- Jan
- 1,494
- 5,531
- مدالها
- 5
حامی خشکش زد. ساکت و با بهت ساتیار رو نگاه کرد. هزار تا فکر تو سرم چرخ میخورد. اینکه نیلوفر کیه؟ چه ربطی به حامی داره؟ چرا من باید بخاطر اون دختره اینجا باشم؟
حامی: من هیچ تقصیری سر این قصیه نداشتم.
ساتیار بلند خندید. دستش رو مشت کرد و محکم به دیوار زد جوری که من از درد صورتم جمع شد. خون از لای انگشتهاش روی زمین میریخت.
ساتیار: تقصیری نداری؟ تقصیر تو اینکه عاشقش کردی. کاری کردی منی که میگفتم دنیا یکی نیلو یکی رو ول کنه بچسبه به تو عوضی. مقصر مرگش تویی بعد میگی هیچ تقصیری نداشتی؟
با تعجب ساتیاری که رگ گردن باد کرده بود رو نگاه کردم. اخ حامی مگه چیکار کردی مسبب مرگ نامزد این دیوونه شدی؟
حامی: ببین من اونموقع یه جوون خام بودم که همچین اشتباهی رو کردم. نیلوفر میاومد و به من میگفت دوست دارم، چه میدونم عاشقتم. من عادت کرده بودم به این حرفها چون همشون بخاطر پولم عاشقم بودن. فکر کردم اینم یکی هست مثل بقیه. برای همین باهاش مثل بقیه در حد یه زنگ و یه پیامک حرف زدم بعد ولش کردم. باور کن باهاش هیچکار دیگهای نداشتم.
من از هیچ کدوم از این حرفها اطلاعی نداشتم. از یه طرف دلم برای نیلوفر بدبخت میسوخت. از یه طرف دیگه حس ترحم نسبت به ساتیار عاشق پیشه داشتم و از همه جالبتر یه حس نفرت نسبت به حامی.
ساتیار: اِ جدی فقط در حد یه زنگ و پیامک؟ اره خوب چه مشکلی داره دوست منم از این کارها زیاد میکنه. مثلاً همین دوستم. اشکان جان بیا اینجا.
و اشکان پیش ساتیار رفت. ساتیار کمی خودش رو اونطرف کشید که اشکان کامل تو کادر دوربین قرار بگیره.
حامی: تو که... .
حرفش رو قطع کرد.
ساتیار: اوهوم میبینی دوست منم در حد یه حرف معمولی با آرام جانت حرف زد. مگه نه آرام؟
نگاهش کردم. اصلاً فکر نمیکردم درد جدایی رو چشیده باشه. هر چند که باعث شد منم همچین حسی رو تجربه کنم. اما با این حال خیلی ترحم برانگیز بود. ساتیار دستش رو از پشت اشکان برداشت و چند بار به هم زد. انگار که بار چند کیلویی رو حمل کرده و الان داره خاک روی دستهاش رو تمیز میکنه.
ساتیار: تا اینجا که خوب بود. تقریباً دو سوم راه رو رفتم.
بعد به طرف من برگشت و تو چشمهام با خیرگی نگاه کرد.
ساتیار: همین فردا آرام رو میفرستم بیاد پیشت. البته بعد از تموم شدن بخش آخر انتقامم.
و شاهد دوربین رو خاموش کرد.
حامی: من هیچ تقصیری سر این قصیه نداشتم.
ساتیار بلند خندید. دستش رو مشت کرد و محکم به دیوار زد جوری که من از درد صورتم جمع شد. خون از لای انگشتهاش روی زمین میریخت.
ساتیار: تقصیری نداری؟ تقصیر تو اینکه عاشقش کردی. کاری کردی منی که میگفتم دنیا یکی نیلو یکی رو ول کنه بچسبه به تو عوضی. مقصر مرگش تویی بعد میگی هیچ تقصیری نداشتی؟
با تعجب ساتیاری که رگ گردن باد کرده بود رو نگاه کردم. اخ حامی مگه چیکار کردی مسبب مرگ نامزد این دیوونه شدی؟
حامی: ببین من اونموقع یه جوون خام بودم که همچین اشتباهی رو کردم. نیلوفر میاومد و به من میگفت دوست دارم، چه میدونم عاشقتم. من عادت کرده بودم به این حرفها چون همشون بخاطر پولم عاشقم بودن. فکر کردم اینم یکی هست مثل بقیه. برای همین باهاش مثل بقیه در حد یه زنگ و یه پیامک حرف زدم بعد ولش کردم. باور کن باهاش هیچکار دیگهای نداشتم.
من از هیچ کدوم از این حرفها اطلاعی نداشتم. از یه طرف دلم برای نیلوفر بدبخت میسوخت. از یه طرف دیگه حس ترحم نسبت به ساتیار عاشق پیشه داشتم و از همه جالبتر یه حس نفرت نسبت به حامی.
ساتیار: اِ جدی فقط در حد یه زنگ و پیامک؟ اره خوب چه مشکلی داره دوست منم از این کارها زیاد میکنه. مثلاً همین دوستم. اشکان جان بیا اینجا.
و اشکان پیش ساتیار رفت. ساتیار کمی خودش رو اونطرف کشید که اشکان کامل تو کادر دوربین قرار بگیره.
حامی: تو که... .
حرفش رو قطع کرد.
ساتیار: اوهوم میبینی دوست منم در حد یه حرف معمولی با آرام جانت حرف زد. مگه نه آرام؟
نگاهش کردم. اصلاً فکر نمیکردم درد جدایی رو چشیده باشه. هر چند که باعث شد منم همچین حسی رو تجربه کنم. اما با این حال خیلی ترحم برانگیز بود. ساتیار دستش رو از پشت اشکان برداشت و چند بار به هم زد. انگار که بار چند کیلویی رو حمل کرده و الان داره خاک روی دستهاش رو تمیز میکنه.
ساتیار: تا اینجا که خوب بود. تقریباً دو سوم راه رو رفتم.
بعد به طرف من برگشت و تو چشمهام با خیرگی نگاه کرد.
ساتیار: همین فردا آرام رو میفرستم بیاد پیشت. البته بعد از تموم شدن بخش آخر انتقامم.
و شاهد دوربین رو خاموش کرد.
آخرین ویرایش: