- Dec
- 731
- 15,659
- مدالها
- 4
کمکم صداها خوابید. تندی از فضای نیمهتاریک اتاق بیرون رفت. ندا و نهال هم چون جوجهاردکهایی پشت سرش حرکت کردند. بوی نم دیوارها مشامش را پر کرد. چکههای باران از سوراخهای سقف سرازیر میشدند و موکت پوسیدهی روی ایوان را خیس میکردند. خبری از زن نبود. از سه پلهی ترکخورده وسط ایوان پایین آمد. چشمش به مرد لاغراندامی افتاد که کنار موتور دربوداغانی نشستهبود و فرطوفرط سیگار میکشید. انگار از یک مبارزه سخت بیرون آمده باشد که اینچنین نفسنفس میزد. نگاهی به سر و تیپ ژولیدهاش افکند. به هشدارهای آرام ندا و هیس گفتن نهال توجهی نکرد و مقابلش ایستاد.
- پس آقاغلام شمایین؟
انگار در هپروت سیر میکرد. نئشگی از سر و روی هیکل بدقواره و درازش میریخت. پوفی کشید و کمی صدایش را بالا برد:
- با شمام آقا! صدام رو میشنوین؟
شانههای استخوانیاش تکان خفیفی خوردند. گردن عرقزده و سیاهش را بالا آورد. با دیدنش، اول چشمان فرورفتهی قهوهایش قلمبه گشت و بعد ردیف دندانهای زرد و نامرتبش نمایان شدند. جستی از روی لبهی حوض خالی پرید و سیگار نصفهاش را زمین انداخت.
- مادمازل کی باشن؟!
لحن تودماغیای داشت. از درون گر گرفت. ندا اخمآلود از پشت سر پیش آمد.
- این خانم مهمون ماست.
پوزخندی روی لبهای کبود و باریکش نشست. تا آمد چیزی بگوید، صدای زمختی از پشت سرشان برخاست:
- حتماً از فامیل نداشتشونه مرد! نکنه شانس در خونهی شما گداگشنهها رو زده؟!
به عقب چرخید. زنی با لبان جرخورده و چشمان کبود، در حالی که دستمال بر سر بستهبود، تکیه بر نردههای زنگزدهی ایوان، هیکل فربه و چاقش را سرپا نگه میداشت. خال سیاه گوشتی هم بین موهای هورمونی روی چانهاش خودنمایی میکرد. نهال سرتقانه دستبهکمر شد و تخس گفت:
- دوست خودمه!
سگرمههای نازک بندانداختهاش تویهم رفتند.
- زبون درازی نکن بچه! مگه خودش لاله؟!
لحن بیادبانهی زن، اخم به صورتش نشاند! انگارنهانگار تا الان داشت زیر مشت و لگدهای شوهرش جان میداد. کمی جلو رفت و دستان نمناکش را در جیب خزدار پالتویش فرو برد.
- این بچه درست میگه خانم، ما تازه با هم آشنا شدیم.
دستی بر موهای خرمایی نهال که در دست باد میرقصید کشید و تبسمی کرد.
- بیشتر از یه دختر شیشساله میفهمه.
نهال با اتمام جملهاش، تندی سر بالا گرفت و دستبهسی*ن*ه، حالت بامزهای به خودش گرفت.
- من نهسالمه ستارهخانم!
- پس آقاغلام شمایین؟
انگار در هپروت سیر میکرد. نئشگی از سر و روی هیکل بدقواره و درازش میریخت. پوفی کشید و کمی صدایش را بالا برد:
- با شمام آقا! صدام رو میشنوین؟
شانههای استخوانیاش تکان خفیفی خوردند. گردن عرقزده و سیاهش را بالا آورد. با دیدنش، اول چشمان فرورفتهی قهوهایش قلمبه گشت و بعد ردیف دندانهای زرد و نامرتبش نمایان شدند. جستی از روی لبهی حوض خالی پرید و سیگار نصفهاش را زمین انداخت.
- مادمازل کی باشن؟!
لحن تودماغیای داشت. از درون گر گرفت. ندا اخمآلود از پشت سر پیش آمد.
- این خانم مهمون ماست.
پوزخندی روی لبهای کبود و باریکش نشست. تا آمد چیزی بگوید، صدای زمختی از پشت سرشان برخاست:
- حتماً از فامیل نداشتشونه مرد! نکنه شانس در خونهی شما گداگشنهها رو زده؟!
به عقب چرخید. زنی با لبان جرخورده و چشمان کبود، در حالی که دستمال بر سر بستهبود، تکیه بر نردههای زنگزدهی ایوان، هیکل فربه و چاقش را سرپا نگه میداشت. خال سیاه گوشتی هم بین موهای هورمونی روی چانهاش خودنمایی میکرد. نهال سرتقانه دستبهکمر شد و تخس گفت:
- دوست خودمه!
سگرمههای نازک بندانداختهاش تویهم رفتند.
- زبون درازی نکن بچه! مگه خودش لاله؟!
لحن بیادبانهی زن، اخم به صورتش نشاند! انگارنهانگار تا الان داشت زیر مشت و لگدهای شوهرش جان میداد. کمی جلو رفت و دستان نمناکش را در جیب خزدار پالتویش فرو برد.
- این بچه درست میگه خانم، ما تازه با هم آشنا شدیم.
دستی بر موهای خرمایی نهال که در دست باد میرقصید کشید و تبسمی کرد.
- بیشتر از یه دختر شیشساله میفهمه.
نهال با اتمام جملهاش، تندی سر بالا گرفت و دستبهسی*ن*ه، حالت بامزهای به خودش گرفت.
- من نهسالمه ستارهخانم!
آخرین ویرایش: