده و کنترلی روی خودش نداشت اما تو شاید فقط اون کُشتن برات یه سرگرمی بود!
شهاب از قضاوت شاهین و پشتیبانی او از آمیدان دهانش باز ماند.
- باورم نمی‌شه، این توئی شاهین! طوری حرف می‌زنی انگار تا حالا خودت از این سرگرمی‌ها نداشتی! آره حق با توست ما ذاتمون اینه. پُر از شقاوت و سنگ‌دلی و خوی حیوانی هستیم. اما ببین کِیِ دارم بهت میگم، آمیدان ذاتش با همه‌ی ما فرق داره. اون علاوه بر همه‌ی این خصلت‌های حیوانیِ من و تو، خصلت‌های شیطانی خطرناکی داره که پشت نقاب زیبایی چهره‌ش پنهونش کرده!
شاهین عصبانیت در چهره‌اش نشست.
- بس کن شهاب؛ اون هم هم‌خون ماست. نباید اینقدر بی‌رحمانه قضاوتش کنی. فکر می‌کنی چرا ما باید تو این دخمه، کنار اون همه برده‌ی زخمی به‌هوش می‌اومدیم؟ نفهمیدی اون‌ها طعمه‌هایی بودن که لوسیفر می‌خواست با بوی خونِشون، میزان کنترل نفس ما رو بسنجه؟ آره من و‌ تو باز هم نتونستیم خوی حیوانیمون رو کنترل کنیم. اما آمیدان خودش رو کنترل کرد و حتی دچار جنونی هم که ازش دیده بودیم، نشد! آمیدان همین چند ساعت پیش اون همه برده رو کنار من با همه‌ی خون‌ریزی که داشتن ترمیم کرد! حتی از انرژی خودش به اون‌ها داد تا نیروشون رو به‌دست بیارن! اگه جنونی داشت با دیدن اون همه شریان در حال خون‌ریزی نمی‌تونست جلوی خودش رو بگیره. در حالی‌که خود تو در اون زمان، داشتی برده‌ها رو تا آخرین قطره‌ی خونشون خالی می‌کردی.
شهاب با ناباوری به دهان شاهین چشم دوخته بود! شاهین نفس بلندی کشید.
- نمی‌خوام ناراحتت کنم، فکر کنی دارم تو رو که با ارزش‌ترین رفیق و همراهم هستی با آمیدان مقایسه می‌کنم که بگم اون بهتر از توئه؛ می‌خوام بگم ما نباید اون رو با یه اتفاق قضاوت کنیم. اما تو هر چی باشی برای من بهترین دوست و هم‌خونی. پس اجازه بده من کشتن اون مرد رو گردن بگیرم. من شاهد زحمات و ریاضت‌های پر عذاب تو برای مقام شوالیه‌گیت بودم. من هر چقدر هم خلع قدرت بشم، باز هم می‌تونم با سعی و ریاضت، حتی بیشتر از قبل هم انرژی کسب کنم. اما تو اگه خلع‌ مقام بشی، طبق قوانین شوالیه‌ها دیگه نمی‌تونی اون مقام رو به‌دست بیاری. من می‌دونم تو بدون شمشیرت هر چقدر هم قدرت‌های اهریمنی به‌دست بیاری، باز هم خلاء اون رو‌ حس خواهی کرد و این مثل حفره‌ای تاریک و دردناک در وجود تو باقی می‌مونه. ازت خواهش می‌کنم کله‌شقی رو اینجا کنار بزار، اجازه بده با تدابیر من جلو بریم.
شاهین با لبخند دوستانه‌ای شمشیر شهاب را از نیام بیرون آورد.
- من هم به این شمشیر بر کمر تو نیاز دارم. مگه قول ندادی همیشه با همه‌ی قدرت جنگاوریت کنارم باشی!
شهاب ساکت به چشمان خاکستری شاهین خیره ماند و به حرف‌هایش فکر کرد.
- لوسیفر اجازه نمی‌ده تو قتل من رو گردن بگیری؛ وقتی گردن گرفتن کُشتار آمیدان رو رد کردیم. یادت که نرفته، اون هم می‌خواد همراه ما به آرماگدون بیاد.
شاهین با خوشحالی شمشیر شهاب را دوباره سر جایش در غلاف دور کمر او، قرار داد.
- مهم رضایت تو بود، همین‌جا بمون تا من با لوسیفر صحبت کنم!
شهاب که با عجله رفتن شاهین رو دید، فریاد زد:
- من که هنوز رضایت ندادم!
شاهین با حرکت دستش رو به بالا به‌سمت درب خروجی سیاهچال رفت.
- تو زیاد وراجی می‌کنی!
شهاب لبخند تلخ و کوتاهی زد و همان‌طور که به دور شدن شاهین نگاه می‌کرد، زیر لب زمزمه کرد:
- ماوراء بهتر از تو پادشاهی نخواهد داشت. اَرجعیت آمیدان بر تو اشتباه فاحشیِ* که همه‌ی کائنات روزی تاوانش رو خواهن داد!

{پینوشت:
فاحش* به معنای قبیح، زشت، از حد در گذشته، ویژگی آنچه از حد دست درازی کند، بسیار زیاد، آشکار، واضح، غلط زیاد و كثير می‌باشد.}

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,381
مدال‌ها
2
پارت۵۲

شاهین
به حضور لوسیفر که با غرور و قدرت پا بر روی پا انداخته بود و بر تخت کریستالی در تالار اصلی قصرش جلوس کرده بود، رسید. شاهین کمی سر خم کرد و لوسیفر به سردی او‌ را برانداز نمود.
- هنوز آماده‌ی رفتن نشدین؟
شاهین با خضوع* مقابل لوسیفر ایستاد.
- قبل از رفتن به آرماگدون درخواستی داشتم، عالیجناب.
لوسیفر با همان سردی قبل، خیره به او ماند.
- می‌شنوم.
شاهین سعی کرد تشویش درونیش را پنهان سازد.
- ممکنه من قتل هانوفل در زمین رو گردن بگیرم؟
لوسیفر که از سکوت بعد از جمله‌ی شاهین، تشویش او را متوجه شد؛ چشمانش را کمی ریز کرد و هیچ احساسی در چهره‌اش نشان نداد.
- آیا تا به حال قدم به آرماگدون گذاشتین؟
شاهین سر تکان داد.
- خیر قربان، برای همین خواستم از حضورتون کسب مطلب کنم، آیا ممکنِ من به جای هانوفل تنبیه بشم؟
لوسیفر جدّی و کوتاه جواب داد:
- خیر!
شاهین نگران به چشمان بی‌احساس لوسیفر خیره شد.
- اما شما گفتین میشه کُشتار آمیدان رو گردن گرفت؛ حتی خودتون اون رو پذیرفتین! پس من چرا نمی‌تونم قتل هانوفل رو گردن بگیرم؟
لوسیفر صدایش خشک و خشن در سر شاهین می‌پیچید.
- کُشتار آمیدان ردّ آتشِ قبیله رو داره؛ این رو قبلاً به شما گفتم. هر کدوم از ما می‌تونیم اون رو گردن بگیریم، حتی هانوفل. چون مادر او آماندا از قبیله‌ی ماست. اما به شارلون گفتم اون نمی‌تونه چون از قبیله‌ی ما نیست!
شاهین مردد اندیشید.
- خُب، مگه قتل هانوفل... !
ناگهان شاهین ساکت شد و ژرف به فکر فرو رفت. لوسیفر با چهره‌ای موذی لبخندی بر لب نشاند.
- بله درسته، کشتار هانوفل ردّ تاریکی هم داره. آیا شما می‌تونین ادعا کنین از تاریکی هستین؟
شاهین کلافه دستی بین موهای خوش ‌رنگ و خوش حالتش کشید.
- عالیجناب، لطفاً اینقدر مُناقِضانه برخورد نکنین! هانوفل هم از قبیله‌ی ماست. مادر ایشون بانو آماندا از قدرت‌های بزرگ این قبیله هستن. خودتون می‌دونین همیشه هم گوش به فرمان و در خدمت شما بودن.
لوسیفر لبخند تمسخرآمیزی زد.
- جداً؟ به‌خصوص با پیمانی که بستن! واقعاً گوش به فرمان بودن، همانند پدر شما.
شاهین با جدّیت، منطق خاص خودش را داشت.
- متأسفانه عالیجناب، عشق و احساس در موجودات ماورائی تا جایی که من مشاهده کردم، هیچ مرز و محدودیتی نداره! این می‌تونه همیشه بزرگ‌ترین ضعفِ برترین قدرت‌ها هم باشه! وفاداری اون‌ها رو به خودتون با موضوع احساسی ایشون نسنجین.
لوسیفر متوجه طعنه هوشمندانه‌ی شاهین به خودش شد! غمی آشکار در صدایش نشست.
- تو چی؟ آیا تا به حال دنباله‌‌رو‌ احساست بودی که به این راحتی می‌تونی دیگران رو قضاوت کنی؟
شاهین با خضوع سرخم کرد.
- قصدم قضاوت و جسارت نبود، عالیجناب. اما من خودم در دامان زنی رشد کردم که به اجبار و خودخواهی پدرم در احساس داشتن به اون با یه عشق خودخواهانه به ماوراء اورده شد. من شاهد تک‌تک لحظه‌های بی‌قراری و دلتنگی مادرم برای خونواده و زادگاهش بودم. مادر من انسان بود و به مرگ مقدّر! هر چقدر تلاش کرد به پدرم بفهمونه فرصت اون اونقدری نیست که توان این همه دوری از خونواده‌ش رو داشته باشه، عشق خودخواهانه‌ی پدرم اجازه نمی‌داد واقعیت گفتار مادرم رو درک کنه. زمانی که اون رو در درد و رنج لحظه‌ی مرگش دید، فهمید زمان برای یه انسان چقدر زود دیر میشه!
لوسیفر متوجه‌ی عمق اند‌وه سخن شاهین از غم فقدان مادرش شد.
- تو چی؟ اگه به همون اندازه خودخواهانه به داشتن عشقی مایل باشی، راه پدرت رو پیش می‌گیری؟
شاهین با اطمینان سر تکان داد.
- خیر عالیجناب، من این خودخواهی ماورائی رو عاشقی نمی‌دونم. عشق یک موهبت زیباست که اگه برای موجودات خشک و بی‌احساسی مثل ما ماورائی‌ها پیش بیاد، باید بتونیم از اون برای زیباتر شدن روح سخت و خشنمون استفاده کنیم! جای خودخواهی و اجبار و اسارت برای نگه داشتن اون عشق، باید گذشت را بیاموزیم و سبک‌‌بالی و آزادی به اون بدیم!
لوسیفر با شنیدن تفاسیر عجیب شاهین از عشق، درد و بغضی کهنه در وجودش سر باز کرد.
- پس طبق گفته‌ی تو، من هم با خودخواهی و‌ زیاده‌ خواهی در عشقم، مسبب مرگ سیلویا، تنها همدم زندگیم بودم؟
شاهین با شرمندگی سر پایین انداخت.
- شما هم می‌تونستین با فرستادن بانو سیلویا به جایی امن در طبیعت و غیر قابل دسترس برای تاریکی، بانو رو از کینه‌توزی اهریمن تاریکی حفظ کنین. اما در عوض ایشون رو از قبیله‌ی طبیعت خارج کردین تا در قبال نزدیک‌تر بودن به خودتون، ازش محافظت کنین. در حالی‌که می‌دونستین تاریکی به‌راحتی می‌تونه از انرژی‌های اهریمنی گذر کنه و حصار شما رو بشکنه!
لوسیفر عصبانی و اندوهگین فریاد زد:
- کافیه! تو این شعارها رو میدی چون هرگز به درجه‌ای از عشق و عاشقی واقعی یک موجود ماورائی نرسیدی. اون روز مطمئن باش توام توان رهایی عشقت رو نخواهی داشت.
شاهین هم کمی صدایش را با عصبانیت بلند کرد.
- حتی به قیمت مرگ عزیزترین کسی که داریم؟
لوسیفر با همان لحن بلندتر از شاهین جواب داد:
- بله، حتی به قیمت مرگ عشقت، نمی‌تونی رهاش کنی!
شاهین کمی سکوت کرد، پوزخندی زد.
- و امروز که اون عشق رو ندارین با دردش چه می‌کنین؟!
لوسیفر بغض سنگینش را قورت داد.
- با یاد و خاطراتش زندگی می‌کنم با دردش هم درد می‌کشم و این درد هرگز انگیزه‌ی انتقام لحظه‌ی مرگش رو از اون اهریمن تاریک در من خاموش نمی‌کنه.
شاهین غمگین به عمق اندوه لوسیفر نگریست.
- انتقام هم دیگه بانو سیلویا رو بر نمی‌گردونه، جناب لوسیفر!
لوسیفر
با اندوه سنگینی روی تخت سلطنتیش جابه‌جا شد و سعی کرد موضوع بحث را تغییر دهد و با بی‌قیدی دستانش را از هم باز کرد.
- در هر حال متأسفم، کاری از من برای هانوفل، برنمیاد.
لوسیفر با لذت دیدن اندوه و درماندگی شاهین، دوباره دستانش را بر روی دسته‌های الماس‌نشان تخت کریستالی‌اش گذاشت.

{پینوشت:
خضوع* به معنای خواری، خودشکنی، زاری و فروتنی می‌باشد}

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,381
مدال‌ها
2
پارت۵۳

شاهین
در حضور لوسیفر همان‌طور که سر به زیر داشت، مغموم کمی اندیشید.
- اگه کُشتار آمیدان رو هم من گردن بگیرم، باز هم راهی نداره که به خلع‌ مقام نشدن هانوفل کمک کنین؟
لوسیفر لبخند شیطانی‌اش را بر لب نشاند و از جای برخاست. به‌سمت میز باری که کمی با فاصله از تختش بود رفت. جامی برای شاهین پر کرد و به‌دستش داد و برای خودش هم ریخت.
- از تو خوشم میاد پسر آیزنرای خردمند. تو خوی و خصلت پدرت رو با شجاعتی بیشتر به ارث بردی. اما اون شوالیه، هانوفل، هر چقدر هم جنگاور و نترس باشه، غرور و بی‌کله‌گی مادرش رو داره!
لوسیفر همان‌طور که جرعه‌جرعه از جام می‌نوشید، قد و بالای زیبای شاهین را برانداز کرد.
- سودای پادشاه شدن داری؟
شاهین متعجب شد!
- هرگز! من می‌دونم آمیدان از هر لحاظ برای سلطنت بهتر از منه. اگه اون وارث تاج و تخت شما باشه، من هم ازش پیروی می‌کنم.
لوسیفر با تحسین شاهین را برانداز کرد.
- آفرین بر این همه خضوع و سیاست! اما ناگفته نمونه توام جوون مقبول و واجد شرایط این سلطنتی. حیف نیست تموم قدرت و انرژیت رو‌ برای کُشتاری که نکردی از دست بدی؟
شاهین که متوجه‌ی سیاست گفتار لوسیفر نمی‌شد، کنجکاوتر شد!
- میشه منظورتون رو‌ واضح‌تر بیان کنین؟
لوسیفر به جام دست شاهین اشاره کرد.
- بنوش.
شاهین با خم کردن سرش پذیرفت و جام را سر کشید و منتظر جواب لوسیفر ماند. لوسیفر مجدد بر تختش نشست و جرعه دیگری نوشید.
- خوب گوش کن. تو می‌تونی کُشتار آمیدان رو گردن بگیری، چون هر دو از عنصر آتشین. اما قتل هانوفل رو نمی‌تونی تنهایی گردن بگیری، چون رد تاریکی بر اون قتل دیده شده!
شاهین دقتش را به سخنان لوسیفر بیشتر کرد.
- بله این رو‌ متوجه شدم اما راه‌کاری می‌خوام که به هانوفل هم کمک کنم. شما سال‌های زیادیِ به آرماگدون رفت و آمد داشتین و حتماً خیلی از قوانین رو می‌تونین دور بزنین. خواهش می‌کنم اگه راه‌کاری وجود داره به من بگین؛ من هم در قبالش قول میدم کُشتار آمیدان رو تماماً گردن بگیرم!
لوسیفر با سر تأیید کرد.
- درسته راه‌کاری برای دور زدن قوانین سخت آرماگدون هست‌. اما من باید کنار شما حضور داشته باشم. اگه شما در محضر کاساندان سر حرفی که زدین موندین و کُشتار آمیدان رو گردن گرفتین، من با حضورم در اونجا به هانوفل و حتی خود شما کمک می‌کنم که هیچ‌کدوم نه تنها خلع قدرت نشین، بلکه ارتقاء قدرت هم پیدا کنین.
شاهین با تردید و نگرانی لوسیفر را نگریست.
- آیا تضمینی می‌تونم داشته باشم که در آرماگدون سر حرفتون می‌مونین و بعد از گردن گرفتن من و‌ حکم تنبیه‌مون، تنهامون نمی‌زارین؟
لوسیفر ابروانش را درهم کشید.
- تا به حال در قبیله‌ی ما قولی داده شده که تزویر بوده باشه؟
شاهین سر تکان داد.
- خیر عالیجناب. اما من نگران هانوفل هستم، نه خودم.
لوسیفر با سر تکان دادن نشان داد نگرانی شاهین را درک می‌کند.
- بسیار خب، قولم رو ثبت کردم، شما چی؟
در ماوراء بین قدرت‌ها، حرف یا قول یا گاهی بعضی نوشته‌ها، بدون این‌که بر لوح یا کاغذی درج شوند با قدرت ذهنشان بر مداری از ذهن ثبت میشد و آن برای طرف مقابلِ ثبت، همیشه قابل دسترسی بود و مانند مدرکی محکم قابل پی‌گیری باقی می‌ماند و اگر خلاف آن پیمان ثبت شده انجام میشد، مجازات جهنمی در برداشت.
شاهین هم لحظه‌ای کوتاه چشمانش را بست و اندکی بعد با نگرانی چشمانش را مجدد گشود.
- من هم ثبت میدم!
شاهین هم حرف و قولش را برای لوسیفر در مدار ذهنش ثبت کرد و قابل دسترس نمود!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,381
مدال‌ها
2
پارت۵۴

شاهین
برای این‌که شهاب قول و قراری که او با لوسیفر گذاشته بود را خراب نکند، شرط لوسیفر را بازگو‌ نکرد و فقط طوری بیان کرد که لوسیفر شرایط کمک به آن دو را در آرماگدون پذیرفته.
همان‌طور که شارلون به سفارش لوسیفر، آمیدان را در قصر خودش بی‌هوش نگه داشته بود، شاهین و شهاب به همراه لوسیفر به آرماگدون رفتند. بعد از عبور از دروازه‌ی سرزمین آرماگدون، آن‌ها متوجه شدند هیچ قدرت و انرژی‌ای دیگر در وجودشان نیست و بیشتر دچار نگرانی و استرس شدند!
شاهین و شهاب به همراه لوسیفر با اجازه‌ی منشی تالار قُضات، اُلیور، وارد دادگاه آرماگدون شدند و مقابل کاساندان که در رأس شش قاضی رَدا پوش دیگر نشسته بود، سر خم کردند.
کاساندان با دقت شاهین و شهاب را برانداز کرد.
- جناب لوسیفر این دو از نواده‌های شما هستن؟
لوسیفر سر خم کرد.
- همین‌طوره.
کاساندان کنجکاو پرسید:
- آیا اون منتخب و وارث تاج و تخت شما، بین این دو نفر هست؟
لوسیفر با اشاره به آن‌ها سر تکان داد.
- خیر، ایشون شاهین، پسر لُرد آیزنراست و این یکی هم هانوفل، پسر بانو آماندا.
کاساندان
از زیر کلاه ردایش دستی بر ریش بلندش کشید.
- به‌خاطر دارم اون منتخب شما پسر لُرد آیزاکرا بود، درسته؟
لوسیفر سر تکان داد.
- بله، همین‌طوره.
کاساندان تن صدایش خشمگین‌تر شد.
- پس چرا جانشینتون رو برای ثبت پادشاهی به آرماگدون نفرستادین؟
لوسیفر سیاست در رفتارش هویدا بود.
- ابر اهریمن آمیدان، برای بی‌رقیب بودن در قدرت، چند ریاضت دیگه پیش‌ِ‌ روی داره. تا تکامل انرژی برترش، من به کمک لُرد آیزنرا، بر امور ماوراء رسیدگی می‌کنیم.
کاساندان کمی نگرانی در صدایش ‌موج‌ زد.
- حواستون هست که لرد دیمن در کمین این پادشاهی نشسته! اینقدر معطل نکنین، جناب لوسیفر. همه‌ی اَبر اهریمن‌ها از دسیسه‌های ابر اهریمن دِیمن بیمناک هستن. اون خدای مکر و حیله‌ست! دیر بجنبین، خودتون و قبیله‌تون رو سرنگون کرده.
لوسیفر در تأیید علت نگرانی کاساندان، سر تکان داد.
- حق با شماست. اما اون فعلاً نمی‌تونه با داشتن کُشنده، ادّعایی برای سلطنت کنه.
کاساندان متعجب شد.
- از شما بعیده این حرف جناب لوسیفر! اون خودِ تاریکیه، هیچ قدرت ماورائی نمی‌تونه بفهمه اون در سر چی داره و چطوری نبایدها و موانع سر راهش رو دور می‌زنه!
کاساندان با تأکید ادامه داد:
- در هر حال مراقب باشین اگر امور ماوراء دُرست انجام نشه، قبیله‌ی شما مسئول هستن.
لوسیفر سرخم کرد.
- من شخصاً حواسم به امور هست‌. نگران نباشین و کمی صبوری کنین تا بهترین و بی‌رقیب‌ترین پادشاه را بر ماوراء ببینین.
کاساندان با ناراحتی سر تکان داد.
- اگه شما حواستون‌ به امور هست، این کُشتار و قتل‌ عام از قبیله‌تون در زمین، نشونه‌ی چیه؟
لوسیفر چهره‌ای شرمنده به خود گرفت.
- من سرگرم امور ماوراء بودم. این دو هم ناخواسته درگیر نزاعی در زمین شدن و کنترل از دست دادن. ولی هر دوی این جوون‌ها از قدرت‌های برتر قبیله‌ی من هستن. من شخصاً ایشون رو همراهی کردم تا از شما بزرگان تقاضای بخشش و تخفیف در مجازاتشون رو داشته باشم.
کاساندان خشن، چوب‌دستی بلند و پر قدرتش را به‌سمت شاهین و شهاب گرفت.
- قتل در بِرن سوئیس کار کدوم یکی از شما بوده؟ جلوتر بیاد.
شاهین چند قدم جلو رفت و هانوفل با ناباوری چشمانش درشت شد!
- چیکار می‌کنی؟!
کاساندان با تهدید چوب‌دستی‌اش را به‌سمت شهاب نشانه گرفت.
- چی گفتی؟ تکرار کن!
لوسیفر با دستپاچگی دخالت کرد.
- منظورش اینه چون هر دو باهم در زمین همراه بودن به یه اندازه مقصر هستن.
شاهین با جسارت‌تر چند قدم دیگر جلو رفت.
- بله عالیجناب. اما هانوفل در قتل‌‌عام بِرن دخالتی نداشت. من چون هنوز نتونسته بودم انرژی اهریمنی تازه‌ای که گرفته بودم رو فیکس کنم از کنترل خارج شدم. از شما عالیجنابان تقاضای عفو در مجازات دارم!
کاساندان با همان تحکّم به شهاب نگریست.
- قتل در ایران کار تو بوده، دُرسته؟
شهاب سر فرود آورد.
- بله... .
باز شاهین حرف او را قطع کرد.
- البته باز من اون نزاع رو شروع کردم و من بیشتر در اون قتل هم مقصرم.
کاساندان لحنش عاری از هر احساسی شد.
- هانوفل، تو که به مقام شوالیه‌گی رسیدی، بهونه‌ی تو برای قتل در زمین چیه؟ آیا توام تحت جنون انرژی اهریمنیت قرار گرفتی؟
شهاب سکوت کرد و تنها سرش را به چپ و راست به نشانه‌ی نفی تکان داد!
کاساندان سری تکان داد.
- بسیار خب. پس هر دوی شما به خطای خودتون اذعان* دارین؟
کاساندان وقتی سکوت هر دو را به نشانه‌ی رضایت دید با دیگر قُضات شروع به شور و مشورت کردند. اسناد و مدارکی که مانند کتابی پیش روی آن‌ها از خطاهای ثبت شده‌ی شاهین و شهاب قرار گرفته بود را با دقت بررسی نمودند؛ حکم آخر را نیز بر آن ثبت کردند.
سرانجام لحظاتی بعد کاساندان در حالی‌که کتاب را در دست داشت، حکم را برای آن‌ها خواند:
- حکم شما برای خطایی که مرتکب شدین، هر دو در سرزمین آرماگدون خلع قدرت خواهین شد. سپس به سرزمین خودتون باز خواهین گشت. و تو شوالیه، هانوفل، چون خلع قدرت میشی، شمشیرت هم دیگه قدرتی نخواهد داشت! بدون قدرت شمشیرت از مقام شوالیه‌گی پایین کشیده میشی!

{پینوشت:
اذعان* به معنای اقرار، اعتراف، قبول کردن، شناختن و گردن نهادن می‌باشد.}

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,381
مدال‌ها
2
پارت۵۵

شاهین
بعد از شنیدن صدور حکم دادگاه برای شهاب با نگرانی به لوسیفر نگریست تا ببیند او هنوز بر سر قولش هست؟ لوسیفر با سر به او اطمینان داد.
- جناب کاساندان و قضات مستحضر* هستن که این دو از نواده‌های من هستن. من خودم به عنوان پادشاه فعلی ماوراء، می‌تونم تنبیه اون‌ها رو بر عهده بگیرم!
کاساندان با لحن تندی جواب داد:
- که چی جناب لوسیفر؟ ماله بکشین و از خطاشون چشم‌پوشی کنین؟
لوسیفر دستانش را پشت کمرش بر روی هم گذاشت و با غرور صاف‌تر ایستاد.
- نه، من هم معتقدم هر دوی اون‌ها باید تنبیه بشن. اما از شما و قُضات این جمع تقاضا دارم، تنبیهِ این دو به جای خلع قدرت با رضایت من به عنوان بزرگ قبیله‌ی اون‌ها و پادشاه ماوراء، ریاضت صعب‌الدوام*، باشه!
کاساندان متعجب عصایش را بر زمین کوبید!
- صعب‌الدوام؟! می‌دونین چه تقاضایی برای این دو دارین، جناب لوسیفر؟
شهاب و شاهین با نگرانی به‌هم نگاه کردند!
- بله می‌دونم. اما ترجیح من جای تنبیه خلع‌ مقام و قدرت، ریاضت صعب‌الدوام هست‌.
قُضات دیگر هم شروع به همهمه باهم کردند و کاساندان تأکید کرد.
- این ریاضت شوخی نیست، جناب لوسیفر که برای نواده‌های خودتون درخواست دارین. اگه نتونن چنین ریاضتی رو دووم بیارن، ممکنه تجزیه بشن!
کاساندان از تعجب شاهین و شهاب به آن‌ها روی کرد.
- آیا خود شما هم از خطرات ریاضت صعب‌الدوام مطلع هستین و خواسته‌ی جناب لوسیفر رو قبول دارین؟
شهاب تا خواست حرفی بزند، شاهین جواب داد:
- بله البته که قبول داریم. ما خطا کردیم و با ریاضت دیدن باید جبران کنیم.
کاساندان ناچار با بقیه قُضات مشورت مختصری کرد.
- بسیار خُب، چون این تنبیه درخواست پادشاه فعلی ماوراء‌ست و از قبیله‌ی خود اون هستین، می‌پذیریم. اما جناب لوسیفر شما خودتون باید حکم ریاضت رو تعیین کنین و به دادگاه نوع ریاضت رو ارجاء بدین تا ببینین پذیرفته میشه یا نه؟
لوسیفر موزیانه چشمان تیله‌ایش را ریز کرد.
- حکم من برای شوالیه هانوفل، عبور از دالان‌های تاریک در عمیق‌ترین لایه زیرین ماوراء‌ست!
کاساندان از حکم لوسیفر یکه خورد!
- این شوالیه ممکنه در اولین حفره‌ی اون دالان‌ها از فشار بی‌هوایی به کما بره و بدنش خشک بشه!
لوسیفر خونسرد به شهاب نگریست.
- ممکن هم‌ هست دووم بیاره و با قدرت دو چندان و دست نیافتنی بازگرده؛ علاوه بر این‌که مقام شوالیه‌گی خودش رو هم حفظ کرده!
کاساندان از شهاب پرسید:
- چنین ریاضتی رو قبول می‌کنین؟
شهاب با بی‌اعتمادی سرتاپای لوسیفر را برانداز کرد.
- من باید از این ریاضت بیشتر بدونم. چطوری می‌تونم بدون اطلاعات دُرست اون رو بپذیرم!
کاساندان خشن باز چوب دستی‌اش را بر زمین کوبید.
- شما اینجا در مقام محکومین. می‌تونین این فرصت را بپذیرین و یا خلع‌ مقام و قدرت بشین!
شاهین به شهاب نزدیک‌تر شد و صدایش را پایین‌تر آورد.
- قبول کن لطفاً. هر ریاضتی باشه من مطمئنم تو از عهده‌ش برمیای.
لوسیفر هم دستانش را بالا برد و شهاب را به آرامش‌ دعوت کرد.
- بهتره آروم باشی شوالیه و خوب فکر کنی. این فرصت ممکنه برای هر کسی پیش نیاد. به امتحانش میرزه. اگه دیدی نمی‌تونی ادامه بدی و با خطر جانی مواجه هستی، من این حق رو بهت میدم که اعلام کنی که از توانت خارجه و برای اعمال مجازات به آرماگدون برگردی.
کاساندان با سر پذیرفت.
- بله من هم این فرصت آزمایش را به شما میدم. اگه از توانت خارج بود، خطر تجزیه شدن رو نپذیر و به اینجا بازگرد.
شهاب ناچار سکوت کرد و عمیق به فکر فرو رفت!

{پینوشت:
مستحضر* به معنای آگاه، باخبر، خبردار، در جریان، مخبر، مطلع و واقف می‌باشد.

صعب‌الدوام* به معنای غیر قابل تحمل و دوام آوردن و سخت به دست آوردن می‌باشد.}

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,381
مدال‌ها
2
پارت۵۶

بعد از دادن حکم ریاضت شهاب، کاساندان با اشاره به شاهین از لوسیفر پرسید:
- ریاضت این یکی چی میشه؟
لوسیفر نفس عمیقی کشید.
- حکم ریاضت شاهین رفتن به «شهر سنگستان» و به‌دست اوردن قدرت قلب «شاهزاده‌ی سنگیه»!
قُضات باز به همهمه افتادند و کاساندان متحیر چوب دستی‌اش را در دست فشرد.
- از خطرات و ناممکن‌های این ریاضت آگاهین، جناب لوسیفر؟
لوسیفر به شاهین نگریست.
- اون از نواده‌ی منه. اگه من تونستم قدرت «کریستال» «شهر الماس» رو به‌دست بیارم، شاهین هم می‌تونه.
کاساندان از منطق عجیب لوسیفر، متفکر لب‌هایش را به‌سمت پایین آویزان نمود.
- اون شهر آخرین وادی برهوت سراب‌هاست! برای رسیدن به اون‌ شهر باید از ده وادی صعب‌العبور* با وجود موجودات خطرناک و پر سِحر و جادو عبور کنه! اگر هم با پشیمونی خواهان برگشت از نصفه‌ی راه بشه، توانی ممکنه براش باقی نمونده باشه و بدون شک در اونجا با مرگ شئنی تجزیه میشه. واقعاً دادن غرامت برای شما اینقدر سخته که حاضرین نواده‌ی خودتون رو به کام مرگ بفرستین؟
شهاب رو به لوسیفر پوزخندی زد‌.
- ما رو به این بازی مسخره کشوندی چون فقط نمی‌خواستی علنی خودت تجزیه‌مون کنی.
شاهین هم متحیّر به لوسیفر نگریست! لوسیفر با بی‌قیدی دستانش را از هم باز کرد.
- می‌تونین نپذیرین!
شهاب خشمگین تأکید کرد.
- معلومه که نمی‌پذیریم.
شهاب روی بر کاساندان نمود.
- ما به حکم و مجازات شما گردن می‌نهیم... .
شاهین با شتاب حرف شهاب را قطع کرد.
- نه عالیجناب!
قُضات باز به همهمه افتادند. شاهین ادامه داد:
- من این ریاضت رو می‌پذیرم. یا تجزیه میشم یا با قدرت شاهزاده‌ی شهر سنگستان برمی‌گردم!
لوسیفر لبخند پیروزمندانه‌ای زد.
- اما یا هر دو باید ریاضت‌هاتون رو بپذیرین یا هر دو باید تنبیه آرماگدون رو قبول کنین.
شاهین دست بر شانه شهاب گذاشت و به چشمان نگران او نگریست.
- باکت نباشه، ما که کمتر از آمیدان نیستیم که تونسته اون همه ریاضت جهنمی رو پشت سر بزاره.
شاهین چشمکی با لبخند به شهاب زد.
- کُلی هم هیجان در انتظارمونه. من و توام که همیشه سرمون درد می‌کنه برای هیجان و چالش!
کاساندان از زیر کلاه شنل بزرگش لبخندی زد.
- تو مرد شجاعی هستی پسر آیزنرا. لااقل خیالم راحت شد قبیله‌ی لوسیفر، مردانی در خور سلطنت و پادشاهی ماوراء داره!
شهاب با تردید سرخم کرد.
- بسیار خب، من هم می‌پذیرم. اما می‌خوام بدونم اگه از اون دالان‌ها زنده بیرون اومدم به چه درجه‌ای از قدرت می‌رسم؟
کاساندان به قد و قامت درشت شهاب دقت بیشتری نمود.
- شما با گذر از این ریاضت‌ها دارای قدرت‌های برتری می‌شین که هنوز هیچ موجود ماورائی به اون‌ها دست پیدا نکرده! تو هانوفل با به‌دست اوردن قدرت تنفس در خلاء و بی‌هوایی مطلق، قدرت تاریکی شمشیرت هم در تاریک‌ترین حفره‌ها و سیاهی شب، هزاران برابر بیشتر از قدرت فعلی خواهد شد. هیچ جنگاوری در تاریکی، مقابل شمشیر تو دووم نمیاره!
شهاب سر تکان داد.
- این خوبه. پس به ریاضتش میرزه. می‌خوام امتحان کنم و به‌دست بیارمش‌.
کاساندان از جسارت شهاب احساس لذت کرد.
- شوالیه بهتره بدونی در هر لایه با سراب، سِحر، فریب ذهن و موجودات جهنمی روبه‌رو خواهی شد. اگه هر لایه رو دووم بیاری، برای لایه زیرین بعدی، قدرت تنفست بیشتر میشه. فقط باید میزان اکسیژن و جنگیدن رو باهم بسنجی. تا رسیدن به لایه هفتم زیرین، هر موجودی رو شکست بدی، انرژی تجزیه اون بر قدرت تو اضافه خواهد ‌نمود! با توجه به آوازه‌ی جنگاوریت، فکر می‌کنم مشقِ جنگ با موجودات اهریمنی رو‌ به‌خوبی آموخته باشی.
کاساندان به شاهین روی کرد.
- شما هم همین‌طور. از هر وادی صعب‌العبور که گذر کنی، تموم انرژی‌های اهریمنی اون وادی بر قدرت و انرژیت اضافه خواهد شد! در پایان با رسیدن به وادی آخر و به‌دست اوردن قلب شاهزاده‌ی سنگی، قدرتی برابر اَبَر اهریمنان به‌دست خواهی آورد.
لوسیفر لبخند دوستانه‌ای به شاهین زد.
- خواست خودت بود. وقتی مجسمه‌ی کریستالی من رو شکستین، گفتی اگر می‌تونستی، قربانی‌هات رو سنگ می‌کردی. من با انتخاب این ریاضت تو رو به خواسته‌ت می‌رسونم.
شاهین نگاه بی‌اعتمادی به لوسیفر انداخت.
- حتماً انتظار تشکر هم دارین؟
لوسیفر لبخند تمسخرآمیزی زد.
- چرا که نه؟ من ریاضتی رو برای تو در نظر گرفتم که می‌تونه تو رو به یه اَبر اهریمن بی‌رقیب بدل کنه.
شاهین چشمانش را در چشمان لوسیفر بُرّاق کرد.
- بله از شما سپاسگزارم. اما باید بدونین اگه به قصد تجزیه، من رو به اون وادی رهسپار کردین، کاملاً در اشتباهین. چون من عادت ندارم کاری رو نصف و نیمه بزارم. به شما قول میدم با قدرت یه اَبر اهریمن به قبیله برمی‌گردم، برای همین می‌خوام بیشتر از اون سرزمین سنگی بدونم.

{پینوشت:
صعب‌العبور* به معنای غیر قابل رفت و آمد و بعید می‌باشد.
}
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,381
مدال‌ها
2
پارت۵۷

لوسیفر
نگاه تحسین‌آمیزی به قد و بالای شاهین انداخت.
- این خوبه! من آرزوی تجزیه‌ی شما رو ندارم. اما یه اَبر اهریمن آتشین به قدرت و دووم قبیله اضافه می‌کنه. حالا خوب گوش کن... اگه به وادی آخر رسیدی با شهری سنگی روبه‌رو خواهی شد. سال‌ها پیش جادوگری تاریک، عاشق دختر زیبایی از سرزمین کوه‌پایه که از قبایل طبیعتِ بود، شد.‌ دختر که زیبائیش زبان‌‌زد قبیله‌ی خودش و فرزند یکی از سران اون قبیله هم بود، مورد پسند پادشاه سرزمینش نیز قرار گرفت و اون رو با پسر جوون و زیبای خودش که قدرت‌های روشنی بسیاری از طبیعت داشت، هم پیمان کرد. جادوگر تاریک هم که دچار شکست عشقی شده بود، برای انتقام تموم تاریکی خودش رو با طلسمی به‌سمت قلب اون دختر روونه کرد که منجر به مرگ و تجزیه خود جادوگر هم شد!
اما شاهزاده‌ی جوون که نمی‌تونست طلسم شدنِ همراه با درد و عذاب ملکه‌ش رو ببینه با همه‌ی قدرت‌های روشنی که داشت، تاریکی طلسم جادوگر رو از قلب دختر به درون قلب خودش کشید. دختر زنده موند و درد براش تموم شد. اما قلب شاهزاده‌ی جوون رو تاریکی در برگرفت و تموم قدرت‌های روشن اون رو بلعید! وقتی قدرت سنگی که شاهزاده از طبیعت داشت، تنها بدون انرژی‌های روشنش در جسم اون باقی موند، باعث شد به مجسمه‌ای سنگی تبدیل بشه!
سرزمین کوه‌پایه هم که تموم انرژی روشن و تعادلش از شاهزاده‌ی جوون بود با تبدیل به سنگ اون به سرعت خشک و به سنگ تبدیل شدن! از اون روز به بعد همه‌ی مردمان اون قبیله با همه‌ی آبادی و بناهاش، تبدیل به مجسمه‌های سنگی میشن! البته همه جز اون دختر که انرژی روشن شاهزاده رو داشت!
دختر بعد از دیدن سنگ شدن شاهزاده‌ی مورد علاقه و فداکارش، نتونست دووم بیاره. در حالی‌که خنجری بر قلب خودش فرو کرد، مجسمه‌ی سنگی شاهزاده رو در آغوش گرفت و تا آخرین لحظات جون کندنش به اون آویخت! سرانجام جسم بی‌جونش کنار مجسمه‌ی سنگی شاهزاده بر زمین افتاد و اون هم تبدیل به سنگ شد! اما رد خون سرخ دختر که انرژی روشن شاهزاده‌ی جوون رو داشت از قلب اون بر روی مجسمه‌ی سنگی شاهزاده اثر گذاشت و تنها تونست، قلب عاشق شاهزاده رو دوباره به تپش بندازه!
حالا اون قلب هنوز بعد از گذشت سالیان دراز، درون اون مجسمه‌ی سنگیِ شاهزاده می‌تپه و مملو از انرژی روشن و انرژی تاریک اون جادوگره! اگه تو بتونی اون قلب رو به‌دست بیاری، این ترکیب روشنی و سیاهی به تو می‌تونه قدرت فوق‌العاده‌ای بده که هیچ اَبَر اهریمنی به اون دست پیدا نکرده!
تو باید اون قلب رو که هنوز میان کالبد سنگی شاهزاده‌ی شهر سنگی می‌تپه رو به‌دست بیاری و قدرت اون رو با قلبت یکی کنی. اگه موفق بشی انرژی قلب اون شاهزاده رو توی وجودت نگه داری و فیکسش کنی، تو هم مثل من که قربانی‌هام رو به کریستال تبدیل می‌کنم، می‌تونی تموم دشمنانت رو به سنگ بدل کنی.
شاهین که با دقت به سخنان لوسیفر گوش می‌داد، غروری لذت بخش در چشمانش درخشید.
- من این قدرت رو به‌دست خواهم اورد؛ اما... .
لوسیفر با لبخندی شیطانی حرف او را قطع کرد!
- می‌دونم چی کنجکاوت کرده. می‌خواستی بگی اما از برگشتن تو و اَبَر اهریمنی که رقیب قَدری ممکنه برای آمیدان بشه، ترسی ندارم؟
شاهین منتظر جواب لوسیفر سکوت کرد! لوسیفر با همان لبخند ادامه داد:
- خیر، پسر آیزنرا! هراسی از اَبَر اهریمنی که رقیب آمیدان باشه ندارم! آمیدان به رقابت با خدایان اهریمنی باید عادت کنه. تو می‌تونی اون رو به چالش بکشی که از قلمرو و قدرت‌های خودش حفاظت کنه!
شهاب با کنایه نگاه پر نفرتش را به لوسیفر دوخت.
- پس به دنبال محرک برای آمیدانی که سلطنتت رو پس می‌زنه! ما رو به این بازی کشوندی تا عروسک‌های خیمه ‌شب ‌بازی پسرت باشیم؟
لوسیفر بی‌تفاوت شانه بالا انداخت.
- اجباری نیست هانوفل. می‌تونین نپذیرین! من دارم با دادن فرصتِ گرفتن چنین انرژی و قدرت عظیمی به هر دوی شما لطف می‌کنم.
شاهین مغرور و مصر با حرکت سر به شهاب اطمینان داد که پذیرفتن این فرصت بهتر است.
- می‌پذیریم، لطفاً ثبت کنین.
کاساندان چوب‌دستی بزرگش را به زمین کوبید.
- ثبت شد. اگه زنده از ریاضت صعب‌الدوام بازگشتین، برای ثبت و ترفیع قدرتتون به آرماگدون بیاین!
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین