- Jul
- 625
- 6,991
- مدالها
- 2
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآیـد کام دوست
حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمـانی ندارد درد بیآرام دوست
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
مشکن دل مرد مشتری رامیل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآیـد کام دوست
حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمـانی ندارد درد بیآرام دوست
مشکن دل مرد مشتری را
بگذار ره ستمگری را
رحم آر مها که در شریعت
قربان نکنند لاغری را
مخمور توام به دست من ده
آن جام شراب گوهری را
مرحبا ای نسیم عنبر بوی
خبری زان به خشمِ رفته بگوی
دلبرست مهر سخت کمان
صاحب و دوست روی دشمن خوی
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک