- Jul
- 660
- 13,381
- مدالها
- 2
پارت۱۸
دِیمن سیگاری از داخل جعبهی سیگار کَندهکاری شدهاش برداشت و فِرانک از جیبش فندکی درآورد و سیگارِ بین لبهای او را روشن کرد. دِیمن سیگار دیگری را با آتش سیگار خودش روشن نمود بهدست فِرانک داد. دود غلیظ سیگارش را بهصورت رنگ پریدهی لارا فوت کرد.
- خُب، کارمینا تا کی توی قصر لوسیفر موند؟ سرنوشتش چی شد؟
لارا با اندوه، تلخیِ دود سیگار دِیمن را قورت داد.
- کمکم با اُنس گرفتن سرورم آمیدان و شناخت مادرشون، همون دیدارهای روزی یه بار هم برای بانو کارمینا ممنوع شد و به هفتهای یه بار و ماهی یه بار کشیده شد. بانو کارمینا از درد و غم بیمار شدن. کم دیدن فرزندشون ایشون رو سخت شکننده کرده بود تا جایی که هر شب صدای گریه و التماسهاشون توی تموم قصر میپیچید و مو به تن همهی خدمه راست میکرد! غم نالههای ایشون هرگز از ذهن هیچ خدمهای پاک نمیشه، نالهای جادویی بود که انگار همهی ما رو نفرین میکردن!
دِیمن از پشت هالهی دود سیگارش پوزخندی زد.
- هِه، پس الان دچار نفرین شدی که اینجایی؟
ندیمه با چشمانی اشکبار سر بلند کرد.
- بله عالیجناب، بانو کارمینا یه پریزاد پاک سرشت بودن که از قبیلهی پریزاد اسیر گرفته شدن و به زور جناب لوسیفر و شرط اسارت ایشون در قبال آزادی باقی بَردههای قبیلهشون، مجبور به همپیمانی با جناب آیزاکرا شدن.
دِیمن بدون منقلب شدن از احساس جریحهدار شدهی لارا، لحن تمسخرآمیزی به خود گرفت.
- چه پری فداکاری! البته این از خود گذشتگیها در ذات پریزادها باید باشه.
لارا در حالیکه از تمسخر دِیمن سعی میکرد خشمِ در صدایش را پنهان کند، ادامه داد:
- بانو کارمینا بعد از التماسهای زیاد به جناب لوسیفر برای دیدار با فرزندشون، مجبور شدن شرطی رو بپذیرن. جناب لوسیفر شرط کردن اگه بانو میخوان مثل قبل سرورم آمیدان رو ببینن، باید با خون خودشون فرزندشون رو تغذیه کنن!
دِیمن چشمانش را ریز کرد، ته سیگارش را در جا سیگاری مارکبریٰ شکلش خاموش نمود.
- درسته، برای یه جسم برتر به خون پاک با انرژی روشن هم نیاز بوده، خُب ادامه بده.
- بانو کارمینا برای دیدار لحظهای سرورم آمیدان حاضر بودن هر کاری انجام بدن و این شرط رو پذیرفتن و میگفتن از خون خودم تغذیه بشن، بهتره تا جنینهای بیگناه ذِبح بشن!
بعد از قبول شرط جناب لوسیفر سرورم آمیدان تا هفت سالگی کنار مادرشون بدون اینکه متوجه باشن دارن از خون ایشون تغذیه میکنن زندگی شادی داشتن. سرورم آمیدان تا زمانی که بانو کارمینا کنارشون حضور داشتن بسیار کودک مهربون و بشاشی بودن با شیطنتهای شیرین و کودکانه. ایشون کودکی بسیار باهوش و بافهم و کمالاتی بودن. حتی با درخواست بانو برای نخوردن خون، ایشون گاهی با وجود احساس اعتیادواری که به خوردن خون پیدا کرده بودن، مقاوت زیادی از خودشون نشون میدادن و از خوردن امتناع میکردن! تموم سعی خودشون رو میکردن که خواستههای مادرشون رو عملی کنن. اما این چیزی نبود که جناب لوسیفر میخواستن. خیلی زود خبر خون نخوردن سرورم آمیدان به گوش ایشون رسید و... .
لارا نفس عمیقی کشید، بغضی که گلویش را فشار میداد را فرو خورد.
- از بانو کارمینا روزی سه وعده خون برای تغذیه پسرشون میکشیدن و در عوض اکسیری به خورد ایشون میدادن تا خونسازی به سرعت در بدنشون شکل بگیره. اما بانو در اون مدت بسیار ضعیف و رنجور شدن و سرورم آمیدان با وجود سن کم کودکی با هوش و ذهن برتری که داشتن، متوجه حالات بیمارگونه مادرشون شده بودن؛ روزهای آخر انگار نمیخواستن لحظهای بانو رو ترک کنن.
جناب لوسیفر که دنبال بهونهای برای دوری اون مادر و پسر بودن، بانو کارمینا رو احضار کردن و گفتن که ایشون به علت بیماری دیگه خون سالمی ندارن و خون دادن به سرورم آمیدان رو از ایشون ممنوع کردن! دوباره بانو به بهونهی درمون حبس شدن. جناب لوسیفر به سرورم آمیدان که بیتاب مادر پی ایشون میگشتن، گفتن که مادرشون برای بهبودی تحت درمون و محافظت قرار دارن و باید صبور باشن. اما بیتابی سرورم آمیدان زیاد بود و جناب لوسیفر مجبور بودن گاهی اجازه بدن به دیدار بانو در بستر بیماری ببریمشون.
اشک امان حرف زدن را از لارا گرفت! دِیمن و فِرانک مهلتی دادن تا آرامتر شود و بعد ادامه دهد.
forumroman.com
دِیمن سیگاری از داخل جعبهی سیگار کَندهکاری شدهاش برداشت و فِرانک از جیبش فندکی درآورد و سیگارِ بین لبهای او را روشن کرد. دِیمن سیگار دیگری را با آتش سیگار خودش روشن نمود بهدست فِرانک داد. دود غلیظ سیگارش را بهصورت رنگ پریدهی لارا فوت کرد.
- خُب، کارمینا تا کی توی قصر لوسیفر موند؟ سرنوشتش چی شد؟
لارا با اندوه، تلخیِ دود سیگار دِیمن را قورت داد.
- کمکم با اُنس گرفتن سرورم آمیدان و شناخت مادرشون، همون دیدارهای روزی یه بار هم برای بانو کارمینا ممنوع شد و به هفتهای یه بار و ماهی یه بار کشیده شد. بانو کارمینا از درد و غم بیمار شدن. کم دیدن فرزندشون ایشون رو سخت شکننده کرده بود تا جایی که هر شب صدای گریه و التماسهاشون توی تموم قصر میپیچید و مو به تن همهی خدمه راست میکرد! غم نالههای ایشون هرگز از ذهن هیچ خدمهای پاک نمیشه، نالهای جادویی بود که انگار همهی ما رو نفرین میکردن!
دِیمن از پشت هالهی دود سیگارش پوزخندی زد.
- هِه، پس الان دچار نفرین شدی که اینجایی؟
ندیمه با چشمانی اشکبار سر بلند کرد.
- بله عالیجناب، بانو کارمینا یه پریزاد پاک سرشت بودن که از قبیلهی پریزاد اسیر گرفته شدن و به زور جناب لوسیفر و شرط اسارت ایشون در قبال آزادی باقی بَردههای قبیلهشون، مجبور به همپیمانی با جناب آیزاکرا شدن.
دِیمن بدون منقلب شدن از احساس جریحهدار شدهی لارا، لحن تمسخرآمیزی به خود گرفت.
- چه پری فداکاری! البته این از خود گذشتگیها در ذات پریزادها باید باشه.
لارا در حالیکه از تمسخر دِیمن سعی میکرد خشمِ در صدایش را پنهان کند، ادامه داد:
- بانو کارمینا بعد از التماسهای زیاد به جناب لوسیفر برای دیدار با فرزندشون، مجبور شدن شرطی رو بپذیرن. جناب لوسیفر شرط کردن اگه بانو میخوان مثل قبل سرورم آمیدان رو ببینن، باید با خون خودشون فرزندشون رو تغذیه کنن!
دِیمن چشمانش را ریز کرد، ته سیگارش را در جا سیگاری مارکبریٰ شکلش خاموش نمود.
- درسته، برای یه جسم برتر به خون پاک با انرژی روشن هم نیاز بوده، خُب ادامه بده.
- بانو کارمینا برای دیدار لحظهای سرورم آمیدان حاضر بودن هر کاری انجام بدن و این شرط رو پذیرفتن و میگفتن از خون خودم تغذیه بشن، بهتره تا جنینهای بیگناه ذِبح بشن!
بعد از قبول شرط جناب لوسیفر سرورم آمیدان تا هفت سالگی کنار مادرشون بدون اینکه متوجه باشن دارن از خون ایشون تغذیه میکنن زندگی شادی داشتن. سرورم آمیدان تا زمانی که بانو کارمینا کنارشون حضور داشتن بسیار کودک مهربون و بشاشی بودن با شیطنتهای شیرین و کودکانه. ایشون کودکی بسیار باهوش و بافهم و کمالاتی بودن. حتی با درخواست بانو برای نخوردن خون، ایشون گاهی با وجود احساس اعتیادواری که به خوردن خون پیدا کرده بودن، مقاوت زیادی از خودشون نشون میدادن و از خوردن امتناع میکردن! تموم سعی خودشون رو میکردن که خواستههای مادرشون رو عملی کنن. اما این چیزی نبود که جناب لوسیفر میخواستن. خیلی زود خبر خون نخوردن سرورم آمیدان به گوش ایشون رسید و... .
لارا نفس عمیقی کشید، بغضی که گلویش را فشار میداد را فرو خورد.
- از بانو کارمینا روزی سه وعده خون برای تغذیه پسرشون میکشیدن و در عوض اکسیری به خورد ایشون میدادن تا خونسازی به سرعت در بدنشون شکل بگیره. اما بانو در اون مدت بسیار ضعیف و رنجور شدن و سرورم آمیدان با وجود سن کم کودکی با هوش و ذهن برتری که داشتن، متوجه حالات بیمارگونه مادرشون شده بودن؛ روزهای آخر انگار نمیخواستن لحظهای بانو رو ترک کنن.
جناب لوسیفر که دنبال بهونهای برای دوری اون مادر و پسر بودن، بانو کارمینا رو احضار کردن و گفتن که ایشون به علت بیماری دیگه خون سالمی ندارن و خون دادن به سرورم آمیدان رو از ایشون ممنوع کردن! دوباره بانو به بهونهی درمون حبس شدن. جناب لوسیفر به سرورم آمیدان که بیتاب مادر پی ایشون میگشتن، گفتن که مادرشون برای بهبودی تحت درمون و محافظت قرار دارن و باید صبور باشن. اما بیتابی سرورم آمیدان زیاد بود و جناب لوسیفر مجبور بودن گاهی اجازه بدن به دیدار بانو در بستر بیماری ببریمشون.
اشک امان حرف زدن را از لارا گرفت! دِیمن و فِرانک مهلتی دادن تا آرامتر شود و بعد ادامه دهد.

عکس شخصیت - عکس شخصیتهای رمان در حصار ابلیس/اثر ساناز هموطن/کاربر رمان بوک
🍁تصویر مربوط به پارت ۹ رمان...🍁...

آخرین ویرایش: