- Dec
- 102
- 661
- مدالها
- 3
غروبِ جمعه، شروع حسهای غمانگیزِ جداییست...
جدایی از چه کسی؟!
نمیدانم.
شاید در زمانی دیگر، در گذشتهای دورتر،
حضورت بوده و من، در این جسم،
فقط حسرت و غمِ نبودنت را میکشم.
گاهی حس میکنم در قالبی دیگر،
با عشقی زیستهام که اکنون کنارم نیست،
و نمیدانم چرا عصرِ جمعه
همیشه این حسرت را در خود دارد، حسرتِ جدایی و نبودن،
نبودنِ دستی،
نبودنِ حضوری،
نبودنِ نگاهی یا بوسهای عاشقانه.
غروبِ جمعه، بدجور مرا دلتنگِ تو میسازد... .
جدایی از چه کسی؟!
نمیدانم.
شاید در زمانی دیگر، در گذشتهای دورتر،
حضورت بوده و من، در این جسم،
فقط حسرت و غمِ نبودنت را میکشم.
گاهی حس میکنم در قالبی دیگر،
با عشقی زیستهام که اکنون کنارم نیست،
و نمیدانم چرا عصرِ جمعه
همیشه این حسرت را در خود دارد، حسرتِ جدایی و نبودن،
نبودنِ دستی،
نبودنِ حضوری،
نبودنِ نگاهی یا بوسهای عاشقانه.
غروبِ جمعه، بدجور مرا دلتنگِ تو میسازد... .