- Sep
- 2,671
- 7,019
- مدالها
- 2
چشم هام بستم و سرم رای روی زانو هام گذاشتم،صداش تو گوشم می پیچید که می گفت:
-نکن،و...ولم کنید.
یه آهی کشیدم؛دلم نمی خواد این صدای با ناز را به یاد بیاورم.
بلند شدم،و به سمت جنگل رفتم.
درخت ها شدید تکون می خوردند،فصل تابستان بود اما هوای اینجا بویی از تابستان نداشت.
خش خش برگ های زیرپایم،اضافه بودند
کمرم ناگهان یخ زد،حس می کنم کسی پشت سرم بود و بدون وقفه راه می رفت.
برگشتم که.
گربه یی را دیدم به سمت تاریکی جنگل می رفت نفس عمیقی کشیدم: (اوه خدا ترسیدم.)
عقب رفتم و برگشتم سمت کلبه.
وارد کلبه شدم،که پسرا در حال خوردن املت بودند
شاهین:
-کجا رفتی؟بیا بخور.
و کنار عثمان نشستم.
من:
-بعدش بریم،دریا،صدای ساحل بالاس که آدم هوس می کنه بره ساحل.
بچه ها باشه ایی گفتند.
نمی دانم اما دل بی قرار بود،ولی بی قرار چی؟
-نکن،و...ولم کنید.
یه آهی کشیدم؛دلم نمی خواد این صدای با ناز را به یاد بیاورم.
بلند شدم،و به سمت جنگل رفتم.
درخت ها شدید تکون می خوردند،فصل تابستان بود اما هوای اینجا بویی از تابستان نداشت.
خش خش برگ های زیرپایم،اضافه بودند
کمرم ناگهان یخ زد،حس می کنم کسی پشت سرم بود و بدون وقفه راه می رفت.
برگشتم که.
گربه یی را دیدم به سمت تاریکی جنگل می رفت نفس عمیقی کشیدم: (اوه خدا ترسیدم.)
عقب رفتم و برگشتم سمت کلبه.
وارد کلبه شدم،که پسرا در حال خوردن املت بودند
شاهین:
-کجا رفتی؟بیا بخور.
و کنار عثمان نشستم.
من:
-بعدش بریم،دریا،صدای ساحل بالاس که آدم هوس می کنه بره ساحل.
بچه ها باشه ایی گفتند.
نمی دانم اما دل بی قرار بود،ولی بی قرار چی؟
آخرین ویرایش: