جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 15,394 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمد فردوسی

بر من که جلب شد نظرت ای عزیز من
زد فکر تازه ای به سرت ای عزیز من

رفتی درون خیمه و خوشحال آمدی
با دست خطی از پدرت ای عزیز من

بر دست و پای من چه قدَر بوسه می زنی
گل کرده باز هم هنرت ای عزیز من

راضی شدم ... برو ... به خدا می سپارمت
دور از بلا شود سفرت ای عزیز من

با رفتن تو خنده ی لشکر بلند شد
پیچیده بینشان خبرت ای عزیز من

شمشیر و نیزه ها همگی قد علم کنان
صف بسته اند دور و برت ای عزیز من

وقتی که نعل ها به رویت پا گذاشتند
رنگ خسوف شد قمرت ای عزیز من

در زیر دست و پا چه قدَر دست و پا زدی
چیزی نمانده از اثرت ای عزیز من

چسبیده ای به خاک ... شبیه عسل شدی
کندو شده است رهگذرت ای عزیز من

طشتی نداشتم که برایت بیاورم
مثل حسن شده جگرت ای عزیز من

ذهن مرا کشانده به پنجاه سال پیش
عطر مدینه ی کمرت ای عزیز من

سی*ن*ه به سی*ن*ه می برمت سمت خیمه ها
نجمه شده است منتظرت ای عزیز من
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمدجواد شیرازی

بین میدان قاسم است یا ماه تابان آمده؟!
سیزده ساله ترین پیرِ جوانان آمده

بس که با هیبت رسیده من نفهمیدم دگر
یک تنه او آمده یا کل گردان آمده؟!

آن قدَر شوق پریدن در دلش دارد که او
بند کفشش را نبسته سوی میدان آمده

تا که خواند: "إن تنکرونی فأنا ابن المجتبی"
پیرمردان جمل گفتند: طوفان آمده

هرکسی که تن به تن جنگید با او گفته اند
بین میدان، عمرِ ننگینش به پایان آمده

چهار فرزندِ لعین را کشت با ذکرِ علی
ازرقِ شامی خودش حالا هراسان آمده

بندِ نعلین تو باز است... ازرقِ شامی تویی؟!
کفر، از ترفندِ قاسم مات و حیران آمده

این بت کفار هم زد بر زمین ابن الحسن
تیغِ ابراهیمی اش بر فرقِ شیطان آمده

دوره اش کردند و هر ک.س سنگ در دامان گرفت
نیزه ای خورد و به لب هایش عموجان آمده

شاخِ شمشادِ حرم در هم شکست آیینه اش
تا که سویش جای نقل از سنگ باران آمده

پیکرش را بس که بر روی زمین چرخانده اند
خارها بر روی هر زخمش فراوان آمده

پای اسبی روی کندوی لبش رفت و عسل
از لب و دندان چکیده تا به مژگان آمده

روی هر بند تنش جای هلال افتاده است
بس که بر روی تنش نعلِ ستوران آمده

دست و پا که می زند حالِ عمو بد می شود
بعدِ اکبر غصه اش حالا دو چندان آمده

قاسم است اما به دست گرگ ها قسمت شده
آیه هایش کم شده... تحریفِ قرآن آمده
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علیرضا لک

دل نبوده است در این سی*ن*ه تب دریا بود
شور و شوق از همه ی بودن تو پیدا بود

کعبه ی خیمه شدی و همگان گرم طواف
گوییا بین حرم موسم حج بر پا بود

ناگهان چشم همه از حدقه بیرون زد
بسکه چشمان تو از مشرق زین زیبا بود

اشتیاق تو زبانزد شده وقتی دیدند
بند یک کفش تو از آتش رفتن وا بود

خرد شد ریخت زمین مثل دل نجمه و من
سنگ بر نازکی آینه ات کارا بود

نعل را کهنه و تازه تو چشیدی یکبار
این چنین زخم فقط قسمت تو تنها بود

به تو چسبیده ام ای شیشه لبریز عسل
شهد شیرین تنت وای عجب گیرا بود

هیچ ک.س قد نکشیده است به اندازه تو
پیش از این قامت تو هم قد سرو آیا بود؟

دست و پا می زنی و در غم تو غرق شوم
دل نبوده است در این سی*ن*ه تب دریا بود
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید پوریا هاشمی

اشکهای حسن از چشم ترت میریزد
ناله اهل حرم دور و برت میریزد

پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد
هیبت لشگری از این جگرت میریزد

گرچه با باقی عمامه رخت را بستم
جذبه حیدری ات از نظرت میریزد

از تماشای نو یک دشت به تکبیر افتاذ
جلوه ذات خدا از شجرت میریزد

حمله ای سوی عدو کردی و سرها میریخت
لشگر ابرهه با یک گذرت میریزد

تازه داماد من!آماده ی پرواز شدی
وقت نقل است ولی سنگ سرت میریزد

دور تا دور تو خار است گلم زود بیا
پای این منظره قلب پدرت میریزد

ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد
دیدم ای وای تن محتضرت میریزد

بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!
ببرم بر سر دوشم کمرت میریزد!

کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را
دست سویت ببرم بیشترت میریزد

شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی
که به هر جای بیابان خبرت میریزد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سعید حدادیان

شب است و خیمه نشینان ستاره سحرند
به دل نوازی خورشید و ماه می نگرند

ببین ز دیدن یوسف چگونه سرمست اند
که از بریدن انگشت خویش بی خبرند

چه نوجوان غیوری! که این کهن سالان
به او با حسین رشک برند

گرفته اند به کف،‌نقد جان، مگر یک پلک
زجام چشم تو((احلی من العسل)) بخرند

چو با خداست دل ما، بگو سر مارا
به هرکجا که خدا خواست، نیزه ها ببرند

اگر که سی*ن*ه ی ما شرحه شرحه شد غم نیست
شکفته می شود آن گل که جامه اش بدرند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
غلامرضا سازگار

ای سی*ن*ه ی شکسته دلان نینوای تو
لبریز نینوای وجود از نوای تو

جان حسین و نجل حسن عشق زینبین
آغوشِ گرم حضرت عبّاس جای تو

قرآن پاره پاره ی پاشیده بر زمین!
گلبوسه ی عمو به همه آیه های تو

سر تا سر وجود تو مثل حَسن حَسن
خُلق تو، خوی تو، سخن تو، صدای تو

تو قاسمی که شخص حسن خوانده قاسمت
قسمت شود جحیم و جنان در رضای تو

یک باغ لاله و نفس سیزده بهار
ای ماه چارده شده محو لقای تو

تو بر حسین مثل علی اکبر او حسن
تو سوختی به پای وی و او به پای تو

ریحانه ی رسول که جان جهان فداش
رو کرد بر تو گفت که جانم فدای تو

شب بود و عشقبازی تو با نماز شب
می بُرد دل زیوسف زهرا دعای تو

قبر تو در قبور بنی هاشم است لیک
در قلب ما بنا شده صحن و سرای تو

دامادِ حجله گاه شهادت که زخم ها
شد جامه ی زفاف به قدّ رسای تو

بالله روا بود که به یاد عروسی ات
گردد عروسی همه، بزم عزای تو

داماد را ندیده کسی زیر سم اسب
ای چشم اسب ها همه گریان برای تو

پیراهن تو بود زره، سی*ن*ه ات سپر
جوشن شدند بر تن تو زخمهای تو

بر روی دستهای عمو دست و پا زدی
انگار بود دست عمو کربلای تو

در نینوا صدای تو خاموش شد ولی
در هر دلی است ناله ای از نینوای تو

«میثم» چنین نگاشت که ای غرق در حسین
مثل حسین گشت خدا خون بهای تو
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسن لطفی

بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده
وای قاسم، عوضِ وا عطشا افتاده

چاره ای كن كه نمانند به رویِ دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده

گیسویِ مادرِ تو باز شده در خیمه
تا كه گیسویِ تو در دستِ بلا افتاده

كار، كارِ نظر شومِ حرامی ها بود
اگر این لاله ی انگشت نما افتاده

به دلم ماند عمو نَه، كه بگویی بابا
لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده؟

خیز شاید كمكِ لرزش پایم باشی
كارم از رفتن اكبر به عصا افتاده

شده دشوار تماشای تو از سمت حرم
چقَدَر سنگ میانِ تو و ما افتاده

لشگری قصد طواف تو رسید و رد شد
بدنی حال در این سعی و صفا افتاده

دست در زیرِ تنت برده ام و میپرسم
بین این ساقه چرا این همه تا افتاده؟

قد كشیدی كمی از پا و كمی از سی*ن*ه
بینِ اندام تو این فاصله ها افتاده

هركجا تاخته اسبی كمی از تو رفته
لخته خونت همه جا در همه جا افتاده

كاكُلَت كنده شد و حرمله در مُشتَش برد
اثر پنجه ی او در سر و پا افتاده

میبرم تا درِ خیمه قد و بالایت را
چند عضوی ز تو ای وای كجا افتاده؟

شیشه یِ عمرِ من آرام نفس كِش بدجور
استخوان هایِ شكسته به صدا افتاده

ای ضریحِ حسنم، زود مُشَبَّك شده ای
در حرم با تو دمِ واحسنا افتاده
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محسن حنیفی

واله و مسـ*ـت سوی معركه عازم شده است
رفتنش بدرقه با اشك محارم شده است

او به دست ولی الله معمم گشته
قطب علمی دو صد مرجع و عالم شده است

مرگ بازیچۀ دست همه اولاد علیست
مات رزمش همه افلاك و عوالم شده است

رسم این است سرش نقل بریزند نه سنگ
بین گودال عجب گرم مراسم شده است

حرف تقسیم تنش معنی نازك می خواست
آینه خرد كه شد حضرت قاسم شده است

خواست یك بار دگر نام عمو را ببرد
نیزه ای در وسط سی*ن*ه مزاحم شده است

یك نفر قصد نموده كه سرش را بِبرد
آه كه موقع تقسیم غنائم شده است
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
وحید قاسمی

نوجوان قبیلۀ خورشید
عالم دَهر مکتب توحید

آمده نیزۀ جمل در دست
سیزده شیشه عسل در دست

نام او چیست در عشیرۀ عشق؟
قاسم بن الحسن،نبیرۀ عشق

کارصد تیغ کرده مژگانش
خشم عباس برق چشمانش

با لب خشک خود غزل می خواند
شعر اهلا من العسل می خواند

از نگاه و صداش غم می ریخت
رجزش دشت را به هم می ریخت

نعره می زد: منم یتیم حسن
کفنم را حسین کرده به تن

غیرتی سبز خون رگهایم
نوه ی بوتراب و زهرایم

آمدم پابه پای شمشیرم
انتقام مدینه را گیرم

یا علی گفت و لب تر از می کرد
اسب ها را یکی یکی پی کرد

تیغ را رقص ذوالفقاری داد
همه کفر را فراری داد

با دل شیر تا کجا رفته!؟
چقدر او به مجتبی رفته!!!

گر چه از چارسو گلاویزند
کوفیان مثل برگ می ریزند

لشگر ظلم را چه شاکی کرد
مرحبا، خوب گرد و خاکی کرد

تیغ می زد، سینجلی می گفت
مسـ*ـت و مدهوش یاعلی می گفت

عاقبت تشنگی به بندش کرد
نیزه ای آمد و بلندش کرد

از لب آسمان زحل افتاد
سیزده شیشه عسل افتاد

طاقت صبر را زکف برده
مثل زهرا چه بد زمین خورده!؟

دیدم از رد بند نعلینی
قد کشیده به طرفة العینی

دشنه کینه را صدا کردند
سر مهتاب را جدا کردند

کاروان را ز کربلا بردند
سر او را مغیره ها بردند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سعید محمد جوادی

به پیش این همه دشمن نمی لرزد اگر پایش
یقیناً ارث برده او شجاعت را ز بابایش

نه ارزق، لشکر کوفه از این تصویر حیرانند
چه زیبا تیغ را رقصانده در دست توانایش

عمو را مات خود کرده است با جادوی ابرویش
دل عمه گره خورده به گیسوی چلیپایش

به خاک افتاده قاسم گرفته کاکل قاسم
نهاده تیغ را بر حنجر و می لرزد آوایش

نهالی که به پابوسش تبر رفته است در طوفان
ببین افتاده اما سرو گشته قد و بالایش

صدای نالۀ قاسم بریده می رسد بر گوش
گمانم خرد شده در زیر مرکب استخوان هایش
 
بالا پایین