- Nov
- 1,049
- 3,835
- مدالها
- 2
ویگن: چی بگم؟
- امم خب چند سالته؟
ویگن: بیست.
- جدی، جوونتر میخورد بهت! خب سوال بعدی... با آرسن چه نسبتی داری؟
ویگن: از بچگی باهم دوست بودیم و یه جورایی میشه گفت بهترین دوستم.
- مجردی؟
ویگن: هوم.
- خب بسه، حوصلهام رفت بیا یه کاری بکنیم.
ویگن: چه کاری؟
- این یه سوال بود!
ویگن: می تونم ببرمت یه جایی.
- کجا؟
ویگن: بریم خودت میفهمی!
با کمی تردد سرم رو تکون دادم و به دنبالش رفتم.
گوشه ای از ده چادری کوچک قرار داشت.
به داخل چادر رفتیم. روی میزی وسایل چوبی شبیه به اسباب بازی وجود داشت.
- اینا چیه؟
ویگن: وقتی که بچه بودیم این چادر من و آرسن بود، بهترین تفریحمون این بود که اسباب بازیهای دست ساز بسازیم و کل روز با اونها مشغول بشیم.
نزدیک میز شدم و تک به تک آن هنرهای چوبی رو در دستم گرفتم. روی همه آنها حرف AV حکاکی شده بود. سوالی به ویگن نگاه کردم.
ویگن: اول اسم من و آرسن هست.
- واقعا جالبه، شما هنرمندای خوبی هستید!
ویگن: مچکرم. بهتره دیگه برگردیم.
- فکر خوبیه.
برگشتیم و دوباره دور آتش نشستیم.
چشمانم رو خواب گرفته بود و تحمل نگه داشتن سرم رو نداشتم. حال آرسن سمت راستم بود و ویگن سمت چپم.
متاسفانه کایلا یا کنیا پیشم نبودند که بتونم سرم رو روی شونههاشون بزارم.
آرسن: خوابت میاد؟
- به شدت.
آرسن: خب برو بخواب!
- کجا آخه میتونم بخوابم؟
- امم خب چند سالته؟
ویگن: بیست.
- جدی، جوونتر میخورد بهت! خب سوال بعدی... با آرسن چه نسبتی داری؟
ویگن: از بچگی باهم دوست بودیم و یه جورایی میشه گفت بهترین دوستم.
- مجردی؟
ویگن: هوم.
- خب بسه، حوصلهام رفت بیا یه کاری بکنیم.
ویگن: چه کاری؟
- این یه سوال بود!
ویگن: می تونم ببرمت یه جایی.
- کجا؟
ویگن: بریم خودت میفهمی!
با کمی تردد سرم رو تکون دادم و به دنبالش رفتم.
گوشه ای از ده چادری کوچک قرار داشت.
به داخل چادر رفتیم. روی میزی وسایل چوبی شبیه به اسباب بازی وجود داشت.
- اینا چیه؟
ویگن: وقتی که بچه بودیم این چادر من و آرسن بود، بهترین تفریحمون این بود که اسباب بازیهای دست ساز بسازیم و کل روز با اونها مشغول بشیم.
نزدیک میز شدم و تک به تک آن هنرهای چوبی رو در دستم گرفتم. روی همه آنها حرف AV حکاکی شده بود. سوالی به ویگن نگاه کردم.
ویگن: اول اسم من و آرسن هست.
- واقعا جالبه، شما هنرمندای خوبی هستید!
ویگن: مچکرم. بهتره دیگه برگردیم.
- فکر خوبیه.
برگشتیم و دوباره دور آتش نشستیم.
چشمانم رو خواب گرفته بود و تحمل نگه داشتن سرم رو نداشتم. حال آرسن سمت راستم بود و ویگن سمت چپم.
متاسفانه کایلا یا کنیا پیشم نبودند که بتونم سرم رو روی شونههاشون بزارم.
آرسن: خوابت میاد؟
- به شدت.
آرسن: خب برو بخواب!
- کجا آخه میتونم بخوابم؟