به هر طرف چشم میچرخوندم. جز تاریکی و قهقههای گوش خراش چیزی نصیبم نمیشد.
- چرا خودت رو نشون نمیدی؟ بیا نزدیکتر تا ببینمت.
یک دفعه صدا قطع شد، اما با صدای خوفناکی گفت:
صدا: مونده تا من رو بشناسی، آرام.
***
(حال)
با صدای آلارم گوشی از خواب پریدم. دونههای عرق روی پیشونیم جا خوش کرده بود. کمی نشستم تا از حالت کرختی در بیام. از جام بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم، بعد از انجام عملیات دستهام رو شستم و سه سوته به سمت آشپزخونه که طبقه پائین قرار داشت رفتم تا تو خلوت اول صبحی صبحانهم رو بخورم. کار هر روزم همین بود. باز طبق معمول همیشه تو گذشته تاریکی که داشتم غرق شدم.
***
(فلشبک)
- سلام، سلام من اومدم. مثل همیشه با اومدنم، امیدتون رو به زندگی بیشتر کردم.
آبتین همونطور که دو لپی صبحانه میخورد جوابم رو داد.
آبتین: یکم اعتماد به نفست رو کمتر کن خواهر من. به خاطر خودت میگم.
میخواست با این حرفها حرصم رو در بیاره. نمیدونم چرا اینقدر به خراب کردن من علاقه داشت.
- چرا اونوقت؟
خونسرد سرش رو بلند کرد.
آبتین: چون میترسم زیر آوار بمونی.
بعد نیشش رو تا ته باز کرد. دوست داشتم الان از اون نیشگونهای معروفم میگرفتم تا بفهمه با کی طرفه. حرصی و با صدایی که موقع عصبانیت آرومتر میشد گفتم:
- ببین من رو دیوونه نکن.
تا خواست با حاضر جوابی اعصابم رو از اینی که هست خوردتر کنه، بابا زودتر از آبتین گفت:
بابا: صبحت بهخیر آرام بابا.
سعی کردم با قاطی کردن شکر تو چایی خودم رو آروم کنم. اگر بابا چیزی نمیگفت شسته بودمش و تو آفتاب پهنش کرده بودم تا خشک بشه.
- صبح شما هم بهخیر بابا.
کار هر روز ما همین بود. اونقدر که با آبتین خروس جنگی بودم با آرتین نبودم. همون لحظه آرتین که باعجله وسایلهایش رو تو کیف میگذاشت از پلهها پایین آمد. قربونش برم مثل خودم خوش خواب تشریف دارن.
آرتین: سلام، صبحتون بهخیر. با اجازتون من برم چون خیلی دیرم شده.
- میشه گفت مثل همیشه.
مامان چپچپ نگاهم کرد.
مامان: وایستا کجا میری؟ چیزی نخوردی که مادر.
آرتین: مامان قربونت بشم تو راه یه چیزی میخرم، میخورم. خداحافظ.
و با چابکی به طرف بیرون خونه رفت و با این کار اجازه هیچ حرفی رو به مامان نداد.
آپارتمان ما پنج طبقه هست و ما تو طبقه آخر میشینیم. تا اونجایی که من میدونم نقشه همه خونهها یکیه به همینخاطر همه خونهها دوبلکس هستن و چهار اتاق مجزا دارن. یکی از اتاقها متعلق به منه که میشه گفت من عاشقشم. یه اتاق 12 متری که دیوارهاش به رنگ یاسی ملایم و یه عکس بزرگ از خودم روی دیوار نصب هست، خودشیفته هم خودتونین. تختم هم سفید که با کمد و میز آرایشم سته. یه فرش سفید با رگه هایی از یاسی رنگ رو روی زمین پهن کردیم. دو اتاق دیگه مال آبتین و آرتین هست و اتاق آخری متعلق به مامان و باباست که حس و حال توصیف کردنش رو ندارم. آپارتمان، پائین یک حیاط کوچیک داره که هر وقت من دلم میگیره با به گوش گذاشتن هدفونم میرم اونجا و لذت میبرم. یه پیلوت بزرگ هم داریم، موقعی که ماشینی پارک نباشه بچهها میرن اونجا و با هم بازی میکنن.