- Dec
- 7,761
- 46,654
- مدالها
- 7
از اوی سر در گریبان و فرهمند اخم کرده خداحافظی میکنم و از اتاق خارج میشوم. هنوز در را نبستهام که صدای فرهمند به گوشم میرسد.
- چرا من هر چی به شما اشاره کردم ادامه دادی مادر من؟ دختر بیچاره فقط همین رو کم داشت که خاطرات بدش رو براش زنده کنیم. یکی از دلایلی که کار میکنه همینه که چند ساعتی رو مشغول باشه و ذهنش یکم از این اتفاقات دور بشه.
- چه میدونستم مامان جان. بمیرم برای دلش. سنی هم نداره طفلی. حیف شد ولی علیرضا. کاش ازدواج نکرده بود. معلومه خیلی دختر خوب و خانومه.
***
چنان سر در پروندهها کردهام تا چند ساعت پیش را از یاد ببرم. با صدای تقهای که بر در میخورد، سر بالا میآورم. گردنم خشک و دردناک شده است. همزمان که دست بر گردنم میکشم، بفرمایید میگویم. در باز و دکتر فرهمند در درگاهی ظاهر میشود. با دیدنش از جایم بلند میشوم.
- هنوز نرفتین خانوم جهانی؟
- مگه ساعت چنده؟
و گوشیام را برمیدارم تا ساعت را نگاه کنم.
- شیش و ربعه. سلمانی داشت میرفت، گفت شما هنوز نرفتین.
دستی روی چشمهای خستهام میکشم.
- اصلاً حواسم نبود، مشغول این پرونده بودم، زمان از دستم در رفت.
سری تکان میدهد و چند قدمی جلو میآید. دستهایش را داخل جیبهای شلوار کتان کرم رنگش میکند و نفسی از سی*ن*ه بیرون میدهد.
- من به خاطر حرفهای مامان ازتون عذر میخوام. همیشه همینطور هول و دستپاچهست.
لبخندی بر لبانم میآورم.
- خواهش میکنم. احوال مادرها در قبال بچههاشون همیشه همینطوره. شما هم اینقدر ناراحتشون نکنین، بهتره یکم دست بجنبونین. درسته که همه چی باید فکر شده باشه ولی یکم هم شما تلاش کنین. آرزوی پدر و مادرها اینه که سر و سامون گرفتن بچههاشون رو ببینن.
- چرا من هر چی به شما اشاره کردم ادامه دادی مادر من؟ دختر بیچاره فقط همین رو کم داشت که خاطرات بدش رو براش زنده کنیم. یکی از دلایلی که کار میکنه همینه که چند ساعتی رو مشغول باشه و ذهنش یکم از این اتفاقات دور بشه.
- چه میدونستم مامان جان. بمیرم برای دلش. سنی هم نداره طفلی. حیف شد ولی علیرضا. کاش ازدواج نکرده بود. معلومه خیلی دختر خوب و خانومه.
***
چنان سر در پروندهها کردهام تا چند ساعت پیش را از یاد ببرم. با صدای تقهای که بر در میخورد، سر بالا میآورم. گردنم خشک و دردناک شده است. همزمان که دست بر گردنم میکشم، بفرمایید میگویم. در باز و دکتر فرهمند در درگاهی ظاهر میشود. با دیدنش از جایم بلند میشوم.
- هنوز نرفتین خانوم جهانی؟
- مگه ساعت چنده؟
و گوشیام را برمیدارم تا ساعت را نگاه کنم.
- شیش و ربعه. سلمانی داشت میرفت، گفت شما هنوز نرفتین.
دستی روی چشمهای خستهام میکشم.
- اصلاً حواسم نبود، مشغول این پرونده بودم، زمان از دستم در رفت.
سری تکان میدهد و چند قدمی جلو میآید. دستهایش را داخل جیبهای شلوار کتان کرم رنگش میکند و نفسی از سی*ن*ه بیرون میدهد.
- من به خاطر حرفهای مامان ازتون عذر میخوام. همیشه همینطور هول و دستپاچهست.
لبخندی بر لبانم میآورم.
- خواهش میکنم. احوال مادرها در قبال بچههاشون همیشه همینطوره. شما هم اینقدر ناراحتشون نکنین، بهتره یکم دست بجنبونین. درسته که همه چی باید فکر شده باشه ولی یکم هم شما تلاش کنین. آرزوی پدر و مادرها اینه که سر و سامون گرفتن بچههاشون رو ببینن.