- Jun
- 2,169
- 40,632
- مدالها
- 3
قبل از اینکه علی جوابی بدهد در اتاق باز شده و نگاهم به بالای پلهها کشیده شد. با باز شدن در باریکهای از نور به داخل اتاق هجوم آورد، از ترس دیده شدن توسط علی خودم را در تاریکی فرو بردم. دوست یعقوب بود که از پلهها پایین آمد. یک نان گرد و کلفت که درون پاکت پلاستیکی قرار داشت را به همراه یک بطری آب کنار علی روی زمین گذاشت. علی که چشم به او دوخته بود گفت:
- پس غذای این خانم چی؟
- بهم گفتن اون جیره نداره، فردا میره.
- ولی اینطوری گرسنه میمونه.
مرد شانهای بالا انداخت. به طرف پلهها برگشت و درحالیکه بالا میرفت گفت:
- به من مربوط نیست.
مرد که در را بست. علی نگاه از در گرفت. تا جایی که میتوانست نشسته روی زمین خود را به طرف من کشید و نان و آب را به طرف من هل داد.
- شما بخورید.
دلم به شدت ضعف میرفت؛ اما گفتم:
- من گرسنه نیستم این غذای شماست.
علی روی دو زانو ایستاد و از تاقچهای که بالای سرش روی دیوار سمت راست بود یک پاکت پلاستیکی نان برداشت و درحالیکه مینشست، گفت:
- من غذای ظهرم رو دارم.
بعد دست دراز کرد. یک بطری که تا نصفه آب داشت را از گوشه اتاق، کنار دیوار روبهرو برداشت.
- آب وضوم هم هست.
- نصف این بطری برای من کافیه، بقیه رو بریزید توی بطری خودتون.
- مطمئنید؟
- بله، من تشنه نیستم، اگه نریزید اسراف میشه.
علی بطری را برداشت، با دقت نصف آب آن را درون بطری خودش ریخت و بطری مرا روی پاکت نان برگرداند و به سر جایش برگشت. با احتیاط طوری که چهرهام معلوم نشود دستم را دراز کردم و نان و آب را به طرف خودم کشیدم، دلضعفه امانم را بریده بود. پاکت را باز کردم. نان گرد را نگاه کردم و در دل «خاک تو سر خسیستون کنن» را نثار رئیس و چشمسبز و تمام اعوان و انصارشان کردم. آنقدر گرسنگی فشار آورده بود که با ولع گازی به نان سفت و بیات شده زدم. با اینکه اصلاً دلپذیر نبود، ولی تا زمانی که ضعفم را برطرف کند، از نان خوردم و بقیه را درون پلاستیک برگردانده و پیچیدم. کمی از آب را هم خوردم و نگاهم را به علی دوختم که غذا میخورد. یعنی این مدت فقط همین را به او داده بودند؟ بهخاطر همین بود که گونههایش داشت بیرون میزد. برای آزادیش چکار میتوانستم بکنم؟ دیگر معامله جواب نمیداد، باید فردا که رفتم پلیس را به اینجا میکشاندم. با خودم گفتم:
- علیجان، یک روز دیگه تحمل کنی آزادت میکنم.
علی که غذایش را خورد، نان باقی مانده را در پاکت پلاستیکی پیچاند و روی تاقچه برگرداند. روی زمین نشست و با ذکری زیرلب کمی از بطری آب خورد. زانویم را جمع کردم. دستم را روی آن تکیه دادم و زیر گلویم را گرفتم.
- میخوای برگشتم برم با خانومت حرف بزنم برگرده پیشت؟
- پس غذای این خانم چی؟
- بهم گفتن اون جیره نداره، فردا میره.
- ولی اینطوری گرسنه میمونه.
مرد شانهای بالا انداخت. به طرف پلهها برگشت و درحالیکه بالا میرفت گفت:
- به من مربوط نیست.
مرد که در را بست. علی نگاه از در گرفت. تا جایی که میتوانست نشسته روی زمین خود را به طرف من کشید و نان و آب را به طرف من هل داد.
- شما بخورید.
دلم به شدت ضعف میرفت؛ اما گفتم:
- من گرسنه نیستم این غذای شماست.
علی روی دو زانو ایستاد و از تاقچهای که بالای سرش روی دیوار سمت راست بود یک پاکت پلاستیکی نان برداشت و درحالیکه مینشست، گفت:
- من غذای ظهرم رو دارم.
بعد دست دراز کرد. یک بطری که تا نصفه آب داشت را از گوشه اتاق، کنار دیوار روبهرو برداشت.
- آب وضوم هم هست.
- نصف این بطری برای من کافیه، بقیه رو بریزید توی بطری خودتون.
- مطمئنید؟
- بله، من تشنه نیستم، اگه نریزید اسراف میشه.
علی بطری را برداشت، با دقت نصف آب آن را درون بطری خودش ریخت و بطری مرا روی پاکت نان برگرداند و به سر جایش برگشت. با احتیاط طوری که چهرهام معلوم نشود دستم را دراز کردم و نان و آب را به طرف خودم کشیدم، دلضعفه امانم را بریده بود. پاکت را باز کردم. نان گرد را نگاه کردم و در دل «خاک تو سر خسیستون کنن» را نثار رئیس و چشمسبز و تمام اعوان و انصارشان کردم. آنقدر گرسنگی فشار آورده بود که با ولع گازی به نان سفت و بیات شده زدم. با اینکه اصلاً دلپذیر نبود، ولی تا زمانی که ضعفم را برطرف کند، از نان خوردم و بقیه را درون پلاستیک برگردانده و پیچیدم. کمی از آب را هم خوردم و نگاهم را به علی دوختم که غذا میخورد. یعنی این مدت فقط همین را به او داده بودند؟ بهخاطر همین بود که گونههایش داشت بیرون میزد. برای آزادیش چکار میتوانستم بکنم؟ دیگر معامله جواب نمیداد، باید فردا که رفتم پلیس را به اینجا میکشاندم. با خودم گفتم:
- علیجان، یک روز دیگه تحمل کنی آزادت میکنم.
علی که غذایش را خورد، نان باقی مانده را در پاکت پلاستیکی پیچاند و روی تاقچه برگرداند. روی زمین نشست و با ذکری زیرلب کمی از بطری آب خورد. زانویم را جمع کردم. دستم را روی آن تکیه دادم و زیر گلویم را گرفتم.
- میخوای برگشتم برم با خانومت حرف بزنم برگرده پیشت؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: