- Feb
- 4,147
- 9,162
- مدالها
- 4
«جیمز جویس» در آثار بعدی خود، حتی پا را از این هم فراتر گذاشت و در کتاب «شب زنده داری فینگن ها» که یکی از پیچیده ترین داستان های انگلیسی به شمار می آید، داستانی عاری از روایت را ارائه کرد.
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!درنگی کرد، چشم به پلکان مارپیچ تاریک زیر پایش دوخت و درشت گویانه فراخواند: «بیا بالا، کینچ، بیا بالا، ای یسوعی بیمناک.» موقرانه پیش آمد و بر توپدان مدور جلوس کرد. رو به اطراف نمود و سه بار سنگین سرانه برج و دیار پیرامون و کوهستان بیدار را تقدیس کرد. آنگاه، روکنان به استیون ددالوس، خم شد به جانب او و صلیبی تند در هوا کشید، با غرغره ای در گلو و تکان دادن سرش. استیون ددالوس، بی حال و خواب آلود، دستانش را بر نرده ی پلکان تکیه داد و با نگاهی سرد به چهره ی غرغرکنان لرزانی که او را تقدیس می کرد چشم دوخت، چهره ای با درازیِ اسب گون، و به موهای نتراشیده ی روشن اش، زیر و بلوطی کم رنگ. از کتاب «اولیس»
در اتاق مادرم هستم. حالا منم که این جا زندگی می کنم. نمی دانم چطور از این جا سر درآورده ام. شاید با یک آمبولانس، مسلما با یک ماشین. به هر حال کمکم کرده اند. تنهایی هرگز نمی توانستم خودم را به این جا برسانم. مردی هست که هر هفته می آید. شاید به کمک او به این جا آمده ام. خودش که می گوید نه. به من پول می دهد و صفحات را می برد. صفحات خیلی زیاد، پول خیلی زیاد. بله، حالا کار می کنم، کم و بیش مثل گذشته، با این تفاوت که دیگر نمی دانم چطور باید کار کرد. گویا این مسئله برای آن ها اهمیتی ندارد. حالا فقط دوست دارم از چیزهایی که باقی مانده اند حرف بزنم، خداحافظی هایم را بکنم، و روند مردنم را کامل کنم. آن ها این را نمی خواهند. از کتاب «مالوی»
نویسنده، فقط به دلیل عادتی که ریشه در زبان غیرصمیمی دیباچه ها و تقدیم نامه ها دارد، می گوید: «خواننده ی من». در حالی که در واقع، هر خواننده ای، زمانی که کتابی را می خواند، خواننده ی خودش است. کتاب نویسنده چیزی جز نوعی وسیله ی بصری نیست که او در اختیار خواننده می گذارد تا با آن بتواند آنچه را که شاید بدون آن کتاب نمی توانست در خودش ببیند، درک کند. محک حقیقت کتاب این است که خواننده آنچه را که کتاب می گوید در خودش باز بشناسد. از کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته»
سالیان دراز انتظارش را کشیده بود، در پایان تیرگی آن شب و سفر دریایی روز بعد به وقوع می پیوست. از آن جا که حتی در شش سالگی به آن دسته از افرادی تعلق داشت که نمی توانند احساسات خود را از یکدیگر متمایز کنند و اجازه می دهند چشم انداز آینده با غم ها و شادی هایش بر آن چه اکنون روی می دهد سایه بی افکند، از آنجا که برای این قبیل افراد از اوان کودکی هر چرخش احساسات نیروی آن را دارد که لحظه ای را که با دلتنگی یا درخشش توام باشد، متبلور و میخکوب کند، جیمز رمزی که بر زمین نشسته بود و عکس هایی از کاتالوگ مصور «فروشگاه های ارتش و نیروی دربایی» می چید، همزمان با شنیدن جمله ی مادر تصویر یک یخچال را آکنده از موهبتی بهشتی یافت. شادی بر آن سایه افکنده بود. از کتاب «به سوی فانوس دریایی»
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک