- Dec
- 396
- 11,672
- مدالها
- 4
کمکم صداها خوابید. تندی از فضای نیمهتاریک اتاق بیرون رفت. ندا و نهال هم چون جوجهاردک پشت سرش حرکت کردند. بوی نم دیوارها مشامش را پر کرد. چکههای باران از سوراخهای سقف سرازیر میشد و موکت پوسیدهی روی ایوان را خیس میکرد. خبری از زن نبود. از سه پلهی ترک خورده وسط ایوان پایین آمد. چشمش به مرد لاغراندامی افتاد که کنار موتور درب و داغانی نشستهبود و فرطوفرط سیگار میکشید. انگار از یک مبارزه سخت بیرون آمدهباشد که اینچنین نفسنفس میزد. نگاهی به سر و تیپ ژولیدهاش افکند. به هشدارهای آرام ندا و هیس گفتن نهال توجهی نکرد و مقابلش ایستاد.
- پس آقاغلام شمایید؟
انگار در هپروت سیر میکرد. نئشگی از سر و روی هیکل بدقواره و درازش میریخت. پوفی کشید و کمی صدایش را بالا برد:
- با شمام آقا! صدام رو میشنوید؟
شانههای استخوانیاش تکان خفیفی خوردند. گردن عرق زده و سیاهش را بالا آورد. با دیدنش، اول چشمان فرورفتهی قهوهایش قلمبه گشت و بعد ردیف دندانهای زرد و نامرتبش نمایان شد. جستی از روی لبهی حوض خالی پرید و سیگار نصفهاش را زمین انداخت.
- مادمازل کی باشن؟!
از درون گر گرفت. ندا اخمآلود از پشتسر پیش آمد.
- این خانم مهمون ماست.
پوزخندی روی لبهای کبود و باریکش نشست. تا آمد چیزی بگوید، صدای زمختی از پشت سرشان برخاست:
- حتماً از فامیل نداشتشونه مرد! نکنه شانس در خونهی شما گدا گشنهها رو زده؟!
به عقب چرخید. زنی با لبان جر خورده و چشمان کبود، در حالی که دستمال بر سر بستهبود، تکیه بر نردههای زنگ زدهی ایوان، هیکل فربه و چاقش را سرپا نگه میداشت. خال سیاه گوشتی هم کنار بینی پهن و بزرگش به چشم میخورد. نهال سرتقانه دستبهکمر شد و تخس گفت:
- دوست خودمه!
سگرمههای نازک بندانداختهاش تویهم رفت.
- زبون درازی نکن بچه! مگه خودش لاله؟!
لحن بیادبانهی زن، اخم به صورتش نشاند! انگار نه انگار تا الان داشت زیر مشت و لگدهای شوهرش جان میداد. کمی جلو رفت و دستان نمناکش را در جیب خزدار پالتویش فرو برد.
- این بچه درست میگه خانم، ما تازه با هم آشنا شدیم.
دستی بر موهای خرمایی نهال که در دست باد میرقصید کشید و تبسمی کرد.
- بیشتر از یه دختر شیش ساله میفهمه.
نهال با اتمام جملهاش، تندی سر بالا گرفت و دستبهسی*ن*ه، حالت بامزهای به خودش گرفت.
- من نه سالمه ستارهخانم!
- پس آقاغلام شمایید؟
انگار در هپروت سیر میکرد. نئشگی از سر و روی هیکل بدقواره و درازش میریخت. پوفی کشید و کمی صدایش را بالا برد:
- با شمام آقا! صدام رو میشنوید؟
شانههای استخوانیاش تکان خفیفی خوردند. گردن عرق زده و سیاهش را بالا آورد. با دیدنش، اول چشمان فرورفتهی قهوهایش قلمبه گشت و بعد ردیف دندانهای زرد و نامرتبش نمایان شد. جستی از روی لبهی حوض خالی پرید و سیگار نصفهاش را زمین انداخت.
- مادمازل کی باشن؟!
از درون گر گرفت. ندا اخمآلود از پشتسر پیش آمد.
- این خانم مهمون ماست.
پوزخندی روی لبهای کبود و باریکش نشست. تا آمد چیزی بگوید، صدای زمختی از پشت سرشان برخاست:
- حتماً از فامیل نداشتشونه مرد! نکنه شانس در خونهی شما گدا گشنهها رو زده؟!
به عقب چرخید. زنی با لبان جر خورده و چشمان کبود، در حالی که دستمال بر سر بستهبود، تکیه بر نردههای زنگ زدهی ایوان، هیکل فربه و چاقش را سرپا نگه میداشت. خال سیاه گوشتی هم کنار بینی پهن و بزرگش به چشم میخورد. نهال سرتقانه دستبهکمر شد و تخس گفت:
- دوست خودمه!
سگرمههای نازک بندانداختهاش تویهم رفت.
- زبون درازی نکن بچه! مگه خودش لاله؟!
لحن بیادبانهی زن، اخم به صورتش نشاند! انگار نه انگار تا الان داشت زیر مشت و لگدهای شوهرش جان میداد. کمی جلو رفت و دستان نمناکش را در جیب خزدار پالتویش فرو برد.
- این بچه درست میگه خانم، ما تازه با هم آشنا شدیم.
دستی بر موهای خرمایی نهال که در دست باد میرقصید کشید و تبسمی کرد.
- بیشتر از یه دختر شیش ساله میفهمه.
نهال با اتمام جملهاش، تندی سر بالا گرفت و دستبهسی*ن*ه، حالت بامزهای به خودش گرفت.
- من نه سالمه ستارهخانم!
آخرین ویرایش: