- Nov
- 2,476
- 37,997
- مدالها
- 5
چرا پدر من چرا جرم کرده بیخود کرده عاشق شده بچه پرو... .
بابا: با خانوادهای بزرگتری نبود؟ با هم یک صحبتی میکردیم... .
مامان: ای بابا کاوه؟ این چه طرز صحبته، بچه آب شد که، ماشالا هزار ماشالا خودِ آقا سهراب مردی واسه خودش هست.
سهراب: نه خانم کمالی جان! لطفاً آقای کمالی را مقصر ندونید من گستاخی کردم کلاً اینجوری بیتشریفات آمدم جلو.
مامان: باشه پسرم قربونت برم نیازی به دلخوری نیست.
سهراب: من فقط آمده بودم حرف دل خودم رو بگم.
- چی؟
دلم میخواست سینی رو بکوبم تو سر سهراب ولی خودم رو جمع و جور کردم.
بابا: دخترم اجازه بده!
- ببخشید... قهوهها آماده شدند سهراب!
سینی رو که جلو سهراب گرفتم قند تو دلم آب شد وای مگه داریم این همه جذابیت؟ چشم و ابروی مشکی مژههای فر... من صدبار هم فر مژه بزنم مژههام اینطوری نمیشه! قربون خدا برم چی خلق کرده.
- پاشو برو اینقدر پاپیچ من نشو بچه سوسول! من با همه دخترای لوسی که تو میشناسی فرق دارم گرفتی چی میگم؟
سهراب قهوه رو برداشت با لبخند زیبا گفت:
- من هیچ رو جز تو نمیشناسم فرانک جانم!
با کمال پررویی قهوه میخورد و لبخند میزد منم با صدای خشن معروف خودم گفتم:
- نوش جان سهراب خان!
قهوهها رو که به مامان و بابا تعارف کردم همش به من میخندیدند منم بهشون اخم کردم، کنار دست سهراب نشستم و مامان طبق معمول ذرت پرت کرد:
- ای جانم میبینی کاوه چقدر به همدیگه میان؟
طولی نکشید که زنگ آیفون به صدا در اومد منم عصبیتر شدم و داد زدم:
- خودم باز می کنم!
سهراب: انگاری من خیلی مزاحم شما شدم؟
بابا طبق معمول مهمون نوازی میکرد!
بابا: نه پسرم این چه حرفیه آخه؟ داداش فرانک الان میاد همه با هم صحبت میکنیم!
بابا: با خانوادهای بزرگتری نبود؟ با هم یک صحبتی میکردیم... .
مامان: ای بابا کاوه؟ این چه طرز صحبته، بچه آب شد که، ماشالا هزار ماشالا خودِ آقا سهراب مردی واسه خودش هست.
سهراب: نه خانم کمالی جان! لطفاً آقای کمالی را مقصر ندونید من گستاخی کردم کلاً اینجوری بیتشریفات آمدم جلو.
مامان: باشه پسرم قربونت برم نیازی به دلخوری نیست.
سهراب: من فقط آمده بودم حرف دل خودم رو بگم.
- چی؟
دلم میخواست سینی رو بکوبم تو سر سهراب ولی خودم رو جمع و جور کردم.
بابا: دخترم اجازه بده!
- ببخشید... قهوهها آماده شدند سهراب!
سینی رو که جلو سهراب گرفتم قند تو دلم آب شد وای مگه داریم این همه جذابیت؟ چشم و ابروی مشکی مژههای فر... من صدبار هم فر مژه بزنم مژههام اینطوری نمیشه! قربون خدا برم چی خلق کرده.
- پاشو برو اینقدر پاپیچ من نشو بچه سوسول! من با همه دخترای لوسی که تو میشناسی فرق دارم گرفتی چی میگم؟
سهراب قهوه رو برداشت با لبخند زیبا گفت:
- من هیچ رو جز تو نمیشناسم فرانک جانم!
با کمال پررویی قهوه میخورد و لبخند میزد منم با صدای خشن معروف خودم گفتم:
- نوش جان سهراب خان!
قهوهها رو که به مامان و بابا تعارف کردم همش به من میخندیدند منم بهشون اخم کردم، کنار دست سهراب نشستم و مامان طبق معمول ذرت پرت کرد:
- ای جانم میبینی کاوه چقدر به همدیگه میان؟
طولی نکشید که زنگ آیفون به صدا در اومد منم عصبیتر شدم و داد زدم:
- خودم باز می کنم!
سهراب: انگاری من خیلی مزاحم شما شدم؟
بابا طبق معمول مهمون نوازی میکرد!
بابا: نه پسرم این چه حرفیه آخه؟ داداش فرانک الان میاد همه با هم صحبت میکنیم!
آخرین ویرایش توسط مدیر: