- Nov
- 2,476
- 37,997
- مدالها
- 5
اتوبوس ترمز گرفت و یک خانمی پرت شد روی من و اعصاب خوردیم رو سر اون خالی کردم.
- خانم حواست کجاست؟ چرا دستگیره رو محکم نمی گیرید ای بابا... .
خانم: حالا مگه چی شده؟
- نگاه! نگاه! چه پرو هم تشریف دارند؟
خانم: هوی دختر! کاری نکن موهاتو بکنم بندازم تو خیابون... .
اصلا حواسم به سهراب نبود ولی از پشت تلفن دائم صداش میومد که چه خبره و چیکار میکنی و از این حرفا.
- الان وقتی یکی زدم زیر گوشت حالیت میشه زنیکه بی شعور!
گوشیم و کل وسایلم و مانتو رنگ روشن و موهام همه بهم ریخته شده بود! کتک کاری اساسی تو اتوبوس راه انداخته بودیم همه جیغ و داد می کردند که راننده اتوبوس را نگه داشت و مارو پیاده کرد، تموم هیکل و کیفم که کرم رنگ و روشن بود خاکی شده بود لعنت بهش! با اون زن وحشی چشم تو چشم شدم و گفتم:
- خوب شد؟ حالا حسابی حالت جا اومدنه؟ جلوی اون همه جمعیت موهام رو کشید و گفت:
خانم: ببین دختر! من گنده تر از تورو زیر پاهام له می کنم! اگر یک دفعه دیگه واس من شاخ بشی خودم میشکونمش!
ملت گوشی هاشون رو در آوردند و از ما فیلم گرفتند منم محکم پاهاش رو لگد کردم و پحش زمین کردمش بعد روی شکمش نشستم و گفتم:
- خانم خانم ها! من گاهی روحیه ی لطیف دخترونم خیلی سرکش میشه فهمیدی؟ مثله اینکه دندون هات رو دوست نداری ها؟
متاسفانه گشت ارشاد از راه رسید و ما به کلانتری منتقل شدیم! به خاطر بد حجابی نه به خاطر کتک کاری... جالبه نه؟
سرتیتر اخبار شدیم: دعوای جنجالی دو زن در اتوبوس!
من که حسابی به خودم افتخار می کردم و برامم مهم نبود برم زندان! منتظر نشسته بودیم تو راهروی کلانتری که اسم من و بهنوش جعفری رو خوندند همون زن دیوونه! وای خدا... باز سر و کله ی سهرار پیدا شد و با خودش طوفان رو آورد!
سهراب نزدیک من شد و بازوم رو گرفت فکر کنم توهم زده که شوهر منه انگار!
سهراب: فرانک چیکار کردی دختر؟
- به تو چه اصلا؟ دستمم ول کن، برو پی کارت!
سرباز: آقا شما با این خانم چیکار دارید؟
زود تند سریع سهراب گفت:
سهراب: نامزدش هستم فرمایش؟
نگاهش کردم و گفتم:
- بابا داره دروغ میگه این مزاحم منه!
سرباز گیج پرسید: خانم راست میگن؟
سهراب قرمز شده بود و بازوم رو محکم فشار داد و گفت:
سهراب: چرا چرت و پرت میگی فرانک؟
حس کردم خیلی نزدیکم شده و بوی عطرش رفته تو نفس هام!
-سهراب جیغ میزنم ها... ولم کن!
صدای کلفتی داد زد: سرباز کریمی اینجا چه خبره؟
سرباز: جناب سروان این آقای مزاحمت ایجاد کرده!
جناب سروان: به! آقا سهراب چه عجب شازده؟ از این طرف ها؟ راه گم کردی!
با تعجب نگاهی به سهراب کردم و دستش رو از بازوم رها کردم و گفتم:
- پلیس و گشت ارشاد هم آشنای تو هستند؟ یکهو بگو کل شهر واسه ی ماست دیگه!
سهراب با خنده گفت:
سهراب: دایی جان فرانک نامزد بنده! البته هنوز رسمی نشده! خواستگاری هم نرفتم!
جناب سروان احمدی نگاهی به من گرد و گفت:
دایی جان: ظاهرا دردسر درست کردند!
- دایی جون! اسم کوچیک من دردسر...
سهراب: فرانک!
- چیه خوب؟
دایی جان: باشه من اوکی میکنم شمارو! بهتره با خانم جعفری به توافق برسید و تعهد بدید واگرنه حل اختلاف میرید!
تازه یادم اومد جناب سروان که فامیلیشم احمدی و فامیله مامان جادوگر سهراب احمدی، دایی سهراب و هیچی دیگه... اصلا سهراب چجوری من رو پیدا کرد؟ اخبار! جاسوس؟ این پسره کنه ی حرفه ای به خدا... .
- خانم حواست کجاست؟ چرا دستگیره رو محکم نمی گیرید ای بابا... .
خانم: حالا مگه چی شده؟
- نگاه! نگاه! چه پرو هم تشریف دارند؟
خانم: هوی دختر! کاری نکن موهاتو بکنم بندازم تو خیابون... .
اصلا حواسم به سهراب نبود ولی از پشت تلفن دائم صداش میومد که چه خبره و چیکار میکنی و از این حرفا.
- الان وقتی یکی زدم زیر گوشت حالیت میشه زنیکه بی شعور!
گوشیم و کل وسایلم و مانتو رنگ روشن و موهام همه بهم ریخته شده بود! کتک کاری اساسی تو اتوبوس راه انداخته بودیم همه جیغ و داد می کردند که راننده اتوبوس را نگه داشت و مارو پیاده کرد، تموم هیکل و کیفم که کرم رنگ و روشن بود خاکی شده بود لعنت بهش! با اون زن وحشی چشم تو چشم شدم و گفتم:
- خوب شد؟ حالا حسابی حالت جا اومدنه؟ جلوی اون همه جمعیت موهام رو کشید و گفت:
خانم: ببین دختر! من گنده تر از تورو زیر پاهام له می کنم! اگر یک دفعه دیگه واس من شاخ بشی خودم میشکونمش!
ملت گوشی هاشون رو در آوردند و از ما فیلم گرفتند منم محکم پاهاش رو لگد کردم و پحش زمین کردمش بعد روی شکمش نشستم و گفتم:
- خانم خانم ها! من گاهی روحیه ی لطیف دخترونم خیلی سرکش میشه فهمیدی؟ مثله اینکه دندون هات رو دوست نداری ها؟
متاسفانه گشت ارشاد از راه رسید و ما به کلانتری منتقل شدیم! به خاطر بد حجابی نه به خاطر کتک کاری... جالبه نه؟
سرتیتر اخبار شدیم: دعوای جنجالی دو زن در اتوبوس!
من که حسابی به خودم افتخار می کردم و برامم مهم نبود برم زندان! منتظر نشسته بودیم تو راهروی کلانتری که اسم من و بهنوش جعفری رو خوندند همون زن دیوونه! وای خدا... باز سر و کله ی سهرار پیدا شد و با خودش طوفان رو آورد!
سهراب نزدیک من شد و بازوم رو گرفت فکر کنم توهم زده که شوهر منه انگار!
سهراب: فرانک چیکار کردی دختر؟
- به تو چه اصلا؟ دستمم ول کن، برو پی کارت!
سرباز: آقا شما با این خانم چیکار دارید؟
زود تند سریع سهراب گفت:
سهراب: نامزدش هستم فرمایش؟
نگاهش کردم و گفتم:
- بابا داره دروغ میگه این مزاحم منه!
سرباز گیج پرسید: خانم راست میگن؟
سهراب قرمز شده بود و بازوم رو محکم فشار داد و گفت:
سهراب: چرا چرت و پرت میگی فرانک؟
حس کردم خیلی نزدیکم شده و بوی عطرش رفته تو نفس هام!
-سهراب جیغ میزنم ها... ولم کن!
صدای کلفتی داد زد: سرباز کریمی اینجا چه خبره؟
سرباز: جناب سروان این آقای مزاحمت ایجاد کرده!
جناب سروان: به! آقا سهراب چه عجب شازده؟ از این طرف ها؟ راه گم کردی!
با تعجب نگاهی به سهراب کردم و دستش رو از بازوم رها کردم و گفتم:
- پلیس و گشت ارشاد هم آشنای تو هستند؟ یکهو بگو کل شهر واسه ی ماست دیگه!
سهراب با خنده گفت:
سهراب: دایی جان فرانک نامزد بنده! البته هنوز رسمی نشده! خواستگاری هم نرفتم!
جناب سروان احمدی نگاهی به من گرد و گفت:
دایی جان: ظاهرا دردسر درست کردند!
- دایی جون! اسم کوچیک من دردسر...
سهراب: فرانک!
- چیه خوب؟
دایی جان: باشه من اوکی میکنم شمارو! بهتره با خانم جعفری به توافق برسید و تعهد بدید واگرنه حل اختلاف میرید!
تازه یادم اومد جناب سروان که فامیلیشم احمدی و فامیله مامان جادوگر سهراب احمدی، دایی سهراب و هیچی دیگه... اصلا سهراب چجوری من رو پیدا کرد؟ اخبار! جاسوس؟ این پسره کنه ی حرفه ای به خدا... .