جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

نیمه حرفه‌ای [درحصار ابلیس] اثر «ساناز هموطن کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ساناز هموطن با نام [درحصار ابلیس] اثر «ساناز هموطن کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 13,089 بازدید, 299 پاسخ و 67 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [درحصار ابلیس] اثر «ساناز هموطن کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ساناز هموطن
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ساناز هموطن
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,386
مدال‌ها
2
پارت۵۸

آمیدان وقتی به‌هوش آمد که شارلون چندین بار با تزریق اکسیرهای قوی او‌ را بی‌هوش نگه داشته بود. یک شبانه‌ روز از رفتن شاهین و‌ شهاب به آرماگدون گذشته بود و آن‌ها با ثبت حکم ریاضت صعب‌الدوام به همراه لوسیفر به قصر او بازگشته بودند تا آماده‌ی رفتن و شروع ریاضت خود شوند.
آمیدان عصبانی از شارلون که کنار تختش نشسته بود، گیج از تزریق اکسیرهای بی‌هوشی بر روی تخت نشست؛ ناگهان با خشم یقه‌ی شارلون را در مشت گرفت.
- از کی تا حالا خدمت لوسیفر رو می‌کنی؟
شارلون خونسرد به مشت گره شده‌ی آمیدان بر یقه‌اش نگاهی انداخت!
- من فقط از تو مراقبت می‌کنم چون جان بر کف توام.
آمیدان با حرس او را از یقه‌اش که در مُشتش گرفته بود به عقب هُل داد و از جایش بلند شد.
- چقدر زمان گذشته و بی‌هوش بودم؟
شارلون جواب داد:
- یه شبانه روز.
آمیدان با ناباوری او را نگریست!
- چرا این کار رو با من کردی؟ شاهین و هانوفل چی شدن؟
شارلون بی‌تفاوت شانه بالا انداخت.
- به حال ما چه فرقی می‌کنه؟ اون‌ها حکمشون رو از آرماگدون گرفتن و به قصر لوسیفر برگشتن.
آمیدان با عصبانیت پرسید:
- چه حکمی؟ حکمشون چی بوده؟
شارلون سعی کرد موضوع را بی‌اهمیت‌تر جلوه بدهد.
- هیچ، خلع قدرت و مقام نشدن. لوسیفر به اون‌ها کمک‌ کرده که ارتقاء قدرت هم بگیرن!
آمیدان چشمانش را ریز کرد.
- لوسیفر و کمک؟!
شارلون معترضانه او را نگریست.
- آمیدان اینقدر به اون دو حساسیت نشون نده! اون دو تا هر چقدر هم به تو نزدیک بشن، تو رو رقیب دست‌ و‌ پا‌گیری برای سودای سلطنت و قدرت‌هاشون می‌دونن. تو این همه محبت و عشقِ پدری لوسیفر به خودت رو نمی‌بینی! نگرانِ حکم اون دو تا بی‌سر و پایی؟!
آمیدان با بهت چشمانش را درشت‌تر کرد.
- از کِی تا حالا لوسیفر این همه برای تو عزیز شده؟!
آمیدان با مشت‌های گره کرده از خشم، چند قدم به شارلون نزدیک‌تر شد و صدایش را بلندتر نمود.
- جواب بده، چه وعده‌ وعیدی اون ابلیس بهت داده؟
شارلون ابروانش را درهم کشید و از جای برخاست و‌ خشمگین سی*ن*ه به سی*ن*ه‌ی آمیدان ایستاد.
- بی‌خود شلوغش نکن! من یه شوالیه‌م. خون پدر من‌ که یه پریزاد بود در رگ‌های من جاریه. هر چقدر هم از قدرت آتش داشته باشم، باز هم یه نجیب‌زاده‌م! کسی نمی‌تونه با وعده‌ی قدرت و مقام، خون من رو آلوده کنه. درست مثل خود تو که خون پاک مادرت، هرگز اجازه نمی‌ده خودت رو کاملاً تسلیم آتش کنی!
آمیدان اندوهی بر چهره‌اش نشست.
- پس چرا فراموش کردی رد خون همون مادر بی‌گناه من روی دست‌های اون ابلیسه هنوز؟
شارلون دوستانه دست بر شانه‌ی آمیدان گذاشت.
- من چیزی رو فراموش نکردم. هر چند درسته پیوند بانو کارمینا با این قبیله به ناحق بود و باعث مرگش شد اما لوسیفر تو رو طوری رشد داد که یه پدر در قبال فرزندش مسئوله و از هیچ محبت و امکاناتی دریغ نکرده. من بارها و بارها شاهد عشق پدرانه‌ی اون به تو بودم! زمانی‌ که حاضر شد خطای تو رو گردن بگیره، بیشتر حقیقت این عشق پدرانه رو باور کردم. این انصاف نیست که در مقابل محبت‌ها و از خود گذشتگی‌های اون اینقدر بی‌رحمانه قضاوتش کنی!
آمیدان خنده تلخی زد.
- چیه، خجالت می‌کشی بگی اون پدر واقعی منه نه ارباب؟
شارلون جا خورد و تا خواست حرفی بزند آمیدان با خشم به او مجال صحبتی نداد.
- هیس، حرف نزن! فکر می‌کنی خودم بارها و بارها به این فکر نکردم که مهر پدری اون به من تزویر نیست؟ یا من و اینقدر احمق فرض کردی که نمی‌دونم من از نطفه‌ی کدوم ابلیسم؟
شارلون شرمسار و ملتمسانه به آمیدان نگریست.
- نه آمیدان بس کن این بحث رو تموم کن، من منظورم... .
آمیدان محکم با دست به سی*ن*ه‌ی شارلون زد و او را چند قدم به عقب راند.
- نه، تو ساکت باش. گوش کن. این رو برای بار آخر بهت میگم به عنوان دوست و هم‌ نوعِ خونی که داریم؛ قسم به نام مادرم بانو کارمینا، اگه جز اون‌چه من می‌خوام رفتار کنی، فکر کنی، اطاعت کنی، تو رو هم به عنوان هم‌دست قاتلین مادرم به مرگ شئنی در جهنمم عذاب می‌کنم! ارباب و لوسیفر هر چقدر به چشم امثال تو خودشون رو خوب جلوه بِدَن، هر چقدر عشق خالصانه‌شون رو به‌من ابراز کنن، باز هم رد خون مادر من روی دست‌های اون‌ها تا ابدیت نقش بسته! من دردی که بر قلبم نشوندن و جنونی که به من اجبار کردن رو‌ تنها با درد و عذابشون آروم می‌کنم! حالا خوب فکرات رو بکن یا مطیع و همراه من به خواست من کنارم می‌مونی یا راه من و تو از همین‌جا جدا میشه. از تو نه نسبتی برام باقی می‌مونه، نه رفاقتی!
شارلون به چشمان پر خشم و مصمّم آمیدان خیره شد و به رسم شوالیه‌ها مقابل او روی یک پا زانو زد، سر فرود آورد.
- من از امروز تا ابدیت جان بر کف توام آمیدان. شمشیر من در خدمت تو خواهد بود و اختیار مرگم رو به‌دست تو می‌سپرم!
آمیدان با آرامش شانه‌های شارلون را گرفت و با نگاه دوستانه‌ای بلندش کرد.
- تو تنها دوست و همدم لحظه‌لحظه عذاب و دردهای من هستی. برام بمون شوالیه. تو یادآور اطمینان آغوش مادرم هستی. دوست خوب من، لطفاً هرگز فریب تزویر ابلیس رو نخور!
شارلون با سر خم کردن اطاعت نمود و همراه آمیدان برای دیدار شاهین و شهاب به قصر لوسیفر رفتند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,386
مدال‌ها
2
پارت۵۹

فِرانک
با عجله و عصبی در نزده وارد اتاق کار دِیمن شد! دِیمن که طبق عادت پاهایش را بالای میز روی هم انداخته بود با چشمانی بسته، دستانش را پشت سرش بر صندلی چرمی بزرگ و سیاهش، تکیه زده بود. با ورود ناگهانی فِرانک چشمانش را با ناراحتی گشود.
- هی چته؟ مگه اینجا طویله‌ست؟!
فِرانک پریشان و بی‌تاب لوحی را روی میز گذاشت.
- نگاه کن، دیمن! درخواست ریاضتی که فرستاده بودی برای من از طرف آرماگدون رد شده!
دِیمن پاهایش را بر زمین گذاشت و چشمانش را ریز کرد، لوح را برداشت و در سکوت ژرفی به دقت خواند. متعجب زیر لب زمزمه کرد:
- مورد تقاضا؟!
فِرانک با ناراحتی اعتراض نمود.
- کی دِیمن قبل من تقاضای اون ریاضت رو داده؟ نوشته به‌خاطر مورد تقاضای دیگری درخواست ما رد شده! مگه میشه بدون هماهنگی تو از قدرت تاریکی استفاده کنن؟!
دِیمن از صندلی بلند شد و لوح را برداشت.
- نِق نزن، بیا ببینم چه‌ خبره!
دِیمن به همراه فِرانک به اتاق رصدش رفت و پشت دستگاه پیش‌رفته‌ای با صفحه‌ای سه بُعدی و گرد بزرگ که مانند لبتاپی به منبع اطلاع‌رسانی آرماگدون وصل بود، نشست و شروع به سرچ و جستجو کرد تا ببیند چه اطلاعاتی از ریاضت‌های جدید ثبت شده. با دیدن درخواست لوسیفر برای دو ریاضت جدید، چشمانش به صفحه اطلاعات مات ماند! فِرانک از عکس‌العمل دِیمن کنجکاو شد.
- چیه دِیمن! چی پیدا کردی؟
دِیمن با عجله اطلاعات بیشتری از ثبت دو ریاضت اخیر لوسیفر را سرچ نمود و در کمال تعجب دید، ریاضت نفوذ به لایه‌های زیرین ماوراء که جزو قدرت‌های دست نیافتنی تاریکی بود با درخواست لوسیفر برای نواده‌ی او، هانوفل ثبت شده! در حالی‌که او چند روز قبل این درخواست ریاضت را برای فِرانک به آرماگدون فرستاده بود و به او قول داده بود با نیروی تاریکی خودش، آنقدری حمایتش کند که او بتواند از آن حفره‌های بدون هوا و تاریک عبور نماید و قدرت ابر اهریمنی تنفس در لایه‌های زیرین زمین ماوراء را به‌دست بیاورد. این قدرت به انرژی جنگاوری فِرانک توان بیشتری می‌توانست بدهد!
در ماوراء، هر فرد برای گرفتن قدرت خاصی از قدرت‌های اهریمنی، ابتدا باید به نمایندگان ابر اهریمنان در آرماگدون درخواست آن را می‌فرستاد. اگر با درخواست آن‌ها، توسط قدرت‌‌های برتر آرماگدون موافقت میشد، آن‌گاه اجازه داشتند به ریاضت بروند که هر کدام سختی‌ها و مراحل خودش را داشت و بعد از گذر از همه‌ی ریاضت‌ها و تحمل سختی‌ها و شکنجه‌ها، برای تثبیت آن قدرت به نام خودشان، مجدد به آرماگدون می‌رفتند تا در آنجا برای همیشه، آن نیروی اهریمنی به نامشان ثبت شود و بتوانند آن را به اصطلاح فیکس کنند.
فیکس کردن قدرت یعنی با شرایط خونی و بدنی خودشان از آن استفاده کنند! چون گاهی انرژی قدرتی که اضافه می‌کردند در بدنشان آنقدر زیاد و غیر قابل کنترل میشد که بر روی خون و مغز و اندام‌هایشان تأثیر منفی می‌گذاشت! اگر از پس ترکیب و فیکس قدرت جدید داخل جسمشان بر نمی‌آمدند، حتی ممکن بود منجر به تجزیه آن‌ها شود! گاهی نیز همانند آمیدان، از سلطه‌ی آن قدرت به جنون و کارهایی غیر ارادی وادار می‌شدند!
بعضی از قدرت‌های اهریمنی برای همه قابل دسترس میشد. چند فرد هم‌ می‌توانستند از یک نوع قدرت به‌دست بیاورند. اما بعضی قدرت‌های اهریمنی که ریاضتشان سخت‌تر بود و تنها یک فرصت خاص بودند، فقط یک‌بار در اختیار فردی قرار می‌گرفت و برای شخص داوطلب دیگری قابل دسترس نبود! قدرت تنفس در لایه‌های زیرین ماوراء نیز، همانند قدرت قلب شاهزاده‌ی سنگستان، تنها یک بار در اختیار یک فرد می‌توانست قرار بگیرد و اگر آن قدرت را به‌دست می‌آوردند، برای شخص دیگری تکرار نمی‌شد! به همین دلیل با قبول ریاضت این قدرت برای شهاب به در خواست لوسیفر، درخواست دِیمن برای فِرانک رد شده بود!
دِیمن عصبانی از پشت مانیتور بلند شد.
- این ابلیس دیگه داره پاش رو بیشتر از گلیمش دراز می‌کنه! به چه حقی ریاضتی از قدرت تاریکی برای قبیله‌ی خودش درخواست کرده؟! من این اجازه رو به اون نمی‌دم. بجنب فِرانک باید به آرماگدون بریم؛ نباید بزاریم متقاضی* اون قدرت رو راهی ریاضت کنند!

{پینوشت:
متقاضی* به معنای تقاضا کننده، خواستار، خواهان، طالب و خواهش‌گر می‌باشد.}

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,386
مدال‌ها
2
پارت۶۰

دِیمن
به همراه فِرانک درخواستِ حضور در تالار اجلاس آرماگدون را دادند.
در آرماگدون غیر از دادگاهی که برای تنبیه یا تثبیت قدرت‌های ماورائی بود، تالار اجلاسی هم با حضور نماینده‌هایی از همه‌ی قدرت‌های ماورائی وجود داشت که بیشتر برای شور و مشورت، شکایات یا تصمیم‌ گیری‌های سخت بین خودِ قدرت‌ها تشکیل میشد! در تالار اجلاس از هر قدرت برتر ماورائی، سه نماینده با قدرت‌های اَبر اهریمنی حضور داشتند. هر کدام از قدرت‌ها رداهایی به رنگ و نماد انرژی برتر خودشان بر تن داشتند که چهره‌ی پر انرژی آن‌ها زیر کلاه شنل بزرگشان پنهان بود.
قدرت‌های آتشین و جهنمی، رداهایی سرخِ تیره بر تن داشتند.
قدرت‌های تاریکی رداهایی سیاه.
قدرت‌های اهریمنی رداهایی قهوه‌ای تیره.
قدرت‌های مرگ و عدم رداهایی خاکستری تیره.
قدرت‌های جادوگری رداهایی سورمه‌ای تیره و قدرت‌های تعادل و روشنی رداهایی سفید!
قدرت‌های سفید در ماوراء به قدرت‌های تعادل هم شهرت داشتند چون تمام شاخه‌های قدرت‌های بزرگ زیبایی و آبادی را در ماوراء در بر می‌گرفتند.
اَبر خدایان اهریمنی، برای حفظ تعادل و جلوگیری از تسخیر کل ماوراء توسط یک قدرت اهریمنی، سعی می‌کردند با حفظ قدرت‌های روشنی این تعادل را نگه دارند. برده‌ها و خدمه‌ای که گاهی حتی از انسان‌ها هم استفاده میشد، برای بقاء و خدمت به آن‌ها به منابع روشنی نیاز داشتند. قدرت طبیعت هم جزو همین قدرت‌های سفید و روشنی میشد که بیشتر از بقیه سرزمین‌ها، مورد هجوم قدرت‌های تخریب‌گر قرار می‌گرفت.
دِیمن که از اَبر اهریمنان تاریکی بود، دشمنیِ سرسختی با طبیعت داشت! طی این سال‌ها که لوسیفر امور ماوراء، کم‌ و بیش از دستش خارج شده بود، دِیمن هر بار با ترفند و یورشی سعی می‌کرد اراضی بیشتری از طبیعت را تسخیر قدرت تاریکی خودش کند. او توانسته بود سرزمین‌های آباد و سرسبز بسیاری از طبیعت را تحت سُلطه‌ی قدرت خود به سرزمین‌های تاریک و بی‌روحی تبدیل نماید.
وقتی قدرت‌های برتر، سُلطه‌گری‌ و نابودی زیادی از سرزمین‌های طبیعت توسط دِیمن را دیدند، نگران شدند که تاریکی کل ماوراء را تسخیر کند. قدرت‌های اهریمنی و جهنمی و دیگر قدرت‌های ماورائی، همگی از قدرت مطلق بودنِ دِیمن و تاریکی بی‌حد و مرزش در هراس بودند. آن‌ها با شناختی که از بی‌رحمی و مکر و کید دِیمن داشتند، می‌دانستند او به جهانی تاریک، عاری از هر گونه قدرت اهریمنی دیگری می‌اندیشد و در پی برپایی سُلطه‌ی تاریکی بر کل کائنات است! از این رو به طبیعت قدرت و انرژی بیشتری دادند تا اجازه داشته باشد شانسی برای عقب راندن تاریکی پیدا کند!
با کمک به دسیسه‌ای که انجمن‌ آکاریستا بر علیه دِیمن راه انداختند، طبیعت را مقابل تاریکی در بازی‌ای برای سرگرمی ابر خدایان‌ اهریمنی قرار دادند! این حکم که دِیمن توسط طبیعت دارای کُشنده‌ای باشد، باعث شد در زمانی که اهریمنان تاریکی فشار بر برکناری لوسیفر و‌ پادشاهی دِیمن داشتند، سُلطه و سلطنت او را به تعویق بیندازند!
اُلیور منشی دادگاه آرماگدون و پیشکار کاساندان با خبرِ درخواستِ دِیمن برای حضور در اجلاس سران قدرت آرماگدون، هراسان نزد کاساندان رفت! کاساندان که در حال مطالعه چندین پرونده مقابلش بر روی میز کارش بود با حضور اُلیور و دیدن بی‌قراری او، کلاه شنل بزرگش را از چهره کنار زد ‌و دستی بر ریش‌های سفید و بلندش بر چانه‌ی استخوانیش کشید.
- چی نگرانت کرده، اُلیور؟ انگار حاوی خبر خوبی نیستی؟
اُلیور پریشانی در سیمایش هویدا بود.
- قربان، لُرد دِیمن تقاضای حضور در اجلاس آرماگدون رو دارن.
کاساندان متعجب اُلیور را نگریست.
- خُب! مشکل چیه؟
اُلیور با دستپاچگی کمی این پا اون پا نمود.
- قربان، اون ریاضتی که حکمش رو برای هانوفل از نواده جناب لوسیفر مهر کردین رو به‌خاطر دارین که؟
کاساندان متعجب‌تر شد!
- البته، همین دیروز بود. چرا نباید به‌خاطر داشته باشم؟
الیور به مِن‌مِن افتاد.
- اون درخواست ریاضت رو... قبل درخواست جناب لوسیفر برای هانوفل، لُرد دِیمن... برای سردارش فِرانک ثبت کرده بود‌!
کاساندان با ناباوری چشمانش را دُرشت کرد!
- قبل از درخواست لوسیفر؟! مطمئنی؟
اُلیور شرمسار سرش را پایین گرفت.
- بله جناب کاساندان. من بیرون سالن دادگاه که جناب لوسیفر ریاضت‌های صعب‌الدوام رو چک می‌کردن به ایشون گوش‌زد کردم که این ریاضت مورد درخواست لُرد دِیمن واقع شده! فکر نمی‌کردم با وجود آگاهی همون ریاضت رو درخواست بدن!
کاساندان عصبانی از صندلیش برخاست.
- پس چرا همون دیروز که فهمیدی حکم من چی بوده، چیزی نگفتی و به من یادآوری نکردی این درخواست قبلاً توسط لرد دِیمن ثبت شده؟
اُلیور از خشم کاساندان به وحشت افتاد.
- عالیجناب، من که در سالن دادگاه حضور نداشتم. به دستور خودتون به سالن اجلاس رفته بودم. من امروز متوجه حکم شما شدم و درخواست لُرد دِیمن رو رد کردم و لوحش رو براشون فرستادم. اما الان که تقاضای حضور در اجلاس رو دادن، فهمیدم احتمالاً برای پیگیری همون موضوع به آرماگدون می‌خوان بیان!
کاساندان با خشم و فریاد چوب‌دستی بلندش را بر زمین کوبید.
- کافیه، خاموش باش! از کی تا به حال خودت تنهایی برای تقاضای اَبر اهریمن‌ها تصمیم می‌گیری؟ می‌دونی توی این شرایط که تاریکی از دسیسه‌ی اهریمنان زخم خورده، کینه‌ی دِیمن برای هر کدوم از قبایل ما چقدر خطرناک می‌تونه باشه‌!
اُلیور از شرم سر بلند نکرد و ساکت به زمین خیره ماند. کاساندان پرونده‌های باز روی میزش را با خشم بست.
- این‌ها رو جمع‌ و جور کن تا من به اجلاس برم با دیگر قدرت‌ها مشورت کنیم، ببینیم چطور میشه لرد دِیمن رو راضی کرد. خودت هم مدتی جلوی چشم من پیدات نشه تا تجزیه‌ت نکردم!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,386
مدال‌ها
2
پارت۶۱

کاساندان
با شنیدن خبر آمدن دِیمن به آرماگدون، خودش را به تالار اجلاس رساند و بین بقیه اَبر اهریمن‌ها صحبت را در دست گرفت. از اشتباه مُنشی‌اش اُلیور گفت و دردسری که ممکنه از حضور دِیمن برای آن‌ها به وجود بیاید!
دِویل در بین نمایندگان اَبَر اهریمن‌های آتشین و جهنمی در آرماگدون حضور داشت. با شنیدن نگرانی کاساندان از حضور دِیمن در سکوت مرموزی سخت به فکر فرو رفت! اَبر اهریمنی با رَدای قهوه‌ای بعد از شنیدن حرف‌های کاساندان در میان همهمه و سر‌ و صدای دیگر ابر اهریمن‌ها از جای برخاست.
- حق با جناب کاساندانه، نگرانی ایشون کاملاً به‌جاست. در این شرایط که جناب لوسیفر، برتری مقامی هم با شونه خالی کردن از مسئولیتش نسبت به لرد دِیمن نداره، اُلویت قرار دادن درخواست ریاضت ایشون به لرد دِیمن برای همه‌مون دردسرساز میشه! اگر جناب لوسیفر هنوز پادشاه ماوراء بود و قدرت سابق رو داشت، میشد این رو بهونه کرد و درخواستش رو در اُلویت قرار داد. اما در حال حاضر، برتری دادن جناب لوسیفر به لرد دِیمن کاری به شدت غلطه! همگی لرد دِیمن رو می‌شناسین و از کینه‌ی او آگاهین. درسته در این محل قدرتی برای آسیب به ما نداره. اما قبایل ما خارج از آرماگدون در سرزمین‌هامون با خطر حمله‌ی تاریکی مواجه خواهن شد! بهتره راضی نگه داشتن لرد دِیمن رو در اُلویت قرار بدیم.
بعد از صحبت‌های قدرت اهریمنی، بقیه اَبَر اهریمن‌ها هم با همهمه با هم شور کردند و همه موافق، نظر او را تأیید نمودند! آن‌ها از کاساندان خواستند حکم ریاضت برای هانوفل را باطل کند و با توجه به این‌که ابتدا درخواست ریاضت برای دِیمن ثبت شده، امتیاز آن را به سردار او بسپارند. کاساندان متفکر، دستی به ریش بلندش کشید و‌ تردیدی در نگاهش نشسته بود.
- اون شوالیه هانوفل بدون این ریاضت، ممکنه مقام و شمشیر شوالیه‌گی رو از دست بده.
اَبراهریمنی با ردای سیاه که از قدرت‌های تاریکی بود، خشن و جدی از جایش بلند شد.
- این مهم نیست، جناب کاساندان. جناب لوسیفر در حال حاضر به عنوان پادشاه ماوراء هم سِمَتی نداره. علناً خودش کناره‌گیری کرد و با وعده‌ی ظهور پادشاهی دیگه از قبیله‌ش، همه‌ی ما رو به سُخره* گرفته! شما نمی‌تونین درخواست جناب لوسیفر رو به لرد دِیمن که در حال حاضر با قدرت تاریکی، بسیار قدرتمندتر از بقیه اَبَر اهریمن‌هاست و همه می‌دونیم بعد کُشتن کُشنده‌ش، پادشاه آینده‌ی ماوراء هم خواهن شد؛ در اُلویت قرار بدین! من مطمئنم لرد دِیمن این خطای شما رو هرگز نمی‌بخشه. لطفاً حکم رو برای قبیله‌ی جناب لوسیفر لغو کنین.
در همان زمان مُنشی تالار با احترام وارد شد و حضور دِیمن را اطلاع داد. کاساندان سری تکان داد و اجازه ورود داد و روی به بقیه ابر اهریمن‌ها نمود.
- بزارین اول ببینیم حرف حسابش چیه؛ بعد تصمیم می‌گیریم.
با راهنمایی مُنشی، دِیمن عصبانی به همراه فِرانک وارد تالار شدند. کاساندان با ورود خشمگین دِیمن، چوب‌دستی‌اش را کمی بالا برد و‌ سعی کرد لحن آرام و‌ دلجویانه‌ای داشته باشد.
- لرد دِیمن همه‌ی ما می‌دونیم چرا اینجا حضور پیدا کردین. لطفاً آروم باشین، باید بدونین یه اشتباه ساده پیش اومده که قابل بحثه!
دِیمن با نگاهی جدّی تک‌تک اعضای تالار را از زیر نظر گذراند و پوزخندی زد.
- هِه، شماها فکر می‌کنین توی سوراخ موش چپیدین و بقیه اینجا با خلع قدرت مقابلتون ظاهر میشن، واقعاً اهریمن‌های بی‌رقیبی هستین؟ نکنه فکر کردین هر کاری می‌تونین انجام بدین و هر رأیی به ناحق صادر کنین؟ شماها خاندان و قبیله، بیرون از آرماگدون ندارین؟ آیا همیشه در این دخمه می‌تونین پنهون بمونین و از این‌ محل خارج نمی‌شین؟
کاساندان با عصبانیت چوب‌دستی بلندش را محکم بر زمین کوباند.
- کافیه لُرد دِیمن! لازم نیست به زبون تهدید حرف بزنیم. ما قبل از ورود شما متوجه این خطای سهوی* شدیم. به هنگام صدور اون حکم من از درخواست شما مطلع نبودم.
دِیمن طعنه زد‌.
- عجب! اَبراهریمنی چون شما چطور بدون سنجیدن جوانب حکم صادر می‌کنه؟! فقط اینجا اومدم بدونم چرا باید درخواست موجود ضعیف و بدون مقامی مثل لوسیفر به درخواست من اَرجعیت داده بشه؟ شماها با این کارتون علناً دارین به من اعلان جنگ می‌کنین. اگه خواست شما اینه، بسیار خُب؛ پذیرفتن اعلان جنگ من رو هم همین الان ثبت کنین!
اَبر اهریمن سیاه‌پوش دوباره ایستاد.
- لُرد دِیمن آروم باشین‌. کسی با شما سر جنگیدن نداره‌. قبل از ورود شما متوجه این خطا شدیم! اشتباه از مُنشی دادگاه بوده، چون اطلاع‌رسانی نکردن به جناب کاساندان که این درخواست ابتدا توسط شما ثبت شده؛ ایشون اون رأی رو دادن! کمی صبوری کنین، جناب کاساندان حکم رو به نفع شما بر می‌گردونن.
دِیمن چشمانش را ریز کرد و به کاساندان خیره ماند تا ببیند او چه پاسخی می‌دهد! کاساندان روی به دِیمن نفس بلندی کشید.
- بله من هم این خطای مُنشی رو قبول دارم. چون اُلویت با درخواست شما بوده، حکم رو لغو می‌کنم.
ناگهان دِویل از بین حُضار بلند شد و از زیر کلاه ردای سرخش به سخن آمد!
- صبر کنین، جناب کاساندان!
همه‌ی حضار در تالار سرهایشان به‌سمت او چرخید! دِویل محکم با صدای زیبایی که داشت، ادامه داد:
- قبل ابطال حکم به این موضوع هم توجه کنین؛ درخواست ریاضت از سمت قبیله‌ای بوده که در حال حاضر قدرت سلطنت ماوراء هنوز در خاندان اون‌ها موروثی‌ست. شما نمی‌تونین درخواست پادشاه ماوراء رو هم نادیده بگیرین!
اَبر اهریمن تاریک با صدایی خشن بلند جواب داد:
- این‌طور نیست، لرد دِویل! جناب لوسیفر از سِمَت خودش کناره‌گیری کرده. در حال حاضر اَرجعیتی به لُرد دِیمن ندارن.
دِویل با خونسردی به چشمان موذی و خشمگین دِیمن خیره شد.
- لُرد دِیمن هم در حال حاضر سِمتی در ماوراء ندارن! بهتره اگر هم قصد ابطال حکم رو دارین جناب لوسیفر رو هم مطلع کنین. این حکم با حضور یک طرف مناقِشه*، صحیح نیست. جناب کاساندان، لطفاً جناب لوسیفر رو هم به این مجلس احضار کنین. چون ابطال این حکم ممکنه باعث خلع قدرت شوالیه‌ی جوان قبیله‌ی اون بشه. باید در این مجلس حضور داشته باشن!
کاساندان میان همهمه‌ی اَبر اهریمن‌ها چوب‌دستی‌اش را بر زمین کوباند.
- حق با لُرد‌ دویله. تا اومدن جناب لوسیفر برای حکم نهایی صبر می‌کنیم.
کاساندان روی به مُنشی تالار کرد.
- همین الان بفرستین به دنبال جناب لوسیفر و با ضرب‌الاجل* از ایشون بخواین همراه شوالیه هانوفل اینجا حضور پیدا کنن.

{پینوشت:
سُخره* به معنای به بیگاری گرفتن، بی‌مزد از کسی کار کشیدن می‌باشد که در زبان عوام به اشتباه به معنای مسخره کردن، استفاده می شود.

سهوی* به معنای به خطا، به اشتباه، به غلط، به غفلت، نادرست و غیر عمدی می‌باشد.

مناغشه* به معنای باهم ستیزه و گفتگو کردن، بحث، جدال، سخت‌گيری، كشمكش، مجادله و منازعه می‌باشد.

ضرب‌الاجل* به معنای فرصت، فرجه و مهلت تعیین شده می‌باشد.}

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,386
مدال‌ها
2
پارت۶۲

آمیدان
به همراه شارلون زمانی وارد قصر لوسیفر شدند که قاصد آرماگدون لوح ضرب‌الاجل حضور لوسیفر و هانوفل به تالار اجلاس آرماگدون را رسانده بود. شاهین و شهاب نگران به قدم زدن‌های عصبی لوسیفر چشم دوخته بودند! آمیدان با دیدن آن‌ها متحیّر پرسید:
- اتفاقی افتاده؟
لوسیفر با دیدن آمیدان، خوب براندازش کرد تا ببیند آثار خشم در او دیده می‌شود یا نه! وقتی از آرامشش مطمئن شد، کمی جلوتر رفت و لوح را به‌دست او داد.
- من و هانوفل مجدد با ضرب‌الاجل به آرماگدون احضار شدیم.
آمیدان با کنجکاوی به چهره‌ی مغموم شاهین نگاه کرد.
- شارلون که گفت همه چی خوب پیش رفته! پس مشکل چیه؟ چرا دوباره شما دو نفر احضار شدین؟
شاهین کلافه دستی بین موهای مجعدش کشید.
- چی خوب پیش رفته، آمیدان؟ من از روی اجبار، به قول جناب لوسیفر اطمینان کردم، قتل‌‌عام تو رو گردن گرفتم تا ایشون هم در عوض به‌خاطر قتل روی زمین هانوفل، کمک کنن خلع‌ قدرت و مقام نشه.
آمیدان چشمانش از تعجب درشت‌تر شد!
- قتل‌‌عام من رو تو گردن گرفتی؟
شاهین سر تکان داد.
- بله، من این کار رو به‌خاطر هانوفل کردم، نه تو.
آمیدان با نگاه خشم‌آلودی لوسیفر را برانداز کرد.
- این بود از خود گذشتگی پدرانه‌ت؟ تو که گفتی خودت قتل‌‌عام‌‌ من رو گردن می‌گیری! به چه حقی از این دو تا سوءاستفاده کردی؟!
لوسیفر که به‌خوبی می‌دانست آمیدان در آستانه‌ی خشمِ غیر قابل کنترلش قرار دارد به سرعت سعی کرد او‌ را آرام کند.
- آمیدان، لطفاً آروم باش. الان وقت هم زدن این گند نیست! من تونستم با حکم ریاضت برای این دو از خلع‌ قدرت و مقام هانوفل جلوگیری کنم؛ اما الان اون قاصد گفت، دِیمن به آرماگدون رفته و به درخواست من برای دسترسی اون ریاضتِ برای هانوفل، شکایت کرده؛ چون قبل ما، ظاهراً درخواست این ریاضت رو برای سردارش ثبت کرده بوده! اگه حکم ریاضت رو از هانوفل بگیرن در این صورت اون خلع‌ مقام میشه!
آمیدان با حیرت به چهره‌ی دَرهم و نگران هانوفل نگریست!
- مگه این چه ریاضتی بوده که دِیمن هم برای سردارش می‌خواد؟
شاهین با پوزخند جواب داد:
- پدر خونده‌ی شما لطف کردن هم برای من، هم هانوفل، ریاضت صعب‌الدوام درخواست دادن! به‌دست اوردن قلب شاهزاده‌ی سنگستان برای من و تنفس در زیرین‌ترین لایه‌ی ماوراء برای هانوفل!
آمیدان چیزهایی که می‌شنوید را نمی‌توانست باور کند و خشمگین به‌سمت لوسیفر قدم برداشت.
- اشتباه من این بود قلب توئه لعنتی رو از سی*ن*ه‌ت بیرون نیاوردم!
با هجوم آمیدان از خشم به‌سمت لوسیفر، شارلون به سرعت خودش را سد راه آمیدان قرار داد و جلوی حمله‌ی او را گرفت! لوسیفر از فرصت استفاده کرد و بلافاصله خود را به هانوفل نزدیک کرد و بازوهای او را در دستانش فشرد.
- بهتره تا دیر نشده بریم!
هانوفل تا به خوذش بجنبد، لوسیفر او را همراه خودش از مدار ذهنش به سوی آرماگدون ناپدید نمود و قصر خودش را نیز با انرژی‌اش حصار کرد تا بقیه نتوانند دنبال آن دو خارج شوند!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,386
مدال‌ها
2
پارت۶۳

با ناپدید شدن لوسیفر به همراه هانوفل، شاهین سعی کرد آن دو را تعقیب کند و به سرعت فهمید در حصاری از قدرت لوسیفر محبوس شدند و او راه خروج از قصر را بسته است؛ آه از نهادش برآمد! آمیدان عصبانی از شارلون که سد راهش شد و به لوسیفر فرصت داد تا فرار کند، یقه‌ی او را در مشت گرفت.
- هیچ معلومه چه غلطی داری می‌کنی؟
شاهین گیج و نگران از ناپدید شدن لوسیفر و حصار قصر، شارلون را هیجان‌زده از چنگ آمیدان بیرون کشید.
- این رو‌ ولش کن. بگو چطوری باید از این حصار لوسیفر رد بشم به آرماگدون برم؟ نباید شهاب رو تنها بزارم. لطفاً من رو از حصار رد کن‌!
آمیدان با حیرت اطرافش را کاوید!
- حصار؟ چرا ما رو حصار کرد اون لعنتی؟
آمیدان سعی کرد با انرژی دادن به اطرافش حصار لوسیفر را بشکند و راه خروجی باز کند. شاهین ناامید کنار ستون کریستالی تالار نشست و با اندوه سرش را به آن تکیه داد.
- من به شهاب قول دادم نزارم خلع‌ قدرت بشه!
آمیدان همان‌طور که سعی در شکستن حصار لوسیفر داشت به ناامیدی او نگریست.
- اشتباهت این بود به اون ابلیس اعتماد کردی. من بهت گفته بودم خودم مسئول اون قتل‌‌عام هستم‌؛ چرا باید گردن می‌گرفتی؟ من هر جوریه این حصار رو می‌شکنم. خودم به آرماگدون میرم و کاری که کردم رو گردن می‌گیرم!
شاهین با غم و ناامیدی بغضش رو فرو داد.
- این کار کمکی به شهاب نمی‌کنه. اون به‌خاطر قتل خودش مجازات میشه!
آمیدان از انرژی زیادی که داشت برای شکستن حصار می‌داد به نفس‌نفس افتاد.
- به تو که کمک می‌کنه به ریاضت صعب‌الدوام نری.
شاهین پر خشم فریاد زد:
- لعنتی، گفتم من فکر خودم نیستم. رفتن به اون ریاضت برای من کوچیک‌ترین اهمیتی نداره! مگه اولین باره که برای گرفتن قدرتی به ریاضت میرم که ترسی داشته باشم؟ اما شهاب بدون اون ریاضت، خلع‌ مقام میشه. دیگه نمی‌تونه شوالیه باشه! می‌فهمی برای یه جنگجو این چه دردیه که دیگه نتونه شمشیر دست بگیره؟
شارلون اخم‌هایش را درهم گره کرد و دست به سی*ن*ه ایستاد‌.
- من می‌فهمم. اما شماها چتونه؟ این فقط یه احضاریه‌ست. چون اون تاریکی لعنتی شکایت کرده! آروم باشین، حتماً لوسیفر می‌تونه حکم رو برای شهاب حفظ کنه که به آرماگدون برگشت!
شاهین عصبانی از زمین بلند شد.
- نه نمی‌تونه. قبل اومدن شماها اون قاصد آرماگدون گفت چون لوسیفر دیگه پادشاه ماوراء نیست و از مسئولیتش شونه خالی کرده، درخواستش هم اَرجعیتی به درخواست دِیمن نمی‌تونه داشته باشه. ظاهراً اَبر اهریمن‌های اجلاس هم حق رو به اون دادن و از خشم تاریکی می‌ترسن!
آمیدان نفس زنان رو به شارلون و شاهین ایستاد.
- مگه این تاریکی کیه! چه قدرت برتری نسبت به قبیله‌ی ما داره که بتونه هر کاری بکنه و اهریمن‌های آرماگدون هم مقابلش سر خم کنن؟!
شارلون متفکر چانه‌اش را خارش داد.
- دِیمن همون ابر اهریمن تاریکیه که سال‌ها پیش موجب مرگ بانو سیلویا شد. تازگی هم مجدد ادعای سلطنت کرده و خواسته لوسیفر و قبیله‌ی آتش از سلطنت برکنار بشن و پادشاهی و سُلطه‌ی ماوراء رو به اون و قبیله‌ی تاریکی بسپرن.
شاهین نگران به آمیدان نگریست.
- برای من مهم نیست اون کیه و در نهایت کی قراره بر ماوراء سلطنت کنه. فقط حصار رو بشکن، من بتونم به آرماگدون برم. خودم با اون تاریکی مذاکره* می‌کنم و هر چی لازم باشه بهش از قدرت و انرژیم میدم. فقط فرصت این ریاضت رو از شهاب نگیره!
شارلون پوزخندی زد.
- شاهین تو انگار هیچی از اون دِیمن لعنتی نمی‌دونی! اون یکی از موذی‌ترین و بد ذات‌ترین اهریمن‌های ماوراء‌ست و به هیچ‌ک.س کوچیک‌ترین رحمی نداره! اون نطفه‌ش از خود تاریکی شکل گرفته و قلبش کاملاً تاریکه، هیچی نمی‌تونه احساس کنه! اهریمنی هم که نتونه حسی داشته باشه، ترحم و شفقّتی هم نسبت به کسی نداره! التماس به اون فقط کوچیک کردن خودته. اگه قراره حکم رو به نفع دِیمن برگردونن، رفتن به آرماگدون کمکی به شهاب نمی‌کنه. تو شانسی مقابل اون تاریکی منحوس نداری!

{پینوشت:
مذاکره* به معنای بحث، صحبت، گفت وگو، مباحثه، مناظره و گفت و شنود می‌باشد.}

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,386
مدال‌ها
2
پارت۶۴

در آرماگدون، لوسیفر به همراه شهاب با اعلام مُنشی تالار، وارد سالن اجلاس شدند؛ مقابل کاساندان کمی سر خم کردند. لوسیفر کنجکاو اَبر اهریمن‌ها را از زیر نظر گذراند، نگاهش بر روی لبخند تمسخرآمیز دِیمن ماسید! کاساندان از حضور سریع لوسیفر تشکر کرد.
- متأسفانه بعد از دادن حکم ریاضت برای این شوالیه، متوجه شدیم که این درخواست ریاضت، قبل از درخواست شما برای لُرد دِیمن و سردارش ثبت شده بوده. البته من از مُنشی دادگاه هم شنیدم شما جناب لوسیفر، قبل از درخواست این ریاضت به این اذعان داشتین که این درخواست قبلاً توسط پادشاه تاریکی ثبت شده! شما با علم بر این ثبت لُرد دِیمن، دوباره بر این ریاضت اصرار داشتین!
شهاب نگاه مشکوکی به لوسیفر انداخت و با خودش اندیشید، (از اول هم مضحکه‌ی* دست لوسیفر بودیم، فقط برای این‌که شاهین رو به این بازی بکشه تا گند آمیدان رو گردن بگیره! وگرنه از قبل می‌دونسته این ریاضت برای من مقبول نمی‌شه.)
لوسیفر با خشم در جواب کاساندان غرید:
- شما یه‌جوری می‌گین اول ثبت شده برای پادشاه تاریکی، انگار هر چی که اون دست بزاره روش باید براش انحصاری بشه! شوالیه‌ی من به این ریاضت نیاز داشت، من هم برای اون درخواست دادم. شما که رئیس دادگاه بودین، چرا همون زمان، حکم رو برای شوالیه‌ی من ثبت کردین؟ حالا که دِیمن تهدیدتون کرده، ترسیدین و پشیمون شدین، رأی رو به نفع اون می‌خواین برگردونین؟! نخیر! بعد از ثبت حکم، نمی‌تونین با یه متأسفانه گفتن این حکم رو لغو کنین.
کاساندان خشمگین صدایش را بلند کرد.
- شما لازم نیست حکم کردن رو یاد من بدین. تقصیر منه که خواستم به خاطیان قبیله‌ی شما تخفیفی در مجازاتشون بدم. همون خلع‌ مقام این شوالیه بهترین حکم بود!
کاساندان با عصبانیت چوب‌دستی‌اش را بر زمین کوباند.
- حکم ریاضت شوالیه هانوفل لغو شد و به مجازات خلع‌ قدرت و مقام تغییر می‌کنه!
لوسیفر پر غضب فریاد زد:
- من به عنوان پادشاه ماوراء این اجازه رو به شما نمی‌دم!
دِیمن ناگهان بلند زیر خنده زد! همه‌ی نگاه‌ها به‌سمت او چرخید و دِیمن همان‌طور که به مضحکه می‌خندید، لوسیفر را مخاطب قرار داد.
- تو پادشاه ماورائی؟ با کدوم قدرت و کفایت همچین ادعایی داری؟ فکر می‌کنی این اَبر اهریمن‌ها از چطوری اداره شدن امور ماوراء بی‌اطلاع هستن؟ اگه اون آیزنرا نگون‌سار نباشه، تو همچنان شب و روزت رو تو چُرت و رؤیای سیلویای معصومت سپری می‌کنی!
لوسیفر از شنیدن نام سیلویا خشمگین به‌سمت دِیمن خیز برداشت و با ضربه‌ای او را به زمین انداخت، خودش بر روی او قرار گرفت و شروع به مُشت زدن به صورت دِیمن کرد! فِرانک به سرعت با لگدی زیر چانه‌ی لوسیفر، او را به عقب پرتاب کرد. شهاب طاقت نیاورد و با خشم به سمت فِرانک یورش برد! با شانه و سر به شکم او ضربه زد و بر زمین کوباندش و شروع کرد به صورتش مُشت زدن! قدرت‌ها همه متحیّر از برخورد آن‌ها، مات مانده بودند!
کاساندان با قدرت چوب‌دستی‌اش، بر سر هر چهار نفر آن‌ها، دردی سهمگین وارد کرد که با فریاد سرهایشان را در دست گرفتند، روی زمین از درد به خودشان می‌پیچیدند!
در همان لحظه که نظم تالار اجلاس از درگیری آن‌ها به‌هم ریخته بود، آمیدان که توانسته بود حصار لوسیفر را بشکند، نفس‌زنان همراه شاهین وارد تالار اجلاس شدند! تمامی اهریمنان از حضور ناگهانی آمیدان و شاهین به داخل تالار، متعجب به آن دو خیره ماندند!
کاساندان خشمگین چوب‌دستی‌اش را به‌سمت آن دو گرفت!
- به چه جرأتی بدون کسب اجازه وارد اجلاس شدین؟
درد سر برای بقیه تمام شد، شاهین با خضوع سر خم کرد‌.
- عالیجناب ،منم شاهین پسر آیزنرا از نواده‌ی جناب لوسیفر. جسارت ما رو ببخشین اما شما به من هم حکم ریاضت دادین. اومدم از شما خواهش کنم هر تنبیهی لازمه برای من ثبت کنین، اجازه بدین هانوفل به این ریاضت بره. لطفاً اون رو خلع‌ مقام نکنین!
دِیمن عصبی از زمین بلند شد، دست فَرانک را هم گرفت او را بلند کرد.
- کاساندان، آرماگدون شده سگ‌دونی که هر مادر به‌خطایی سرش رو میندازه پایین و میاد تو!
ناگهان آمیدان، شاهین را کنار زد و روی به دِیمن ایستاد.
- اینجا اگه یه سگ بی‌پدر و مادر وجود داشته باشه، اون هم تویی که معلوم نیست نطفه‌ت از چی به وجود اومده!
دِویل میان بهت دیگر اهریمن‌ها، از زیبایی و اُبهت و جسارت آمیدان، چند قدم جلوتر آمد.
- شما جناب آمیدان پسرخونده‌ی جناب لوسیفر باید باشی؟ درسته؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,386
مدال‌ها
2
پارت۶۵

لوسیفر
با نگرانی از زمین بلند شد، فریاد زد:
- آمیدان، تو دخالت نکن! چرا اینجا اومدی، من خودم مشکل رو حل می‌کنم؟
کاساندان با چوب‌دستی‌اش بین دِیمن و آمیدان ایستاد.
- تمومش کنین. اگه بخواین به برهم زدن نظم اجلاس ادامه بدین، همه‌تون رو به مجازات جهنمی می‌فرستم!
دِیمن با نگاه تهدیدآمیزی آمیدان را چپ‌چپ برانداز کرد.
- کاساندان، حکم ریاضت رو برای سردار من ثبت کن؛ دیگه با وجود این ابلیس‌ها موندن توی این سگ‌دونی جایز نیست.
شاهین با نگرانی از حکم خلع مقام شهاب به‌سمت دِیمن چرخید، چند قدم سمت او برداشت و می‌خواست از او خواهش کند در درخواستش تجدید نظر نماید؛ آمیدان مصمم دستش را مقابل شاهین مانع کرد و با نگاهش به شاهین فهماند ساکت باشد.
آمیدان با غرور به‌سمت بالای تالار که جایگاه نشستن کاساندان بود رفت و روی به بقیه اهریمن‌ها، تک‌تک آن‌ها را با نگاهی نافذ، زیر نظر گرفت.
- من آمیدان پسرخونده‌ی جناب لوسیفر، وارث تاج‌ و تخت اون هستم. بهتره همگی بدونین از همین ساعت توی این اجلاس سلطنت و پادشاهی خودم رو بر ماوراء اعلام می‌کنم و باید همین الان ثبت بشه!
همهمه‌ای بین ابر اَهریمن‌ها افتاد. لوسیفر با حالی منقلب خیره به قد و بالای زیبا و با ابهت آمیدان که سالیان طولانی منتظر دیدن چنین صحنه‌ی‌ اعلام پادشاهی پسرخوانده‌اش بود در حالی‌که چشمانش با بازی اشک براق‌تر شد، صدایش نیز از هیجان درونش لرزید.
- درسته! آمیدان وارث تاج‌ و تخت منه. من انتقال قدرت و سلطنت خودم رو همین‌جا اعلام می‌کنم و اون رو به عنوان جانشین پادشاهی خودم بر ماوراء در این اجلاس ثبت می‌کنم! باید شما هم همین الان، آغاز سلطنت پسرخونده‌ی من، آمیدان رو بر کل ماوراء ثبت کنین.
دِیمن پوزخندی زد.
- فرقی نمی‌کنه سگ بره سگ جاش بیاد‌! در هر حال در نهایت پادشاهی ماوراء از آن من خواهد شد! کاساندان حکم ریاضت رو برای سردار من زودتر ثبت کن. نمی‌خوام زیر یک سقف با این ابلیس‌ها نفس بکشم.
آمیدان باز با غرور و خونسردی به‌سمت دِیمن چرخید.
- می‌خوای گورت رو گم کنی و به طویله‌ی خودت بری، هِری! چون نفس توئه لعنتیه که داره این‌ سالن رو مسموم می‌کنه! این هم بهتره بدونی چیزی به نفع تو و اون سردار بزدلت ثبت نمی‌شه! چون پادشاه ماوراء در حال حاضر من هستم! این ریاضت باید برای شوالیه‌ی من ثبت بشه. درخواست من به اهریمن تاریکی مثل تو اَرجعیت داره! این اجلاس یا هر دادگاهی باید درخواست من رو در اُلویت قرار بدن.
دِیمن با خشم به سکوت ابر اهریمن‌ها نگریست!
- این مسخره بازی‌هاتون رو جمع کنین. کاساندان این بچه خوشگل چی میگه؟ حکم باید همین الان به نفع سردار من صادر بشه.
ناگهان دِویل جلوتر آمد!
- حق با جناب آمیدان پسر لرد آیزاکراست. ما توافق کرده بودیم که پادشاهی ماوراء از خاندان جناب لوسیفر ادامه پیدا کنه. با ثبت سلطنت جناب آمیدان، اُلویت با درخواست پادشاه ماوراء‌ست.
همهمه‌ای بین قدرت‌ها افتاد و کاساندان به ریش بلندش دستی کشید، روی به دِیمن و فِرانک ایستاد.
- صبور باشین تا نمایندگان اجلاس باهم شور کنن.
نگهبان‌ها با نیزه‌های آتشین وارد شدند و بین دیمن و فرانک با لوسیفر و بقیه افراد قبیله‌اش ایستادند تا رأی نهایی را اعلام کنند. نگاه‌های پر تهدید بین دِیمن و آمیدان رد و بدل میشد تا پس‌ از مدتی بحث و مشورت اَبر اهریمن‌های اجلاس، کاساندان به جایگاه مخصوص خودش رفت و رأی نهایی را اعلام کرد.
- طبق نظر نهاییِ قدرت‌های اجلاس، رأی ریاضت به درخواست جناب لوسیفر برای شوالیه هانوفل لغو شده. اما طبق درخواست جدید پادشاه ماوراء جناب آمیدان، درخواست ریاضت برای شوالیه هانوفل در اَرجعیت قرار می‌گیره! لُرد دیمن درخواست شما متأسفانه برای این ریاضت رد شده!
کاساندان با به آتش کشیدن صفحه‌ای از کتاب حکم قبلیش، حکم جدید را بر آن ثبت کرد و چوب‌دستی بلندش را بر زمین کوباند.
- رأی نهایی ثبت شد و قابل بازگشت نیست!
شاهین با خوشحالی به بازوی شهاب کوبید.
- آره، تو باید این قدرت رو به‌دست بیاری.
دِیمن که از خشم در حال انفجار بود، چند قدم به‌سمت کاساندان برداشت که نگهبان‌ها نیزه‌های آتشینشان را به‌سمتش نشانه رفتند و او را از پیش‌روی متوقف نمودند.
- باشه، این ریاضت هم سگ خورد؛ اما مِن بعد تاریکی برای همه‌ی شما بی‌پایان و بدون گذشت خواهد بود!
دِیمن با پوزخندی روی به شهاب نمود.
- شوالیه، من اگه می‌خواستم سردارم رو به این ریاضت بفرستم با قدرت تاریکی خودم اون رو پشتیبانی می‌کردم تا جسمش فشار تاریکی و خلاء رو دووم بیاره. موندم تو که پشتیبانی نداشتی و لوسیفر قدرتی نداشت که جسمت رو آماده‌ی این ریاضت کنه با چه نیتی به چنین مسیر پر خطری رهسپارت می‌کرد؟!
شهاب با شنیدن حرف‌های با سیاست دِیمن، نگاهی بی‌اعتماد به لوسیفر انداخت، خواست حرفی بزند که آمیدان مقابل او ایستاد و با‌ نگاه پر غروری سرتاپای دِیمن را بالا پایین کرد.
- هانوفل از حالا به بعد شوالیه‌ی منه! بهتره بدونی با پُشتیبانی قدرت من به این ریاضت میره و یه شوالیه‌ی بی‌رقیب بر می‌گرده!
دِیمن با لبخند تمسخرآمیزی به چهره‌ی زیبای آمیدان دقیق شد.
- هِه، تو خودت نیاز به پشتیبان داری بچه خوشگل، می‌خوای خودم پشتت رو... !
آمیدان مجال اتمام جمله‌ی دِیمن را نداد! ناگهان با سرعتی باور نکردنی برای همه‌ی ابر اهریمن‌های حاضر در اجلاس به دِیمن چسبید و با حرکتی سریع، مخالف جهت، کتف او را شکست و به زمین کوبیدش!
اینقدر سریع حرکت آمیدان اتفاق افتاد که نگهبان‌ها نتوانستند مانع او شوند و بعد از افتادن دِیمن با نیزه‌های آتشین، آمیدان را محاصره کردند!
فِرانک نگران خودش را به دِیمن رساند و او را از زمین بلند کرد با نگاه چپ‌چپی به آمیدان، انگشت اشاره‌اش را به تهدید به‌سمت او گرفت.
- بیرون اینجا همدیگه رو می‌بینیم، بچه خوشگل.
دِیمن کتفش را با خونسردی جا انداخت و به آمیدان لبخند مرموزی زد.
- اووف، جذاب‌تر شدی لعنتی!
دِیمن با نگاهی پر تهدید به تک‌تک اعضای اجلاس با لحنی جدی‌ و خشن فِرانک را خطاب قرار داد.
- فِرانک، فعلاً بهتره از این آشغال‌دونی بریم. حیف که اینجا نمی‌شه به این بچه خوشگل‌ نزدیک‌تر‌ شد. باشه به وقتش یه حال اساسی به همه‌شون می‌دیم.
با رفتن دِیمن و فِرانک، کاساندان روی به دیگر اهریمن‌ها نمود.
- جناب آمیدان پسر لرد آیزاکرا و پسرخونده‌ی جناب لوسیفر از قبیله‌ی آتش، به عنوان پادشاه ماوراء منصوب شد.
کاساندان حکمش را با کوبیدن چوب‌دستی‌اش بر زمین ثبت کرد!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,386
مدال‌ها
2
پارت۶۶

دِیمن
خشمگین به همراه فِرانک وارد قصرش شد. به اتاق کارش رفت و با فریادهایی از خشم و ناراحتی از شکست مقابل آمیدان، شروع به خرد کردن وسایل اتاق کارش کرد! فِرانک هم که چون او از نگرفتن حکم ریاضت عصبانی بود با ابروانی دَرهم‌ سیگاری روشن کرد بر روی میز نشست و همراه دود کردن سیگارش به خالی کردن خشم دِیمن بر روی وسایل اتاق چشم دوخت!
دِیمن دقایقی بعد از شکستن پر سر و صدای وسایل اتاقش، نفس‌زنان بر روی صندلی بزرگ چرمینش، پشت میزی که فِرانک بر روی آن نشسته بود، خودش را انداخت و با اعصابی به‌هم ریخته او نیز سیگاری روشن کرد!
سکوت سنگینی در اتاق حُکم‌فرما شد. فِرانک ته سیگارش را بر زمین انداخت و از روی میز پایین پرید و زیر پا لهش کرد.
- این شکستن‌ها آروممون نمی‌کنه، دِیمن! فکر یه نقشه‌ی درست و حسابی برای انتقام از اون قبیله باش.
دِیمن چشمانش را ریز کرد، دود سیگارش را با حرص بلعید.
- لوسیفر بالاخره از کاردستیش رونمایی کرد. فکر نمی‌کردم اون بچه ننه‌ای که با پستونک بلورین بهش شیر دادن با این اُبهت ظاهر بشه!
فِرانک خشمگین در اتاق به‌هم ریخته قدم زد.
- همینه دیگه! وقتی تونسته سال‌ها مخفی نگهش داره و ما هیچی از اون بچه خوشگل نمی‌دونستیم، این‌جوری موجب غافلگیریمون میشه. تنها آمیدان نبود؛ اون یکی شوالیه هم بدجور به صورت من مُشت زد. من تا تلافی نکنم، آروم نمی‌گیرم!
دِیمن که انگار با شکستن وسایل اتاق کمی آرام‌تر شده بود، خونسرد سیگار دیگه‌ای با ته سیگارش روشن کرد.
- اوهوم، من هم از لوسیفر مُشت خوردم!
فِرانک از لحن خونسرد دِیمن متعجب او را نگریست! دِیمن پاهایش را بالای میز بر روی هم انداخت و با همان بی‌خیالی در جواب نگاه متعجب فِرانک ادامه داد:
- اما دردم نیومد!
فِرانک عصبی کف هر دو دستش را بر روی میز کوبید و کمی به‌سمت دِیمن خم شد.
- داری من رو مسخره‌‌ می‌کنی؟ الان واقعاً حس و حال شوخی داری؟
دِیمن ناگهان با حرکتی سریع استخوان شانه‌ی فِرانک را گرفت و با فشاری خرد کرد، فریاد درد او بلند شد!
دِیمن در حالی‌که لبخند تمسخرآمیزی از درد زیاد فِرانک از شکستن استخوان شانه‌اش بر لب داشت با آرامشی عجیب، دستانش را به طرفینش باز کرد.
- اما تو دردت میاد!
فِرانک که تا سر حد جنون عصبانی شده بود، شکستگی استخوانش را با درد ترمیم کرد. از تغییر رفتار دِیمن که در چند دقیقه از آن‌ همه خشم به این خون‌سردی عجیب رسید، متحیر ماند!
- آره دردم میاد روانی. برای همین باید انتقامم رو از اون هانوفل لعنتی بگیرم!
دِیمن بدون نشان دادن احساسی در سیمایش، سیگاری روشن کرد و به‌دست فِرانک داد.
- خیله خب، آروم باش. دردی که من بهت دادم چی؟ از من هم می‌خوای انتقام بگیری؟
فِرانک پوزخند عصبی زد.
- تو یه جونور مریضی، می‌دونی درد تو رو دوست دارم!
دِیمن هم لبخند مرموزی بر لب نشاند.
- اووف، چون همه چی من رو دوست داری، انتقام دردت رو از اون قبیله می‌گیرم.
فِرانک نفس عمیقی کشید. می‌دانست دِیمن اگر حرفی از انتقام بزند، حتی هزاران سال هم طول بکشد، کینه‌ی خودش را حفظ می‌کند تا به انتقامش برسد! فِرانک با لذت محو نگاه مرموز دِیمن، آرام‌تر شد و تلخی دود سیگارش را بلعید.
- چطوری می‌خوای انتقام بگیری؟ چی توی‌ سرته دِیمن؟ اون قبیله مِن بعد با تاجگذاری جدیدشون خیلی قدرتمندتر میشن.
دِیمن با بدجنسی خاص خودش فِرانک را نگریست.
- قبیله، قبیله یعنی خونواده! یه خونواده هر چقدر قدرت داشته باشه به همون اندازه هم نقطه ضعف‌های بزرگ‌تری داره. این رو توی یادت نگه دار، خونواده همیشه دست و پا گیره. کافیه به قبیله‌شون نفوذ کنیم. نقطه ضعف‌هاشون رو بدونیم تا از همون‌جا، ضربه‌ی کاری بهشون بزنیم!
فِرانک هم متفکر خیالش با حس انتقام دِیمن آسوده‌تر شد.
- سیمارن! اون این قبیله رو به‌خوبی می‌شناسه. بهتره باز هم ازش استفاده کنی.
دِیمن سر تکان داد.
- البته امیدوارم گوش‌مالی قبلش یادش نرفته باشه و این‌بار نیاز به سَم جادو نداشته باشه.
فِرانک غمگین آه حسرت‌باری کشید.
- اون شوالیه چطور بدون پشتوانه‌ی قدرت تاریکی، ممکنه به لایه‌های تاریک و بی‌هوای زیرین ماوراء نفوذ کنه؟ به‌نظرت می‌تونه اون ریاضت رو به پایان برسونه؟ واقعاً حیف! من این ریاضت رو می‌خواستم دِیمن. تو گفتی اگه این قدرت رو به‌دست بیارم می‌تونم تو عمق تاریکی توام دووم بیارم.
دِیمن که توانسته بود کاملاً بر خشمش فائق شود و آرام‌تر نشان می‌داد، متفکر با انگشتانش بر میز ضربی زد.
- اون لوسیفر ابلیس به احتمال زیاد برای قدرت برتر گرفتن، اون شوالیه رو به ریاضت نمی‌خواست بفرسته! احتمالاً دنبال سر به نیست کردنش بوده. چون بدون انرژی پشتیبانی که در حال حاضر لوسیفر توانش رو نداره، محاله اون شوالیه، از اون فشار تاریکی و بی‌هوایی زنده بیرون می‌اومد!
دِیمن بعد با لودگی ادامه داد:
- البته من فقط از اندوه تو برای از دست دادن اون ریاضت عصبانی و غمگینم. وگرنه گفتم مُشت‌های لوسیفر درد نداشت!
فِرانک باز خشمگین از حس شوخ طبعی دِیمن در آن شرایط، درون چشمان حیله‌گر او بُراق شد.
- واقعاً الان حس لودگی و شوخی داری؟ از مشت‌های لوسیفر دردت نیومد از نگاه‌های پُر غرور اون بچه خوشگل، آمیدان، چی؟ وقتی با اون جسارت مقابلت ایستاد، ذره‌ای به خودش نلرزید که تو کی و چی هستی و به‌راحتی خودش رو پادشاه ماوراء خوند، باز هم درد رو حس نکردی؟!
دِیمن به جای خشمگین شدن، بلند‌بلند به خنده افتاد.
- نه، درد نداره! هیچی دیگه فِرانک، درد نداره! تا زمانی‌که اون کُشنده‌ی لعنتی رو زنده‌‌زنده پوست کَن نکنم، از چیز دیگه‌ای دردم نمیاد! بعد از کشتن اون لعنتیه که بقیه این اهریمن‌ها و ابلیس‌ها با سلطنت تاریکی بر کل جهان و ماوراء، می‌فهمن درد یعنی چی!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
660
13,386
مدال‌ها
2
پارت۶۷

فِرانک
از خونسردی و بی‌تفاوتی دِیمن خشمگین‌تر شد و صدایش را بلندتر کرد.
- یعنی می‌خوای دست رو‌ی دست بزاری تا اون بچه ابلیس بر ماوراء سلطنت کنه؟
دِیمن چشمانش را در چشمان فِرانک خمار کرد.
- خشن که میشی خواستنی‌تر میشی. این حرف‌ها رو بی‌خیال شو. من خرابم فِرانک؛ آرومم کن!
فِرانک از خماری دِیمن فهمید او چه می‌خواهد و خشمش را فرو خورد و سر تکان داد.
- باشه. بعداً حرف می‌زنیم، من هم تشنمه!
دقایقی بعد فِرانک چندین برده‌ی ترسان و نالان را وارد اتاق کرد.
- آهنگش با تو!
دِیمن بی‌تفاوت به وحشت و التماس‌های برده‌ها، آهنگ خشنی که با گیتار برقی نواخته می‌شد را از دستگاه فوق پیش‌رفته‌ای که داشت، پخش نمود!
فِرانک برده‌ی ترسانی را جلو آورد و همان‌طور که مقابل دِیمن نگهش داشته بود، دندان‌های نیشش را بر گردن آن فرو کرد و فریاد درد و وحشت برده در نوای بلند آهنگی که پخش میشد، گم شد!
دِیمن با حالی از خود برون رفته، همان‌طور که با نوای آهنگ جاز سر تکان می‌داد، بی‌تفاوت به التماس‌های برده، شروع به خرد کردن بندبند استخوان‌های دستان او کرد!
برده‌ی بیچاره از درد ضجه میزد و صدای ناله‌هایش در موزیک جاز بلند و دیوانه‌کننده، گم میشد و به‌حال دِیمن گویی نشئه‌گی بیشتری می‌داد!
دیگر برده‌ها از ترس کنار هم درون خودشان فرو رفته بودند و با التماس می‌خواستند آن‌ها را نکشند! اما دِیمن و فِرانک هر دو از حال عادی خارج شده و از دو سمت گردن برده که دیگر توان ناله و التماس هم نداشت در حال خون خوردن بودند!
دِیمن چشمانش تیره‌تر شد و دور آن‌ها را رگه‌هایی خونین در بر گرفت. ناگهان خنجری که بر کمر فِرانک بسته شده بود را بیرون کشید به‌سمت برده‌های وحشت‌زده با سرعت ماورائیش (که گویی فیلمی با دور تند پخش میشد) حمله نمود و با خنجر با سرعتی عجیب، میان وحشت و فریادهای پر درد آن‌ها، شریان‌های اصلیشان را زد!
فِرانک با‌ لبخند لذت‌بخشی برده‌ی بی‌جانی که خونش را مکیده بودند را بر زمین رها کرد و به فوران خون از شریان‌های بُریده‌ی دیگر برده‌ها خیره شد! بوی خون را با سرخوشی به درون ریه‌هایش فرستاد.
هر دو با نشئگی از بوی خون با لبخند مرموزی به چشمان هم خیره شدند و ناگهان انگشتان دستانشان به پنجه‌هایی بلند و تیز تغییر کرد! ابتدا فک و صورت آن‌ها تغییر شکل داد و دندان‌های نیش‌ بلندی از دهانشان بیرون زد! استخوان‌هایشان شروع به تغییر حالت داد و از حالت انسانی تبدیل به نیمه حیوانی خود شدند!!
در ماوراء قدرت‌های حیوانی نیز وجود داشتند که با ریاضتِ جنگیدن و کُشتن حیوانی جهش یافته و غول‌آسا به‌دست می‌آمد! معمولاً قدرت‌های برتر ماورائی بسته به میزان انرژی و نیروی درونشان، یک قدرت حیوانی به‌دست می‌آوردند که در مواقع نیاز می‌توانستند به نیمه‌ی حیوانی خود تغییر شکل دهند!
در ماوراء جنگلی تاریک و جادویی به نام «جنگل‌دِهشت» وجود داشت که حیوانات و موجودات زنده‌ی این جنگل، جهش‌ یافته و غو‌ل‌آسا بودند! هر فردی که خواهان قدرت حیوانی بود، باید ابتدا می‌توانست وارد این جنگل جادویی شود که با توجه به موجودات و درختان انبوه جادویی، ورود به این جنگل کاری مشقت‌بار بود!
برای به‌دست آوردن قدرت برتر هر حیوانی که خواهان تبدیل به آن بودند، باید ابتدا همان حیوان عظیم‌الجُثه را در آن جنگل می‌یافتند بعد از سختی جنگیدن با آن موجود اگر موفق به کُشتنش می‌شدند، می‌توانستند قلب آن را با قلب خود یکی کنند و قدرتش را به‌دست بیاورند! بعد از به‌دست آوردن قدرت برتر حیوانی، باید از تله‌ها و جادوهای موجود در جنگل، زنده خارج می‌شدند تا در نهایت با فیکس* کردن قدرت حیوانیشان، می‌توانستند به آن موجود تبدیل شوند!
گاهی اَبر اهریمن‌های قوی‌تر، نیروی چندین حیوان را نیز می‌توانستند به‌دست بیاورند و جسمشان به قدری قوی بود که بتوانند حتی در آن واحد به چند حیوان تغییر شکل دهند! آن‌ها با نیروهای اهریمنی دیگری که خاص خودشان بود، می‌توانستند نیروی حیوانیشان را نیز تقویت کنند! دِیمن هم سه نیروی حیوانی را درون خود فیکس داشت!
قدرت حیوانی اصلی او مار کبریٰ بود که آن را با قدرت‌های تاریک و جادویی خودش بسیار اهریمنی‌تر نموده بود! در ماوراء همه او را به این نیرو می‌شناختند و گاهی او را «اَفعی» هم خطاب می‌کردند.
در جنگ‌های تَن‌‌ به‌‌ تَن او وقتی تبدیل به افعی غول‌آسایی میشد، سم خطرناکی از دهان خود می‌پاشید که قطره‌ای از آن به سرعت موجب تجزیه قربانیانش میشد! دو قدرت دیگرش که بیشتر برای سرگرمی‌های خودش از آن‌ها استفاده می‌کرد، یکی قدرت ببر سیاه بود و دیگری گرگ سیاه! فرانک هم همین قدرت گرگ را به کمک او توانسته بود به قدرت‌های اهریمنی‌اش اضافه کند.
فِرانک و دِیمن در کمتر از دقیقه‌ای به گرگ‌هایی سیاه و بزرگ با دندان‌هایی بلند و پنجه‌هایی تیز و غول‌آسا تبدیل شدند! آن دو در هیبت گرگ‌هایی عظیم که روی دو پا ایستاده بودند، بی‌معطلی به‌جان برده‌های رو به زوال و نالان از خون‌ریزی افتادند و با سرعتی عجیب و ماورائی، با صدای غرش ترسناکی، اندام‌های آن‌ها را تیکه‌ پاره و بر زمین پخش می‌کردند!
دِیمن و فِرانک با حالت حیوانی خود آنقدر به درندگی بین برده‌ها ادامه دادند تا کم‌کم با خالی شدن انرژی درندگیشان به حالت انسانی بازگشتند! هر دو سرخوش و نشئه، با بدنی خون‌آلود، نفس‌زنان بر روی جوی خون و اندام‌های مُثله شده‌ی قربانیانشان به‌حالت طاق‌باز افتادند و بلند‌بلند و بی‌تعادل به خنده افتادند!
با شروع آهنگ جاز بعدی، دِیمن نگاه موذی به فِرانک انداخت.
- با من برقص!
فِرانک بلند شد و دست دِیمن را گرفت و از داخل استخر خونی که کف اتاق جمع شده بود، بلندش کرد و هر دو با آهنگ جاز و خشن گیتار برقی که پخش میشد، شروع به رقصیدن هیجانی و تکان دادن سرها و اندام‌هایشان کردند!
فِرانک و دِیمن معمولاً درندگی و مُثله کردن برده‌ها از تفریحات و خالی کردن خشم و هیجان درونیشان بود! آن دو سعی می‌کردند این عیاشی* و خوش‌گذرانی مبتذلانه* و بی‌رحمانه را از دیگر افراد قصر و اطرافیانشان پنهان نگه دارند!

{پینوشت:
فیکس*(fix) کردن واژه‌ای لاتین است به معنای محکم کردن، استوار کردن، درست کردن، رو به‌ راه کردن، مرتب کردن، باز نمودن، منظم کردن، آراستن و به‌ سامان کردن.

عیاشی* به معنای الواطی، خوش‌ گذرانی، عشرت طلبی، عیش و نوش، فساد، فسق و فجور، لهو و لعب و هرزگی می‌باشد.

مبتذل* به معنای بی‌ارزش، پیش پا افتاده، سخیف، ناپسند، خوار، پست و فرومایه می‌باشد.}

 
آخرین ویرایش:
بالا پایین