- Oct
- 1,366
- 7,093
- مدالها
- 3
هر آن ممکن بود این کفشهایش بلایی سرشان بیاید، کیف دستی کوچکش هم وسایلی ضروری و مهم را داخلش گذاشت.
چمدان را کنار در که کمد دیواری که تا آخر بود گذاشت؛ یه نفس هم از سر آسودگی کشید چون وسایلش را کامل جمع کرد، لباسهایش را عوض کرد و رفت روی تختش، سعی کرد ذهنش را مشغول این کنم که چه چیزهای را باید همراهش ببرد و در چمدان نگذاشته با همین فکرها بود که خوابش برد، صبح طبق معمول با صدای آلارم گوشیاش بیدار شد، امروز را در خانه میماند، خانم آسایش امروز را به تیمشان مرخصی داده بود.
یکم سر و وضعش را مرتب کرد، لباسهایش را عوض کرد و از اتاقش خارج شد.
از پلهها پایین آمده و به سمت میز نهارخوری رفت و در آرامش صبحونهشان را خوردن.
به اتاقش برگشت، بلیتها دست خانم آسایش بودن و باید ازش تحویل میگرفت، یه دوش کوتاه گرفت و مشغول اتو زدن موهایش شد موهایش موجدار بودن و همیشه هم دوست داشت کراتین کند ولی مادرش از اطرافیان شنیده بود که باعث آسیب موها میشود و اجازه نمیداد، او از هرکی پرسیده بود گفته بود جواب خوب گرفته است ولی خب اگه مادرش که به قول خودش نمیخواهد موهایش آسیب ببیند او این بالا دارد موهایش را دزدکی میسوزاند. اتو زدن موهایش که تمام شد، اتاقش را یکم مرتب کرد و موقع نهار مادرش صدایش زد و در کمال آرامش نهارشان را خوردن.
بعد از نهار به اتاقش برگشت و چرت بیست دقیقهای زد و بعد که بیدار شد یه آبی به صورتش زده و مشغول آرایش خودش شد، لباسهایی که قرار بود بپوشد را اتو زد و روی تخت گذاشت که سرد شوند، وسواس زیادی به چروک لباس ها نشان میداد، باید به مادر میگفت اتوی سردی را برایش تهیه میکرد تا وقتی که پوشیدم تو تنم چروک نشه
چمدان را کنار در که کمد دیواری که تا آخر بود گذاشت؛ یه نفس هم از سر آسودگی کشید چون وسایلش را کامل جمع کرد، لباسهایش را عوض کرد و رفت روی تختش، سعی کرد ذهنش را مشغول این کنم که چه چیزهای را باید همراهش ببرد و در چمدان نگذاشته با همین فکرها بود که خوابش برد، صبح طبق معمول با صدای آلارم گوشیاش بیدار شد، امروز را در خانه میماند، خانم آسایش امروز را به تیمشان مرخصی داده بود.
یکم سر و وضعش را مرتب کرد، لباسهایش را عوض کرد و از اتاقش خارج شد.
از پلهها پایین آمده و به سمت میز نهارخوری رفت و در آرامش صبحونهشان را خوردن.
به اتاقش برگشت، بلیتها دست خانم آسایش بودن و باید ازش تحویل میگرفت، یه دوش کوتاه گرفت و مشغول اتو زدن موهایش شد موهایش موجدار بودن و همیشه هم دوست داشت کراتین کند ولی مادرش از اطرافیان شنیده بود که باعث آسیب موها میشود و اجازه نمیداد، او از هرکی پرسیده بود گفته بود جواب خوب گرفته است ولی خب اگه مادرش که به قول خودش نمیخواهد موهایش آسیب ببیند او این بالا دارد موهایش را دزدکی میسوزاند. اتو زدن موهایش که تمام شد، اتاقش را یکم مرتب کرد و موقع نهار مادرش صدایش زد و در کمال آرامش نهارشان را خوردن.
بعد از نهار به اتاقش برگشت و چرت بیست دقیقهای زد و بعد که بیدار شد یه آبی به صورتش زده و مشغول آرایش خودش شد، لباسهایی که قرار بود بپوشد را اتو زد و روی تخت گذاشت که سرد شوند، وسواس زیادی به چروک لباس ها نشان میداد، باید به مادر میگفت اتوی سردی را برایش تهیه میکرد تا وقتی که پوشیدم تو تنم چروک نشه