جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

در حال تایپ [اوگاریا] اثر «منصوره.م کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ؛)Lunika با نام [اوگاریا] اثر «منصوره.م کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,667 بازدید, 60 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [اوگاریا] اثر «منصوره.م کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ؛)Lunika
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ؛)Lunika
موضوع نویسنده

؛)Lunika

سطح
0
 
همیار سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
ناظر کتاب
فعال انجمن
Nov
567
3,913
مدال‌ها
2
***
نور خاکستری سپیده، از پنجره‌ی بلند تالار به درون خزیده‌بود و گرد و غبار در هوا معلق بود. بوی عود و سیگار نعنایی در هوای اتاق پیچیده‌بود. کلاوس روی صندلی بلندش تکیه داده‌بود. آستین چرم شنلش تا آرنج بالا رفته‌بود و زخم عمیقی روی ساعدش دیده می‌شد. پوستش تاول زده‌بود، از اثر جادویی که شب قبل در جنگل به او خورده‌بود؛ از اربوس!
چشم‌هایش را بست، نفسش را با خشمی فرو خورد.
- اون دختر، ظرفی برای روح توئه، نه؟
لبخندش محوتر و زمزمه‌اش آرام‌تر شد:
- پس با کشتن اون، تو رو هم نابود می‌کنم.
اما دروغ می‌گفت! خودش هم می‌دانست. نمی‌خواست نابودش کند، می‌خواست او را به دست بیاورد. صدای آن موجود دائم در گوشش می‌پیچید: «بهش دست زدی، با همون دست‌های کثیفت!» دندان‌هایش را به هم فشرد. روی زخم دستش خط قرمز جادویی‌ای می‌درخشید؛ نشانه‌ی تسخیر معکوس آن دختر. زیر لب گفت:
- فکر کردی فراموشت می‌کنم اربوس؟ این بار خودت رو تو بدن یه دختربچه پنهون کردی!
قدرتی که اربوس درون آن دختر پنهان کرده‌بود، می‌توانست سال‌ها جایگاه کلاوس را در شورا تثبیت کند. تسخیر معکوس یعنی چیزی که حتی مرگ هم نتواند از او بگیرد.
دستش را مشت کرد و به لبه‌ی صندلی کوبید.
می‌خواستش؛ هم اربوس را، هم دختری را که توانسته‌بود او را درون خودش زنده نگه دارد.
صدای باز شدن در، سکوتش را به‌هم زد. آرکان وارد شد. رنگ چهره‌اش پریده بود و آثار سوختگی روی پوست دست او هم دیده می‌شد.
- اعضای شورا منتظرتن. گفتن گزارش دیشب رو باید خودت بدی.
کلاوس بدون آن‌که نگاهش کند و درحالی‌که دستکش سیاهش را می‌پوشید، گفت:
- شورا فقط چیزی رو که ببینه باور می‌کنه.
آرکان به دیوار تکیه داد.
- و اگه تسخیر معکوس واقعاً اتفاق افتاده باشه؟
کلاوس نگاه سردش را بالا آورد و به چشمان او دوخت.
- اون وقت باید سریع مانع رو از بین برد.
افکارش بهم ریخته‌بود و نمی‌توانست راستش را به آرکان بگوید. اگر می‌گفت، آرکان آن روی نصیحت‌کننده خود را نشانش می‌داد. آهی کشید و بلند شد. ردایش مثل سایه پشت سرش کشیده شد و صدای قدم‌هایش در تالار طنین انداخت. وقتی از مقابل آینه‌ی بزرگ گذشت، نگاهش برای لحظه‌ای روی تصویر خودش ماند؛ صورتی که همیشه بی‌احساس بود، حالا ترک کوچکی از خشم در آن دیده می‌شد. زیر لب گفت:
- یه بار اربوس از من شخص مهم زندگیم رو دزدید... .
نگاهش درون آینه روی چشمان سرد خود، ثابت ماند.
- ولی این بار، من ازش می‌دزدم.
 
بالا پایین