- Sep
- 2,671
- 7,019
- مدالها
- 2
ناگهان جثه اش روی من افتاد،دست هاش شل شدند.
به شاهیننگاه کردم در دستش عصا بود،عصایی که حاوی خون داشت.
عثمان از خودم کنار زدمو بلند شدم.
هشام به عثماننگاه کرد وگفت:
-شماها دیدید من چیدیدم؟
شاهین:
-ن پ ن کور بودیم.
هشام همچنان که چشم هاش داشتند عثمان تحلیل و بررسی می کردند گفت:
-زبونش سیاه بود،مثل مار.
من:
-باید یه کاریکنیم خو.
هُشام:
-بریم بیمارستان.
که صدای در بالا اومد،تک درختی که درحیاط بود شروع به تکون خوردن کرد.
به عثمان نگاه کردم خواب بود،به سمت در رفتم و بازش کردم.
به خانم چاق وقد کوتاه نگاه کردم وگفتم:
-بله؟
با چشم های ترسناک سیاهش به داخل نگاه می کرد وگفت:
-یه سروصدایی شنیدم،کمک نیاز دارید؟
شال قهوه ایش روی کتفش بود.
بالا آورد انگارسردشه،که صدای زنونه ترسناک از پشت سرماومد
برگشتم به عثمانکه روبه رویم ایستاده بود نگاه کردم.
دست هاش بالا بودند،همانزناومد داخل
عثمانبا دیدن اینزن دست هاش را پایینآورد و گفت:
-م...مر..ا..ن.
و افتاد،دویدم وکنارشزانو زدم:
-عثمان، تورا خداجواببده.
به شاهیننگاه کردم در دستش عصا بود،عصایی که حاوی خون داشت.
عثمان از خودم کنار زدمو بلند شدم.
هشام به عثماننگاه کرد وگفت:
-شماها دیدید من چیدیدم؟
شاهین:
-ن پ ن کور بودیم.
هشام همچنان که چشم هاش داشتند عثمان تحلیل و بررسی می کردند گفت:
-زبونش سیاه بود،مثل مار.
من:
-باید یه کاریکنیم خو.
هُشام:
-بریم بیمارستان.
که صدای در بالا اومد،تک درختی که درحیاط بود شروع به تکون خوردن کرد.
به عثمان نگاه کردم خواب بود،به سمت در رفتم و بازش کردم.
به خانم چاق وقد کوتاه نگاه کردم وگفتم:
-بله؟
با چشم های ترسناک سیاهش به داخل نگاه می کرد وگفت:
-یه سروصدایی شنیدم،کمک نیاز دارید؟
شال قهوه ایش روی کتفش بود.
بالا آورد انگارسردشه،که صدای زنونه ترسناک از پشت سرماومد
برگشتم به عثمانکه روبه رویم ایستاده بود نگاه کردم.
دست هاش بالا بودند،همانزناومد داخل
عثمانبا دیدن اینزن دست هاش را پایینآورد و گفت:
-م...مر..ا..ن.
و افتاد،دویدم وکنارشزانو زدم:
-عثمان، تورا خداجواببده.
آخرین ویرایش: