- Jul
- 660
- 13,382
- مدالها
- 2
پارت۵۸
آمیدان وقتی بههوش آمد که شارلون چندین بار با تزریق اکسیرهای قوی او را بیهوش نگه داشته بود. یک شبانه روز از رفتن شاهین و شهاب به آرماگدون گذشته بود و آنها با ثبت حکم ریاضت صعبالدوام به همراه لوسیفر به قصر او بازگشته بودند تا آمادهی رفتن و شروع ریاضت خود شوند.
آمیدان عصبانی از شارلون که کنار تختش نشسته بود، گیج از تزریق اکسیرهای بیهوشی بر روی تخت نشست؛ ناگهان با خشم یقهی شارلون را در مشت گرفت.
- از کی تا حالا خدمت لوسیفر رو میکنی؟
شارلون خونسرد به مشت گره شدهی آمیدان بر یقهاش نگاهی انداخت!
- من فقط از تو مراقبت میکنم چون جان بر کف توام.
آمیدان با حرس او را از یقهاش که در مُشتش گرفته بود به عقب هُل داد و از جایش بلند شد.
- چقدر زمان گذشته و بیهوش بودم؟
شارلون جواب داد:
- یه شبانه روز.
آمیدان با ناباوری او را نگریست!
- چرا این کار رو با من کردی؟ شاهین و هانوفل چی شدن؟
شارلون بیتفاوت شانه بالا انداخت.
- به حال ما چه فرقی میکنه؟ اونها حکمشون رو از آرماگدون گرفتن و به قصر لوسیفر برگشتن.
آمیدان با عصبانیت پرسید:
- چه حکمی؟ حکمشون چی بوده؟
شارلون سعی کرد موضوع را بیاهمیتتر جلوه بدهد.
- هیچ، خلع قدرت و مقام نشدن. لوسیفر به اونها کمک کرده که ارتقاء قدرت هم بگیرن!
آمیدان چشمانش را ریز کرد.
- لوسیفر و کمک؟!
شارلون معترضانه او را نگریست.
- آمیدان اینقدر به اون دو حساسیت نشون نده! اون دو تا هر چقدر هم به تو نزدیک بشن، تو رو رقیب دست و پاگیری برای سودای سلطنت و قدرتهاشون میدونن. تو این همه محبت و عشقِ پدری لوسیفر به خودت رو نمیبینی! نگرانِ حکم اون دو تا بیسر و پایی؟!
آمیدان با بهت چشمانش را درشتتر کرد.
- از کِی تا حالا لوسیفر این همه برای تو عزیز شده؟!
آمیدان با مشتهای گره کرده از خشم، چند قدم به شارلون نزدیکتر شد و صدایش را بلندتر نمود.
- جواب بده، چه وعده وعیدی اون ابلیس بهت داده؟
شارلون ابروانش را درهم کشید و از جای برخاست و خشمگین سی*ن*ه به سی*ن*هی آمیدان ایستاد.
- بیخود شلوغش نکن! من یه شوالیهم. خون پدر من که یه پریزاد بود در رگهای من جاریه. هر چقدر هم از قدرت آتش داشته باشم، باز هم یه نجیبزادهم! کسی نمیتونه با وعدهی قدرت و مقام، خون من رو آلوده کنه. درست مثل خود تو که خون پاک مادرت، هرگز اجازه نمیده خودت رو کاملاً تسلیم آتش کنی!
آمیدان اندوهی بر چهرهاش نشست.
- پس چرا فراموش کردی رد خون همون مادر بیگناه من روی دستهای اون ابلیسه هنوز؟
شارلون دوستانه دست بر شانهی آمیدان گذاشت.
- من چیزی رو فراموش نکردم. هر چند درسته پیوند بانو کارمینا با این قبیله به ناحق بود و باعث مرگش شد اما لوسیفر تو رو طوری رشد داد که یه پدر در قبال فرزندش مسئوله و از هیچ محبت و امکاناتی دریغ نکرده. من بارها و بارها شاهد عشق پدرانهی اون به تو بودم! زمانی که حاضر شد خطای تو رو گردن بگیره، بیشتر حقیقت این عشق پدرانه رو باور کردم. این انصاف نیست که در مقابل محبتها و از خود گذشتگیهای اون اینقدر بیرحمانه قضاوتش کنی!
آمیدان خنده تلخی زد.
- چیه، خجالت میکشی بگی اون پدر واقعی منه نه ارباب؟
شارلون جا خورد و تا خواست حرفی بزند آمیدان با خشم به او مجال صحبتی نداد.
- هیس، حرف نزن! فکر میکنی خودم بارها و بارها به این فکر نکردم که مهر پدری اون به من تزویر نیست؟ یا من و اینقدر احمق فرض کردی که نمیدونم من از نطفهی کدوم ابلیسم؟
شارلون شرمسار و ملتمسانه به آمیدان نگریست.
- نه آمیدان بس کن این بحث رو تموم کن، من منظورم... .
آمیدان محکم با دست به سی*ن*هی شارلون زد و او را چند قدم به عقب راند.
- نه، تو ساکت باش. گوش کن. این رو برای بار آخر بهت میگم به عنوان دوست و هم نوعِ خونی که داریم؛ قسم به نام مادرم بانو کارمینا، اگه جز اونچه من میخوام رفتار کنی، فکر کنی، اطاعت کنی، تو رو هم به عنوان همدست قاتلین مادرم به مرگ شئنی در جهنمم عذاب میکنم! ارباب و لوسیفر هر چقدر به چشم امثال تو خودشون رو خوب جلوه بِدَن، هر چقدر عشق خالصانهشون رو بهمن ابراز کنن، باز هم رد خون مادر من روی دستهای اونها تا ابدیت نقش بسته! من دردی که بر قلبم نشوندن و جنونی که به من اجبار کردن رو تنها با درد و عذابشون آروم میکنم! حالا خوب فکرات رو بکن یا مطیع و همراه من به خواست من کنارم میمونی یا راه من و تو از همینجا جدا میشه. از تو نه نسبتی برام باقی میمونه، نه رفاقتی!
شارلون به چشمان پر خشم و مصمّم آمیدان خیره شد و به رسم شوالیهها مقابل او روی یک پا زانو زد، سر فرود آورد.
- من از امروز تا ابدیت جان بر کف توام آمیدان. شمشیر من در خدمت تو خواهد بود و اختیار مرگم رو بهدست تو میسپرم!
آمیدان با آرامش شانههای شارلون را گرفت و با نگاه دوستانهای بلندش کرد.
- تو تنها دوست و همدم لحظهلحظه عذاب و دردهای من هستی. برام بمون شوالیه. تو یادآور اطمینان آغوش مادرم هستی. دوست خوب من، لطفاً هرگز فریب تزویر ابلیس رو نخور!
شارلون با سر خم کردن اطاعت نمود و همراه آمیدان برای دیدار شاهین و شهاب به قصر لوسیفر رفتند.
forumroman.com
آمیدان وقتی بههوش آمد که شارلون چندین بار با تزریق اکسیرهای قوی او را بیهوش نگه داشته بود. یک شبانه روز از رفتن شاهین و شهاب به آرماگدون گذشته بود و آنها با ثبت حکم ریاضت صعبالدوام به همراه لوسیفر به قصر او بازگشته بودند تا آمادهی رفتن و شروع ریاضت خود شوند.
آمیدان عصبانی از شارلون که کنار تختش نشسته بود، گیج از تزریق اکسیرهای بیهوشی بر روی تخت نشست؛ ناگهان با خشم یقهی شارلون را در مشت گرفت.
- از کی تا حالا خدمت لوسیفر رو میکنی؟
شارلون خونسرد به مشت گره شدهی آمیدان بر یقهاش نگاهی انداخت!
- من فقط از تو مراقبت میکنم چون جان بر کف توام.
آمیدان با حرس او را از یقهاش که در مُشتش گرفته بود به عقب هُل داد و از جایش بلند شد.
- چقدر زمان گذشته و بیهوش بودم؟
شارلون جواب داد:
- یه شبانه روز.
آمیدان با ناباوری او را نگریست!
- چرا این کار رو با من کردی؟ شاهین و هانوفل چی شدن؟
شارلون بیتفاوت شانه بالا انداخت.
- به حال ما چه فرقی میکنه؟ اونها حکمشون رو از آرماگدون گرفتن و به قصر لوسیفر برگشتن.
آمیدان با عصبانیت پرسید:
- چه حکمی؟ حکمشون چی بوده؟
شارلون سعی کرد موضوع را بیاهمیتتر جلوه بدهد.
- هیچ، خلع قدرت و مقام نشدن. لوسیفر به اونها کمک کرده که ارتقاء قدرت هم بگیرن!
آمیدان چشمانش را ریز کرد.
- لوسیفر و کمک؟!
شارلون معترضانه او را نگریست.
- آمیدان اینقدر به اون دو حساسیت نشون نده! اون دو تا هر چقدر هم به تو نزدیک بشن، تو رو رقیب دست و پاگیری برای سودای سلطنت و قدرتهاشون میدونن. تو این همه محبت و عشقِ پدری لوسیفر به خودت رو نمیبینی! نگرانِ حکم اون دو تا بیسر و پایی؟!
آمیدان با بهت چشمانش را درشتتر کرد.
- از کِی تا حالا لوسیفر این همه برای تو عزیز شده؟!
آمیدان با مشتهای گره کرده از خشم، چند قدم به شارلون نزدیکتر شد و صدایش را بلندتر نمود.
- جواب بده، چه وعده وعیدی اون ابلیس بهت داده؟
شارلون ابروانش را درهم کشید و از جای برخاست و خشمگین سی*ن*ه به سی*ن*هی آمیدان ایستاد.
- بیخود شلوغش نکن! من یه شوالیهم. خون پدر من که یه پریزاد بود در رگهای من جاریه. هر چقدر هم از قدرت آتش داشته باشم، باز هم یه نجیبزادهم! کسی نمیتونه با وعدهی قدرت و مقام، خون من رو آلوده کنه. درست مثل خود تو که خون پاک مادرت، هرگز اجازه نمیده خودت رو کاملاً تسلیم آتش کنی!
آمیدان اندوهی بر چهرهاش نشست.
- پس چرا فراموش کردی رد خون همون مادر بیگناه من روی دستهای اون ابلیسه هنوز؟
شارلون دوستانه دست بر شانهی آمیدان گذاشت.
- من چیزی رو فراموش نکردم. هر چند درسته پیوند بانو کارمینا با این قبیله به ناحق بود و باعث مرگش شد اما لوسیفر تو رو طوری رشد داد که یه پدر در قبال فرزندش مسئوله و از هیچ محبت و امکاناتی دریغ نکرده. من بارها و بارها شاهد عشق پدرانهی اون به تو بودم! زمانی که حاضر شد خطای تو رو گردن بگیره، بیشتر حقیقت این عشق پدرانه رو باور کردم. این انصاف نیست که در مقابل محبتها و از خود گذشتگیهای اون اینقدر بیرحمانه قضاوتش کنی!
آمیدان خنده تلخی زد.
- چیه، خجالت میکشی بگی اون پدر واقعی منه نه ارباب؟
شارلون جا خورد و تا خواست حرفی بزند آمیدان با خشم به او مجال صحبتی نداد.
- هیس، حرف نزن! فکر میکنی خودم بارها و بارها به این فکر نکردم که مهر پدری اون به من تزویر نیست؟ یا من و اینقدر احمق فرض کردی که نمیدونم من از نطفهی کدوم ابلیسم؟
شارلون شرمسار و ملتمسانه به آمیدان نگریست.
- نه آمیدان بس کن این بحث رو تموم کن، من منظورم... .
آمیدان محکم با دست به سی*ن*هی شارلون زد و او را چند قدم به عقب راند.
- نه، تو ساکت باش. گوش کن. این رو برای بار آخر بهت میگم به عنوان دوست و هم نوعِ خونی که داریم؛ قسم به نام مادرم بانو کارمینا، اگه جز اونچه من میخوام رفتار کنی، فکر کنی، اطاعت کنی، تو رو هم به عنوان همدست قاتلین مادرم به مرگ شئنی در جهنمم عذاب میکنم! ارباب و لوسیفر هر چقدر به چشم امثال تو خودشون رو خوب جلوه بِدَن، هر چقدر عشق خالصانهشون رو بهمن ابراز کنن، باز هم رد خون مادر من روی دستهای اونها تا ابدیت نقش بسته! من دردی که بر قلبم نشوندن و جنونی که به من اجبار کردن رو تنها با درد و عذابشون آروم میکنم! حالا خوب فکرات رو بکن یا مطیع و همراه من به خواست من کنارم میمونی یا راه من و تو از همینجا جدا میشه. از تو نه نسبتی برام باقی میمونه، نه رفاقتی!
شارلون به چشمان پر خشم و مصمّم آمیدان خیره شد و به رسم شوالیهها مقابل او روی یک پا زانو زد، سر فرود آورد.
- من از امروز تا ابدیت جان بر کف توام آمیدان. شمشیر من در خدمت تو خواهد بود و اختیار مرگم رو بهدست تو میسپرم!
آمیدان با آرامش شانههای شارلون را گرفت و با نگاه دوستانهای بلندش کرد.
- تو تنها دوست و همدم لحظهلحظه عذاب و دردهای من هستی. برام بمون شوالیه. تو یادآور اطمینان آغوش مادرم هستی. دوست خوب من، لطفاً هرگز فریب تزویر ابلیس رو نخور!
شارلون با سر خم کردن اطاعت نمود و همراه آمیدان برای دیدار شاهین و شهاب به قصر لوسیفر رفتند.

عکس شخصیت - عکس شخصیتهای رمان در حصار ابلیس/اثر ساناز هموطن/کاربر رمان بوک
🍁تصویر مربوط به پارت ۴۹ رمان...🍁...

آخرین ویرایش: