- Jun
- 349
- 7,250
- مدالها
- 2
برای لحظهای، شوکه میشوم. ناباورانه به جسد غرق در خون نگاهی میاندازم و بیاراده در حالی که چشمان از حدقه درآمدهام به روی او قفل شدهاست؛ لوله اسلحه شاتگان را به طرفش نشانه میگیرم.
بزاق دهانم را محکم به پایین قورت میدهم و درحالی که سعی دارم طوری صحبت کنم که صدایم تهدیدآمیز، مصمم و جدی به نظر برسد میگویم:
- جلو نیا! بهت اخطار میدم!
بر خلاف انتظارم برنارد، پشت سر هم نامش را تکرار میکند، سپس بیتوجه به هشدارم سریعتر از قبل به حرکت کردنش ادامه میدهد.
نمیتوانم باور کنم... چگونه ممکن است هنوز زنده باشد؟! مگر با ضربات ارّه برقی تکهپاره نشدهبود؟! پس چرا هنوز زندهاست؟! نکند دارم توهم میزنم؟ یعنی واقعاً جسد نیمهجان کسی که آنطور وحشیانه به دست فندانرز کشته شد، مقابل چشمانم قرار دارد؟ نه غیرممکن است... امکان ندارد چیزی که میبینم واقعی باشد!
سعی میکنم به جسد بیتوجه باشم اما صدای نالههای وحشتناک و دلخراشش مانع خواستهام میشود.
تاریکی به وجود آمده در بخشهایی از اتاق شکل و نوع رفتار جسد را ترسناکتر کردهاست.
با پدیدار شدن چهره تکهپاره شدهاش در داخل بخشی از نور و روشنایی اتاق، موج سردی بدن فلزیام را به رعشه میاندازد.
چین به وجود آمده به روی پیشانی خونین و زخمخوردهاش او را وحشتناکتر کردهاست.
دندانهای بلند و تیز از فکش بیرون زده و تا چانهاش امتداد پیدا کرده، نیمه راست صورتش توسط خون و موهای خاکستریرنگی شبیه به موی پوست گرگ تسخیر و بخشی از جمجمه انسانی نیمه چپ صورتش به آسانی نمایان شده.
چنگالهای تیز از داخل نوک انگشتان هر دو دست لاغر، پوسیده و استخوانیاش بیرون زده و صدای کشیده شدنشان به کف زمین خاکیرنگ اعضای درون بدن فلزیام را به آتش کشیده.
بدن فلزی... حال که فکرش را میکنم مگر بدنم از فلز و قطعات آهن تشکیل نشدهاست؟ اگر چنین باشد پس چرا به مانند انسانی زنده احساس نگرانی و وحشت به دلم چنگ میزند؟! چرا دلهرهام آرام نمیگیرد؟ من یک انسان هستم؟ یا یک ربات؟ شاید... .
نعره بلند و ترسناک برنارد، سپس پرش و حمله سریعش به طرفم باعث میشود تا بیاراده ماشه را فشار دهم.
صدای انفجار گوشخراشی به سرعت در محیط اطرافم طنینانداز میشود.
با قطع شدن صدا جسد برنارد را میبینم که محکم به بدنه دیوار خزهزده برخورد و در نزدیکی قفسه فلزی خاک خوردهای فرود میآید.
با زمین خوردنش خون سیاه رنگ پروازکنان در هوا جاری میشود و بخشی از صورتش را نقاشی میکند.
به مانند مردهای متحرک به کمک چنگالهایش به هوا چنگ میزند، بدنش را به سمتی میچرخاند، مثل دفعه قبل نامش را پشت سر هم تکرار میکند و سی*ن*هخیز به طرفم میآید.
بزاق دهانم را محکم به پایین قورت میدهم و درحالی که سعی دارم طوری صحبت کنم که صدایم تهدیدآمیز، مصمم و جدی به نظر برسد میگویم:
- جلو نیا! بهت اخطار میدم!
بر خلاف انتظارم برنارد، پشت سر هم نامش را تکرار میکند، سپس بیتوجه به هشدارم سریعتر از قبل به حرکت کردنش ادامه میدهد.
نمیتوانم باور کنم... چگونه ممکن است هنوز زنده باشد؟! مگر با ضربات ارّه برقی تکهپاره نشدهبود؟! پس چرا هنوز زندهاست؟! نکند دارم توهم میزنم؟ یعنی واقعاً جسد نیمهجان کسی که آنطور وحشیانه به دست فندانرز کشته شد، مقابل چشمانم قرار دارد؟ نه غیرممکن است... امکان ندارد چیزی که میبینم واقعی باشد!
سعی میکنم به جسد بیتوجه باشم اما صدای نالههای وحشتناک و دلخراشش مانع خواستهام میشود.
تاریکی به وجود آمده در بخشهایی از اتاق شکل و نوع رفتار جسد را ترسناکتر کردهاست.
با پدیدار شدن چهره تکهپاره شدهاش در داخل بخشی از نور و روشنایی اتاق، موج سردی بدن فلزیام را به رعشه میاندازد.
چین به وجود آمده به روی پیشانی خونین و زخمخوردهاش او را وحشتناکتر کردهاست.
دندانهای بلند و تیز از فکش بیرون زده و تا چانهاش امتداد پیدا کرده، نیمه راست صورتش توسط خون و موهای خاکستریرنگی شبیه به موی پوست گرگ تسخیر و بخشی از جمجمه انسانی نیمه چپ صورتش به آسانی نمایان شده.
چنگالهای تیز از داخل نوک انگشتان هر دو دست لاغر، پوسیده و استخوانیاش بیرون زده و صدای کشیده شدنشان به کف زمین خاکیرنگ اعضای درون بدن فلزیام را به آتش کشیده.
بدن فلزی... حال که فکرش را میکنم مگر بدنم از فلز و قطعات آهن تشکیل نشدهاست؟ اگر چنین باشد پس چرا به مانند انسانی زنده احساس نگرانی و وحشت به دلم چنگ میزند؟! چرا دلهرهام آرام نمیگیرد؟ من یک انسان هستم؟ یا یک ربات؟ شاید... .
نعره بلند و ترسناک برنارد، سپس پرش و حمله سریعش به طرفم باعث میشود تا بیاراده ماشه را فشار دهم.
صدای انفجار گوشخراشی به سرعت در محیط اطرافم طنینانداز میشود.
با قطع شدن صدا جسد برنارد را میبینم که محکم به بدنه دیوار خزهزده برخورد و در نزدیکی قفسه فلزی خاک خوردهای فرود میآید.
با زمین خوردنش خون سیاه رنگ پروازکنان در هوا جاری میشود و بخشی از صورتش را نقاشی میکند.
به مانند مردهای متحرک به کمک چنگالهایش به هوا چنگ میزند، بدنش را به سمتی میچرخاند، مثل دفعه قبل نامش را پشت سر هم تکرار میکند و سی*ن*هخیز به طرفم میآید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: