آموزشی «ریتم و تمپو» در داستان

[Tara Motlagh]

مسلما پیش آمده که کتابی را می‌خوانید و تمام حسی که در داستان است، شخصیت با آن درگیر است، حس می‌کنید. روایت داستان سرعت می‌گیرد و هول و هراس ایجاد می‌کند. یا کُند می‌شود و سکون به وجود می‌آورد.

 

[Tara Motlagh]

به بعضی از قسمت‌ها که هول و هراس برایتان ایجاد می‌کند توجه کنید؛ ریتم داستان بالا رفته‌است، به سرعت پیش می‌رود تا حسی که شخصیت و داستان دارد، به شما منتقل شود. حسی مثل حس ترس، عجله، فرار و دستپاچگی و غیره.

 

[Tara Motlagh]

بعضی صحنه‌ها برعکس، آنقدر کُند پیش می‌روند که حس کرختی، ملالت و سکونی را که شخصیت و صحنه دارد لمس می‌کنید. حس می‌کنید زمان کند و آرام می‌گذرد. همانطور که برای شخصیت نیز به همان صورت پیش می‌رود.

 

[Tara Motlagh]

این تکنیکی است که هر نویسنده‌ی حرفه‌ای برای جذاب و ملموس و واقعی جلوه دادن داستانش باید به کار می‌برد.
موضوع مربوط به «ریتم و تمپو» در داستان و رمان است.

 

[Tara Motlagh]

ریتم یا ضرباهنگ چیست؟

تعریف ریتم به صورت عام: تکرار یک الگو در یک زمان مشخص شده.
برای این مورد تعریفی بهتر از ضربان قلب در حالت عادی وجود ندارد. ضربان قلب یک فرد سالم با یک ریتم مناسب می‌تپد که روی نوار قلب علائم زمانمند و مرتب جا می‌گذارد.
اگر فرد سالم باشد این ضربان یک ریتم مشخص و نُرم دارد و اگر همین فرد بدود این ریتم تندتر می‌شود.

 

[Tara Motlagh]

تمپو چیست؟

باز هم همین ضربان قلب را در نظر بگیرید. فاصله‌ی بین هر تپش را تمپو می‌گویند. مدت زمان سکوت بین هر ضربه و تپش را تمپو می‌گویند.
پس تعریف تمپو: سرعت اجرای ریتم را می‌گویند.

 

[Tara Motlagh]

ریتم و تمپو یک وجه مشترک بین هنرهاست. سینما، موسیقی، داستان و تئاتر و معماری.
موسیقی و معماری سابقه‌ی بیشتری در بحث و بررسی ریتم دارند.
ما اینجا در مورد داستان حرف می‌زنیم. پس ریتم و تمپو در داستان را بررسی می‌کنیم.

 

[Tara Motlagh]

اینکه چه کار کنیم که داستان‌مان ریتم و تمپوی مناسب داشته باشد.
اجزای تشکیل‌دهنده‌ی داستان کلمه است و بس! از آغاز تا پایان کلمه است. پس نشان دادن احساسات و لحن با کلمات را باید یاد بگیریم.

چهار اصل در استفاده از ریتم و تمپو داریم که اینجا بیان می‌کنم.

 

[Tara Motlagh]

اصل اول: جملات کوتاه، ریتم را تند و جملات طولانی ریتم را کند می‌کنند.

جمله‌های کوتاه، با فعل‌های مشخص و پشت سر هم ردیف شده، روایت را با سرعت پیش می‌برد. همانطور که قرار است سرعت اتفاق داستانی را نشان دهد.

 

[Tara Motlagh]

اصل دوم: توصیف حرکت، تمپو را بالا می‌برد و توصیف سکون آن را پایین می‌آورد.

وقتی می‌خواهیم حرکت داستانی را روایت کنیم، مثل اتفاقی که در جریان است تمپو بالا می‌رود. فاصله‌ی ریتم تا ریتم بالا می‌رود. مثلا روایت دعوای دو نفر در خیابان.
توصیف سکون مثل روایت دو نفر که در کافه‌ای نشسته‌اند و روایت از فضا و محیط و آن دو شخصیت می‌گوید.