- Nov
- 1,049
- 3,835
- مدالها
- 2
سبحان: سلام خوبید؟
- سلام ممنون
سبحان: راستش یه خواهشی داشتم، میشه اون سگ رو ببینم؟
وا این چیکار به آرسن داره.
- نه
سبحان: چرا؟
- چون نمیخوام.
سبحان: ببینید من فکر میکنم که اون سگ یکی از دوستام هست. به تازگی سگشو گم کرده بود و خیلی شبیه به سگ شما بود.
یچیزی این وسط درست نیست. باید حتما از آرسن بپرسم ماجراش چیه. فعلا باید اینو یجوری رد کنم.
- خب نمیشه چون من اونو به مرکز نگهداری از حیوانات بی خانمان سپردم.
(با گفتنن این حرف حس کردم که کمی خیالش راحت شد.)
- اگه میخواید میتونید برید ببینید همونه یا نه
سبحان: اها ممنون به دوستم میگم خودش پیگیری کنه.
- لطفا اگه میشه برید کنار کلاسم الان دیر میشه
سبحان: شرمنده وقتتون رو گرفتم.
با حرص درو بستم و به سمت پله ها رفتم و گفتم:
-خب دیگه نگیر.
از کی تاحالا انقدر فوضول شده این پسره.
طبقه دوم بودم که ...
اقدس: عه سلام پارلا جون
وای پسرش بس نبود خودش هم اضافه شد.
- سلام
اقدس: خوبی عزیزم؟چه خبرا؟جایی میری؟
اه دلم میخواست بهش بگم بنظرت این وقت صبح با این لباسای رسمی کجا میشه رفت...
- ممنونم، شرمنده من عجله دارم باید برم کلاس اگه اجازه بدید من رفع زحمت کنم.
اقدس: برو عزیزم وقتت رو نمیگیرم فقط هرموقع تونستی بیا پیشم کارت دارم.
- چشم خدانگهدار
سریع به سمت در دویدم و پریدم از خونه بیرون. به ساعت نگاه کردم.
- ای وای پانزده دقیقه بیشتر وقت ندارم.
به سمت خیابان رفتم و سوار تاکسی شدم و پیش به سوی دانشگاه.
هوف راستی این پسره کجا رفته این که میخواست بمونه.
از تاکسی پیاده شدم و به سمت مهسا و الهام رفتم.
- سلام ممنون
سبحان: راستش یه خواهشی داشتم، میشه اون سگ رو ببینم؟
وا این چیکار به آرسن داره.
- نه
سبحان: چرا؟
- چون نمیخوام.
سبحان: ببینید من فکر میکنم که اون سگ یکی از دوستام هست. به تازگی سگشو گم کرده بود و خیلی شبیه به سگ شما بود.
یچیزی این وسط درست نیست. باید حتما از آرسن بپرسم ماجراش چیه. فعلا باید اینو یجوری رد کنم.
- خب نمیشه چون من اونو به مرکز نگهداری از حیوانات بی خانمان سپردم.
(با گفتنن این حرف حس کردم که کمی خیالش راحت شد.)
- اگه میخواید میتونید برید ببینید همونه یا نه
سبحان: اها ممنون به دوستم میگم خودش پیگیری کنه.
- لطفا اگه میشه برید کنار کلاسم الان دیر میشه
سبحان: شرمنده وقتتون رو گرفتم.
با حرص درو بستم و به سمت پله ها رفتم و گفتم:
-خب دیگه نگیر.
از کی تاحالا انقدر فوضول شده این پسره.
طبقه دوم بودم که ...
اقدس: عه سلام پارلا جون
وای پسرش بس نبود خودش هم اضافه شد.
- سلام
اقدس: خوبی عزیزم؟چه خبرا؟جایی میری؟
اه دلم میخواست بهش بگم بنظرت این وقت صبح با این لباسای رسمی کجا میشه رفت...
- ممنونم، شرمنده من عجله دارم باید برم کلاس اگه اجازه بدید من رفع زحمت کنم.
اقدس: برو عزیزم وقتت رو نمیگیرم فقط هرموقع تونستی بیا پیشم کارت دارم.
- چشم خدانگهدار
سریع به سمت در دویدم و پریدم از خونه بیرون. به ساعت نگاه کردم.
- ای وای پانزده دقیقه بیشتر وقت ندارم.
به سمت خیابان رفتم و سوار تاکسی شدم و پیش به سوی دانشگاه.
هوف راستی این پسره کجا رفته این که میخواست بمونه.
از تاکسی پیاده شدم و به سمت مهسا و الهام رفتم.
آخرین ویرایش: