به نام خداوند مهربانم
طبق گفتهی تاریخدانان، آشپزخانهها محل خشونت محض هستند. افراد مرتباً دچار سوختگی، زخم، یخزدگی، به ویژه بریدگی میشوند؛ اما عشق دادن به اهالی خانه ارزش تحمل این خشونتها را دارد و آشپزی به نوعی مانند عشق است؛ یا باید با اشتیاق به آن پرداخت یا اصلاً وارد آن نشد!
با لبخند نیمبندی چاقو را با مهارت روی گوجه سفت و سالم تنظیم میکنم و هنوز برش اول را ندادهام که سایه هیکل درشت کیان پیدا میشود و قدم به آشپزخانه میگذارد و با آن صدای رئیسمابانهاش بلند میگوید:
- جانان یه دونه املت قارچ، دو تا نیمرو پفکی!
سپس سمت ژاله میچرخد و متفکر ادامه میدهد:
- دو تا اسپرسو، یه دونه پای سیب همراه نسکافه!
به همان سرعتی که آمده از در چوبی بیرون میزند. ژاله دستهایش را شسته و به سرعت به پشت میز برمیگردد و من قارچهای گرد و سفید و شسته شده را جایگزین گوجه زیر دستم میکنم و تند و فرز خردشان میکنم.
صدای تقتق خرد شدن ظریفشان به مانند همیشه روحم را نوازش میدهد. حتی میتوانم چشم ببندم و با مهارت و استفاده از قدرت شنوایی و حسی دستانم تمام قارچها را یک دست خرد کنم، اما معمولاً این کار را در خفا انجام میدهم نه زمانی که مشتری منتظر سفارشش است.
روغن را به اندازه در سه ماهیتابه مخصوص میریزم و شعلهها را تنظیم میکنم، تخممرغ میشکنم و سفیده و زردهشان را جدا میکنم. روغن تابه املت که داغ میشود قارچهای خرد شده را به آن اضافه میکنم و کمی مهلت میدهم تا از سفتی درآیند و نرمتر شوند.
همزمان سمت میز پشت سرم میچرخم و سفیده و زرده تخممرغ را جداگانه با همزنبرقی آنقدر میزنم تا پف کنند و بالا بیایند، سپس با هم مخلوطشان میکنم و نمک و فلفلسیاه و پنیر پارمسان به آن اضافه میکنم، در نهایت در دو تابهی داغ شده مایع پفکی را به مساوات تقسیم میکنم تا پخته شوند.
هنوز سراغ املت نرفتهام، غزاله از آن سمت آشپزخانه صدایم میزند:
- وای جانان گند زدم بیا کمک!
بیتوجه به حرف همیشگیاش، گوجه خرد میکنم و به قارچهای نیمپز شده اضافه میکنم.
- چی رو خراب کردی باز؟
صدای لرزانش به گریه شباهت پیدا میکند.
- بادمجونا سوخت جانان بیا دیگه، خانمسرمدی بیاد پوست از کلهم میکنه، بیا تو رو قرآن...