- Jun
- 349
- 7,195
- مدالها
- 2
نفسم در سی*ن*ه حبس شدهاست و شکم و سی*ن*هام با ریتم خاصی در حین نفسنفس زدن جلو و عقب میشود.
چند قدم عقب میروم و نگاه مضطربم را روی دندانهای تیز مار غولپیکر مقابلم قفل میکنم.
چشمانش از خشم و نفرت پر شدهاست و حالت بدنش به گونهای است که انگار دارد خودش را برای حمله بهطرفم آماده میکند.
نیش بلند و خونینش مدام جلو و عقب میشود و لبخند تلخی به لبان سرخرنگش نشاندهاست.
با هر قدم که عقب میروم او به کمک دستان بزرگش بدنش را روی زمین خاکی و تکهسنگهای کوچک و بزرگ میکشد، غرش بلندی سر میدهد و خودش را آرامآرام به من نزدیک میکند.
همزمان با قطع شدن غرش بلند و گوشخراشش پایم در حین عقب رفتن به جسم سفت و محکمی برخورد میکند، تعادلم را از من میدزدد و مرا محکم زمین میزند.
به محض زمین خوردنم ترکیبی از مایع سیاه و زردرنگ چسبیده به سقف مقابل دیدگانم پدیدار اما با طنین انداختن صدای فعال شدن اسلحه و شلیک پشت سر هم گلوله ناپدید میگردد و توجهام به صدای تیراندازی جلب میشود.
با نیمخیز شدنم ماشینی کوچک شبیه به تانک را میبینم که لوله آن به آرامی به جهتی میچرخد و بیهدف تعداد زیادی گلوله به دور و اطرافش شلیک میکند.
مار غولپیکر به محض شنیدن صدا، سپس شلیک و برخورد گلوله به بدنش نعره بلندی سر میدهد.
چشمان خونینش را از من میدزدد و نگاه تندی به تانک ماشینمانند و فلزی که بدنه آن توسط خزهها و تار عنکبوتهای سفید تسخیر شدهاست میاندازد، سپس نیش درازش را بیرون میدهد و با نزدیک شدن به تانک کوچکی که در حال شلیک گلوله است به کمک دست مشت شدهاش ضربه محکمی را به آن وارد میکند.
تانک از شدت درد فریادزنان به هوا بلند میشود، با ناله بلندی به حالت برعکس روی آب خیس سقوط و شلیک گلوله را متوقف میکند.
مار غولپیکر با پرخاش شدیدی فریاد میکشد و به کمک دست مشت شدهاش ضربات مرگبار دیگری را به روی بدنه خرد شده و خراب تانک فرود میآورد.
او طوری درگیر تکهتکه کردن تانک شدهاست که انگار مرا فراموش کرده و هیچ توجهی به من ندارد.
از فرصت استفاده میکنم، نیمخیز میشوم و به کمک دست و پاهایم از کف زمین فاصله میگیرم.
اسلحه شاتگان را برمیدارم و بیتابانه به دنبال راه فرار نگاهی به نردبان و محیط اطرافم میاندازم.
سریع به طرف نردبان میروم اما صدای برخورد جسمی فولادی بر روی زمین توجهام را به خود جلب و مرا از نزدیک شدن به نردبان منصرف میسازد.
با چرخاندن سرم چند سر و بدن خزهزده و آهنی شبیه به بدن ربات را مشاهده میکنم که با حال خرابی نزدیک به پایم زمین افتادهاند و برخی از آنها تکههای اعضای بدنشان در اطراف فاضلاب پخش و پلا شدهاند.
با نزدیک شدن، سپس برخورد کف پای فلزیام به صورت ترکبرداشته یکی از آنها صدای خشن و رباتمانندی توجهام را به خود جلب میکند:
- خط... خطر شنا... سایی... شد... کد ۰۷!
با قطع شدن صدا چشمان دایرهای شکل تعدادی از آنها جوری که انگار فعال و از خواب بیدار شدهباشند نورانی میشود، سپس تکههای به هم ریخته بدنشان به حرکت در میآیند و با پیوستن به یکدیگر اعضای بدنشان را بازسازی میکنند.
یکی از آنها که بدنش با وجود گذشت زمان همچنان سالم مانده است سریع از کف زمین فاصله میگیرد، با چشمان سرخرنگش دور و اطرافش را رصد میکند و به محض برخورد نگاهش به من دواندوان و خشمگینانه به طرفم میآید تا به کمک دست شمشیرمانندش شکمم را پاره کند.
چند قدم عقب میروم و نگاه مضطربم را روی دندانهای تیز مار غولپیکر مقابلم قفل میکنم.
چشمانش از خشم و نفرت پر شدهاست و حالت بدنش به گونهای است که انگار دارد خودش را برای حمله بهطرفم آماده میکند.
نیش بلند و خونینش مدام جلو و عقب میشود و لبخند تلخی به لبان سرخرنگش نشاندهاست.
با هر قدم که عقب میروم او به کمک دستان بزرگش بدنش را روی زمین خاکی و تکهسنگهای کوچک و بزرگ میکشد، غرش بلندی سر میدهد و خودش را آرامآرام به من نزدیک میکند.
همزمان با قطع شدن غرش بلند و گوشخراشش پایم در حین عقب رفتن به جسم سفت و محکمی برخورد میکند، تعادلم را از من میدزدد و مرا محکم زمین میزند.
به محض زمین خوردنم ترکیبی از مایع سیاه و زردرنگ چسبیده به سقف مقابل دیدگانم پدیدار اما با طنین انداختن صدای فعال شدن اسلحه و شلیک پشت سر هم گلوله ناپدید میگردد و توجهام به صدای تیراندازی جلب میشود.
با نیمخیز شدنم ماشینی کوچک شبیه به تانک را میبینم که لوله آن به آرامی به جهتی میچرخد و بیهدف تعداد زیادی گلوله به دور و اطرافش شلیک میکند.
مار غولپیکر به محض شنیدن صدا، سپس شلیک و برخورد گلوله به بدنش نعره بلندی سر میدهد.
چشمان خونینش را از من میدزدد و نگاه تندی به تانک ماشینمانند و فلزی که بدنه آن توسط خزهها و تار عنکبوتهای سفید تسخیر شدهاست میاندازد، سپس نیش درازش را بیرون میدهد و با نزدیک شدن به تانک کوچکی که در حال شلیک گلوله است به کمک دست مشت شدهاش ضربه محکمی را به آن وارد میکند.
تانک از شدت درد فریادزنان به هوا بلند میشود، با ناله بلندی به حالت برعکس روی آب خیس سقوط و شلیک گلوله را متوقف میکند.
مار غولپیکر با پرخاش شدیدی فریاد میکشد و به کمک دست مشت شدهاش ضربات مرگبار دیگری را به روی بدنه خرد شده و خراب تانک فرود میآورد.
او طوری درگیر تکهتکه کردن تانک شدهاست که انگار مرا فراموش کرده و هیچ توجهی به من ندارد.
از فرصت استفاده میکنم، نیمخیز میشوم و به کمک دست و پاهایم از کف زمین فاصله میگیرم.
اسلحه شاتگان را برمیدارم و بیتابانه به دنبال راه فرار نگاهی به نردبان و محیط اطرافم میاندازم.
سریع به طرف نردبان میروم اما صدای برخورد جسمی فولادی بر روی زمین توجهام را به خود جلب و مرا از نزدیک شدن به نردبان منصرف میسازد.
با چرخاندن سرم چند سر و بدن خزهزده و آهنی شبیه به بدن ربات را مشاهده میکنم که با حال خرابی نزدیک به پایم زمین افتادهاند و برخی از آنها تکههای اعضای بدنشان در اطراف فاضلاب پخش و پلا شدهاند.
با نزدیک شدن، سپس برخورد کف پای فلزیام به صورت ترکبرداشته یکی از آنها صدای خشن و رباتمانندی توجهام را به خود جلب میکند:
- خط... خطر شنا... سایی... شد... کد ۰۷!
با قطع شدن صدا چشمان دایرهای شکل تعدادی از آنها جوری که انگار فعال و از خواب بیدار شدهباشند نورانی میشود، سپس تکههای به هم ریخته بدنشان به حرکت در میآیند و با پیوستن به یکدیگر اعضای بدنشان را بازسازی میکنند.
یکی از آنها که بدنش با وجود گذشت زمان همچنان سالم مانده است سریع از کف زمین فاصله میگیرد، با چشمان سرخرنگش دور و اطرافش را رصد میکند و به محض برخورد نگاهش به من دواندوان و خشمگینانه به طرفم میآید تا به کمک دست شمشیرمانندش شکمم را پاره کند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: