- Sep
- 204
- 901
- مدالها
- 1
ملیکا دست رایان و گرفت و گفت:
- عزیزم. میشه من امروز برم خرید. دلم برای بازارای این روستا تنگ شده.
- برو گلم.
ملیکا گونهٔ رایان بوسید و گفت:
- دومی نداری عشقم.
بعد امد کنارم وایساد و گفت:
- اینم باخودم میبرم. شاید خریدام زیاد شد.
بعدم پا تند کرد و از اتاق خارج شد تا آماده بشه.
پوفی کشیدم و روبه رایان گفتم:
- من دیگه میرم.
- برو. ولی این بدون مراقبتم. سعی نکن گولم بزنی و بری پیش کامیار.
- چندبار باید بهت بگم بین من و اون هیچی نیست. هر چرندی میشنوی و که نباید باور کنی.
پوزخندی زد و گفت:
- چون بین تون هیچی نیست. صبح انقدر حالت بد بود. خبرا زود میرسه خانوم کوچولو.
- که چی؟. چون حالم بد بوده یعنی با کامیار تو رابطم؟
- آره. شاید بخاطر اینکه دیگه نمی تونی ببینیش حالت بد شده یا...
- یا چی؟
- یا دیشب زیادی باهم خوش گذروندید.
- تو واقعا فکر میکنی من و کامیار و باهم رابطه داریم؟
امد مقابلم وایساد و گفت:
- چیه؟ چرا بهم ریختی؟ از کجا معلوم اون روزایی که میگفتی میری با سحر بازی کنی نمیرفتی پیش کامیار جون؟
دیگه نتونستم خودم کنترل کنم و دستم و آوردم بالا و با تموم توانم زدم تو صورتش.
- این زدم که بدونی آبروی یه دختر آب تو کوزه نیست که هر وقت خواستی بریزیش. هروقت برای اثبات حرفت مدرک داشتی هرچی بگی قبول میکنم.
از اتاق زدم بیرون در و محکم کوبیدم بهم.
دستم و روی دهنم گذاشتم که صدای هق هقم و کسی نشنوه.
ترجیح میدادم بمیرم ولی کسی همچین تهمتی بهم نزنه.
خیلی بدجنسی رایان. از همتون متنفرم.. از تو. از داداشت. از نامزدت.
کاش میشد یه شب بخوابم و وقتی بیدار میشم ببینم همه اینا فقط فقط یه کابوس وحشتناک بوده.
- عزیزم. میشه من امروز برم خرید. دلم برای بازارای این روستا تنگ شده.
- برو گلم.
ملیکا گونهٔ رایان بوسید و گفت:
- دومی نداری عشقم.
بعد امد کنارم وایساد و گفت:
- اینم باخودم میبرم. شاید خریدام زیاد شد.
بعدم پا تند کرد و از اتاق خارج شد تا آماده بشه.
پوفی کشیدم و روبه رایان گفتم:
- من دیگه میرم.
- برو. ولی این بدون مراقبتم. سعی نکن گولم بزنی و بری پیش کامیار.
- چندبار باید بهت بگم بین من و اون هیچی نیست. هر چرندی میشنوی و که نباید باور کنی.
پوزخندی زد و گفت:
- چون بین تون هیچی نیست. صبح انقدر حالت بد بود. خبرا زود میرسه خانوم کوچولو.
- که چی؟. چون حالم بد بوده یعنی با کامیار تو رابطم؟
- آره. شاید بخاطر اینکه دیگه نمی تونی ببینیش حالت بد شده یا...
- یا چی؟
- یا دیشب زیادی باهم خوش گذروندید.
- تو واقعا فکر میکنی من و کامیار و باهم رابطه داریم؟
امد مقابلم وایساد و گفت:
- چیه؟ چرا بهم ریختی؟ از کجا معلوم اون روزایی که میگفتی میری با سحر بازی کنی نمیرفتی پیش کامیار جون؟
دیگه نتونستم خودم کنترل کنم و دستم و آوردم بالا و با تموم توانم زدم تو صورتش.
- این زدم که بدونی آبروی یه دختر آب تو کوزه نیست که هر وقت خواستی بریزیش. هروقت برای اثبات حرفت مدرک داشتی هرچی بگی قبول میکنم.
از اتاق زدم بیرون در و محکم کوبیدم بهم.
دستم و روی دهنم گذاشتم که صدای هق هقم و کسی نشنوه.
ترجیح میدادم بمیرم ولی کسی همچین تهمتی بهم نزنه.
خیلی بدجنسی رایان. از همتون متنفرم.. از تو. از داداشت. از نامزدت.
کاش میشد یه شب بخوابم و وقتی بیدار میشم ببینم همه اینا فقط فقط یه کابوس وحشتناک بوده.