- Jul
- 660
- 13,381
- مدالها
- 2
پارت۳۸
شاهین و شهاب به همراه شارلون، بعد از بلند شدن از زمین و ترمیم شکستگیهایشان با ناباوری به جوی خونی که روی سنگهای سفید کف کافه روان شده بود نگاه کردند! صدای جاز اُرگ که توسط سِكوئنسر* دستگاه به طور خودكار نواخته میشد، هنوز با رقصنورها در فضای تاریک کافه طنینانداز بود!
شاهین با ناباوری به اطرافش نگاه کرد! در همان چند دقیقه که آنها با انرژی آمیدان به هوا پرتاب شدند و با برخورد به اشیا و زمین دچار شکستگی اعضایشان شده بودند، آمیدان کُشتاری عظیم از مردمان بیگناه راه انداخته بود!
در فضای مُشمَئِز کننده کافه، بوی خون، جان دادن آدمهای بدون عضو، قلبهایی که بر زمین هنوز کنار گُلهای له شدهی گلدانهای شکستهی روی میزهای کافه، میتپیدند و خونی که روی تمام در و دیوار و میز و صندلیهای شکستهی کافه پاشیده شده بود، بین جنازههای روی هم انباشته شده، آمیدان با زانو بهت زده، روی زمین نشسته بود!
شهاب بعد از بلند شدن و از زیر نظر گذراندن اوضاع کافه، سوتی زد!
- کارمون اینجا تموم شد، ابلیس به هیجان زمینش رسید!
شارلون عصبی فریاد زد.
- خفه شو! اگه زودتر میجنبیدی همون موقع که بهت گفتم، آدمها رو از کافه خارج میکردی این فاجعه رخ نمیداد!
شاهین مات و مبهوت به اطرافش مینگریست!
- جنون کُشتار یعنی چی؟
شاهین یقهی شارلون را در مشتش گرفت!
- لعنتی، چرا زودتر نگفتی اون تعادل نداره، قبل اینکه به زمین بیاریمش؟ چرا خفهخون گرفتی؟ بهت میگم جنون کشتار یعنی چی!
شارلون با خشم دست شاهین را از یقهاش پس زد.
- من از همون لحظهی اول گفتم نباید به زمین بیایم، کو گوش شنوا؟ به توئه لعنتی گفتم اون رو برای رقص نَبَر، من از بههم ریختنش میدونستم الان در مرز جنونش قرار داره، تو به زور کشیدی بُردیش وسط این همه آدم بدبخت!
شهاب خونسرد بین آن دو قرار گرفت.
- بیخود پاچهی هم رو نگیرین، فکر پوشوندن این گندکاری باشین. بوی این همه خون رو نمیشه از ماوراء پنهون کرد؛ حتماً این کشتار رصد میشه. ما قوانین ماوراء رو در زمین نقض کردیم.
شهاب روی به شارلون ادامه داد:
- برو اون ابلیس روانی رو جمع کن، باید برگردیم تا اوضاع بدتر نشده!
شارلون تنهای با کتفش به شاهین زد و از کنارش عبور کرد! پای داخل جوی خون روی سنگهای سفید کف کافه که حالا سرخسرخ شده بودند، گذاشت! دست بر شانهی آمیدان نهاد که بیحرکت، مات و مبهوت به نقطهای خیره شده بود!
- آمیدان بلند شو، باید برگردیم.
شارلون چند بار شانهی او را تکان داد و صدایش زد! وقتی جوابی نشنید، کنارش نشست و شانههایش را گرفت و او را بهسمت خودش برگرداند و صدایش را بلندتر کرد تا نوای بلند سازی که پخش میشد را بشکند.
- آمیدان کاریه که شده، میشنوی؟ باید برگردیم. بهخودت بیا!
آمیدان چشمان پر بغضش را آرام بست و قطره اشکی از گوشهی چشمش چکید! آرام سر بر شانهی شارلون گذاشت و بلند به هقهق افتاد! شارلون هم غمگین، بیحرکت ماند تا غم آمیدان از جنون و کُشتارش خالی شود. ناگهان آمیدان به قلب خودش چنگ زد!
- باید بتونم این قلب رو خاموش کنم!
شارلون با عجله دست چنگ شده بر قلب آمیدان را نگه داشت.
- نه آمیدان آروم باش، کاریه که شده؛ بدترش نکن!
آمیدان با خشم به خودش، سعی داشت قلبش را از سی*ن*هاش خارج کند! شارلون که دید حریف زور و قدرت او نمیشود و نمیتواند متوقفش کند با التماس به شهاب و شاهین نگریست.
- لطفاً کمکم کنین، میخواد قلب خودش رو در بیاره!
شاهین و شهاب هم با عجله به کمک شارلون رفتند تا از آسیب زدن آمیدان به خودش جلوگیری کنند. قدرت آمیدان زیاد بود و هر سه بهسختی میتوانستند دست او را نگه دارند که قلب خودش را از سی*ن*ه بیرون نکشد. شارلون مدام با عجز و التماس از او میخواست مُشتش را که در سی*ن*هی خود فرو برده بود و قلبش را نگه داشته بود، باز کند!
در همان کِشمَکِش آن سه تن برای نگه داشتن آمیدان از آسیب زدن به خودش، لوسیفر ناگهان ظاهر شد و به سرعت سُرنگی به رگ گردن آمیدان تزریق کرد! آمیدان بلافاصله بیحرکت روی دست شارلون افتاد. شاهین و شهاب با دیدن لوسیفر خشکشان زد! لوسیفر با تأسف سری تکان داد و به خیل جنازهها نگاهی انداخت!
- هر سهی شما باید جوابگوی این افتضاح در ماوراء باشین.
آمیدان را از آغوش شارلون گرفت و بر شانهی خودش انداخت.
- بجنبین دیگه! برگردین، باید خدمه بفرستم اینجا رو پاکسازی کنن!
{پینوشت:
درکیبوردهای حرفهای ابزاری تعبیه شده بهنام سکوئنسر* یا مرتب کننده که به آهنگساز امکان میدهد که با فراق بال و بدون زحماتی که برای اجراهای زنده کشیده میشود به تنظیم و اجرای قطعه موسیقی بپردازد.}
forumroman.com
شاهین و شهاب به همراه شارلون، بعد از بلند شدن از زمین و ترمیم شکستگیهایشان با ناباوری به جوی خونی که روی سنگهای سفید کف کافه روان شده بود نگاه کردند! صدای جاز اُرگ که توسط سِكوئنسر* دستگاه به طور خودكار نواخته میشد، هنوز با رقصنورها در فضای تاریک کافه طنینانداز بود!
شاهین با ناباوری به اطرافش نگاه کرد! در همان چند دقیقه که آنها با انرژی آمیدان به هوا پرتاب شدند و با برخورد به اشیا و زمین دچار شکستگی اعضایشان شده بودند، آمیدان کُشتاری عظیم از مردمان بیگناه راه انداخته بود!
در فضای مُشمَئِز کننده کافه، بوی خون، جان دادن آدمهای بدون عضو، قلبهایی که بر زمین هنوز کنار گُلهای له شدهی گلدانهای شکستهی روی میزهای کافه، میتپیدند و خونی که روی تمام در و دیوار و میز و صندلیهای شکستهی کافه پاشیده شده بود، بین جنازههای روی هم انباشته شده، آمیدان با زانو بهت زده، روی زمین نشسته بود!
شهاب بعد از بلند شدن و از زیر نظر گذراندن اوضاع کافه، سوتی زد!
- کارمون اینجا تموم شد، ابلیس به هیجان زمینش رسید!
شارلون عصبی فریاد زد.
- خفه شو! اگه زودتر میجنبیدی همون موقع که بهت گفتم، آدمها رو از کافه خارج میکردی این فاجعه رخ نمیداد!
شاهین مات و مبهوت به اطرافش مینگریست!
- جنون کُشتار یعنی چی؟
شاهین یقهی شارلون را در مشتش گرفت!
- لعنتی، چرا زودتر نگفتی اون تعادل نداره، قبل اینکه به زمین بیاریمش؟ چرا خفهخون گرفتی؟ بهت میگم جنون کشتار یعنی چی!
شارلون با خشم دست شاهین را از یقهاش پس زد.
- من از همون لحظهی اول گفتم نباید به زمین بیایم، کو گوش شنوا؟ به توئه لعنتی گفتم اون رو برای رقص نَبَر، من از بههم ریختنش میدونستم الان در مرز جنونش قرار داره، تو به زور کشیدی بُردیش وسط این همه آدم بدبخت!
شهاب خونسرد بین آن دو قرار گرفت.
- بیخود پاچهی هم رو نگیرین، فکر پوشوندن این گندکاری باشین. بوی این همه خون رو نمیشه از ماوراء پنهون کرد؛ حتماً این کشتار رصد میشه. ما قوانین ماوراء رو در زمین نقض کردیم.
شهاب روی به شارلون ادامه داد:
- برو اون ابلیس روانی رو جمع کن، باید برگردیم تا اوضاع بدتر نشده!
شارلون تنهای با کتفش به شاهین زد و از کنارش عبور کرد! پای داخل جوی خون روی سنگهای سفید کف کافه که حالا سرخسرخ شده بودند، گذاشت! دست بر شانهی آمیدان نهاد که بیحرکت، مات و مبهوت به نقطهای خیره شده بود!
- آمیدان بلند شو، باید برگردیم.
شارلون چند بار شانهی او را تکان داد و صدایش زد! وقتی جوابی نشنید، کنارش نشست و شانههایش را گرفت و او را بهسمت خودش برگرداند و صدایش را بلندتر کرد تا نوای بلند سازی که پخش میشد را بشکند.
- آمیدان کاریه که شده، میشنوی؟ باید برگردیم. بهخودت بیا!
آمیدان چشمان پر بغضش را آرام بست و قطره اشکی از گوشهی چشمش چکید! آرام سر بر شانهی شارلون گذاشت و بلند به هقهق افتاد! شارلون هم غمگین، بیحرکت ماند تا غم آمیدان از جنون و کُشتارش خالی شود. ناگهان آمیدان به قلب خودش چنگ زد!
- باید بتونم این قلب رو خاموش کنم!
شارلون با عجله دست چنگ شده بر قلب آمیدان را نگه داشت.
- نه آمیدان آروم باش، کاریه که شده؛ بدترش نکن!
آمیدان با خشم به خودش، سعی داشت قلبش را از سی*ن*هاش خارج کند! شارلون که دید حریف زور و قدرت او نمیشود و نمیتواند متوقفش کند با التماس به شهاب و شاهین نگریست.
- لطفاً کمکم کنین، میخواد قلب خودش رو در بیاره!
شاهین و شهاب هم با عجله به کمک شارلون رفتند تا از آسیب زدن آمیدان به خودش جلوگیری کنند. قدرت آمیدان زیاد بود و هر سه بهسختی میتوانستند دست او را نگه دارند که قلب خودش را از سی*ن*ه بیرون نکشد. شارلون مدام با عجز و التماس از او میخواست مُشتش را که در سی*ن*هی خود فرو برده بود و قلبش را نگه داشته بود، باز کند!
در همان کِشمَکِش آن سه تن برای نگه داشتن آمیدان از آسیب زدن به خودش، لوسیفر ناگهان ظاهر شد و به سرعت سُرنگی به رگ گردن آمیدان تزریق کرد! آمیدان بلافاصله بیحرکت روی دست شارلون افتاد. شاهین و شهاب با دیدن لوسیفر خشکشان زد! لوسیفر با تأسف سری تکان داد و به خیل جنازهها نگاهی انداخت!
- هر سهی شما باید جوابگوی این افتضاح در ماوراء باشین.
آمیدان را از آغوش شارلون گرفت و بر شانهی خودش انداخت.
- بجنبین دیگه! برگردین، باید خدمه بفرستم اینجا رو پاکسازی کنن!
{پینوشت:
درکیبوردهای حرفهای ابزاری تعبیه شده بهنام سکوئنسر* یا مرتب کننده که به آهنگساز امکان میدهد که با فراق بال و بدون زحماتی که برای اجراهای زنده کشیده میشود به تنظیم و اجرای قطعه موسیقی بپردازد.}

عکس شخصیت - عکس شخصیتهای رمان در حصار ابلیس/اثر ساناز هموطن/کاربر رمان بوک
🍁تصویر مربوط به پارت ۲۹ رمان...🍁...

آخرین ویرایش: