جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,566 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
مصطفی متولی

با چشم اشک بار علیکنّ بالفرار
با قلب داغ دار علیکنّ بالفرار

وقتی کمان حرمله شلاق دست شد
پنهان و آشکار علیکنّ بالفرار

جان هم رسیده گرچه به لب هایتان ولی
با حال احتضار علیکنّ بالفرار

در ساحل فرات علمدار کربلا
شد چون علم ندار ، علیکنّ بالفرار

راه عبور ، معبر غارت گران شده
از گوشه و کنار علیکنّ بالفرار

دیدید مثل ابر بهار اشک ریختیم
آتش نشد مهار علیکنّ بالفرار

از من به لاله های حرم عمه جان بگو
حتی به روی خار... علیکنّ بالفرار

با این که مشکل است و همه بانوان ما...
...هستند با وقار علیکنّ بالفرار

حتما به دختران حرم گوشزد کنید
تا هست گوشوار علیکنّ بالفرار

دقت کنید گم نشود هیچ کودکی
امشب در این دیار علیکنّ بالفرار

با چکمه ها به سوی حرم روی اسب خویش
تا شمر شد سوار علیکنّ بالفرار

با این که از مصائب این دشت پر بلا
لا یمکن الفرار... علیکنّ بالفرار
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
رضا دین پرور

خواب دیدم که گل روی تو پر پر می گـشت
ولبت بسکه ترک داشت ز خون تر می گشت

خواب دیدم نفس ِتـــــــــــــنگ کبوترها را
قفس دست شما را که پُر از پَـر می گشت

خواب دیدم نظرت کـار مســـــــیحا می کرد
هرچه پـــر بود کــــنار تو کبوتر می گشت

راستی گوشــــــه ای از خواب مرا آزرده
که چرا از حرمت چشم تــرت بر می گشت

بی مهابا که دلم در دل آتــــش می سوخت،
قحطی آب که نه.... قحطی معجر می گشت

هرکه از کاشــــــته نـیزه خود بر می داشت
هرکسی پارچه ای داشــت پی سر می گشت

زیر باران پر از سنگ و شن و خاک و کلوخ
افق دید مـــــــن و چشم تو کمتر می گشت

صحبت از نعل که شد لعل لبت ریخت زمین
سی*ن*ه دشــــــــت زعطر تو معطر می گشت

گرچه بـــــودند در اطراف تنـــت خیلی ها
دور شش گوشه ای ازجسم تو مادر می گشت

تکــــــــــــیه ام داده بـه دیــوار بلند حاشا
آخر خواب که انگار مـــــــــــقدر می گشت

خوب شد نیزه به دســـــــتی به کنارت آمد
قاری من، سر تـــــو در پی منبر می گشت
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
غلامرضا سازگار

بهـار گل به جراحـات پیکـرت پیداست
چقـدر زخـم بر اندام بی‌سـرت پیداست

به مـادر تـو «زیـارت قبـول» باید گفت
که جای بوسۀ گرمش به حنجرت پیداست

تو راست قـامت تاریخـی و خمیده قدت
خمیـدگیـت ز داغ بــرادرت پیــداست

اگر چـه گم شده‌ای در هجوم کثرت زخم
بـه پاره‌هـای جگر داغ اکبرت پیـداست

مگـر کـه فاطمـه الان کنــار مقتل بود
که روی سی*ن*ه، گلِ ‌اشک مادرت پیداست؟

مگـر نشـان سنان‌هـا به پیکرت کم بود
که جای سیلی بر روی دخترت پیداست؟

تبسمـی کـه زدی بر فراز نی می‌گفت
که در نگاه تو لبخند اصغرت پیداست

هنـوز می‌بـری از زخـم کشتگانت دل
هنـوز خنـدۀ گل‌های پرپرت پیداست

به خواهر از گلـوی پاره‌پاره حرف بزن
کـه روح در نفس روح‌پرورت پیداست

شـرار نالـۀ «میثم» ز آتش دل توست
همیشه در نگهش زخم پیکرت پیداست
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
علی انسانی

آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم
ماه را شرمنده از آن خلقت زیبا کنم

گشته از باد خزان پرپر همه گل های من
جستجو در بین این گل ها گل زهرا کنم

دید تا عریان میان آفتابش گفت کاش
خصم بگذارد بمانم سایبان بر پا کنم

گر به خون، قانون آزادی نوشتی در جهان
من هم او را با اسیری رفتنم امضا کنم

تا شود ثابت که حق جاوید و باطل فانی است
زین زمین تا شام غم برنامه ها اجرا کنم

تا یزید دون نگوید فتح کردم زین عمل
می روم تا آن جنایت پیشه را رسوا کنم

می کنم با خاک یکسان کاخ استبداد کن
تا دهان خود برای خطبه خواندن وا کنم

تا کنی سیراب نخل دین، تو دادی تشنه جان
من هم از اشک بصر این دشت را دریا کنم

کاش بگذارند عدوان کای عزیز فاطمه
در کنار پیکر صد پاره ات مأوا کنم

بر تنت جان برادر نی سر و نی پیرهن
دادخواهی تو نزد ایزد یکتا کنم

گفت «انسانی» چو من نومید از هر در شوم
روی حاجت را به سوی زینب کبری کنم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
محمود ژولیده

بعد من کار تو خواهر سخت است
دیدن داغ برادر سخت است

آخرین لحظه به هنگام وداع
آه بوسیدن دختر سخت است

بوسۀ زیر گلو قبل وداع
بعد از آن بوسه حنجر سخت است

دیدن گریۀ یک طفل صغیر
پیشِ گهوارۀ اصغر سخت است

خواهرم روز دگر وقت سفر
دیدن پیکر بی سر سخت است

معجر خود گِره محکم بزنید
حملۀ دشمن کافر سخت است

بی علمدار شدن در صف جنگ
غصۀ میر دلاور سخت است

به اسیریِ تو و کشتنِ من
خندۀ این همه لشگر سخت است

مضطرب بر سَرِ تلّی از خاک
دیدن نیزه و خنجر سخت است

پیش چشم نگرانت، دعوا
بر سر پیکر پرپر سخت است

بعد من خیمه که غارت بشود
غربت آل پیمبر سخت است

پیش چشم همۀ اهل حرم
غارت چادر مادر سخت است

کعب نی خوردن تو جای همه
دیدن زخم مکرر سخت است

پشت دروازه در آن مرکز کفر
خطبۀ دختر حیدر سخت است
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
حسین ایزدی

نسیم تلخ پر از انکسار می آید
و ذوالجناح دگر بی سوار می آید

به باد رفته گمانم تمام هستی او
به سمت خیمه چه بی اختیار می آید

تمام فاجعه را با دو چشم خود دیده
که ناله می زند و بی قرار می آید

فقط نه کرب و بلا و مدینه و مشعر
صدای ناله ای از مستجار می آید

زنی که اول صبحی شبیه حیدر بود
غروب با قد خم هم کنار می آید

میان خیمه آتش گرفته غیر از غم
سراغ اهل حرم اضطرار می آید

غروب با خودش انگار غربت آورده
ز سمت خیمه صدای (فرار) می آید

یکی دوید، گمان می کنم سر آورده
چقدر با عجله، از شکار می آید؟

تمام لشگر ابلیس غرق شادی بود
از این به بعد چه بر روزگار می آید؟
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
حسن کردی

گفتم اگر سرت نبود پیکر تو هست
مادر اگر که نیست ولی خواهر تو هست

اما چه پیکری که چه راحت بلند شد
دیدم که عضوهات به یک نقطه بند شد

روی زمین به فاصله افتاده پیکرت
حتما به دست حرمله افتاده پیکرت

صحبت به سمت نیزه کنم یا به قتله گاه
رویم کدام سوی کنم شاه بی سپاه

تا صبح روی خاک پر از رد پا شوی
ترسم که با نسیم سحر جا به جا شوی

حلق تو را همینکه سر نیزه دوختند
قیمت گذاشتند و پس از ان فروختند

دعوا سر تو شدت سختی گرفته است
ما بینشان رقابت سختی گرفته است

معلوم میشود چقدر بد شکسته ای
از نیزه ای به نیزه دیگر نشسته ای

اواز سنگ هر چقدر رنج اور است
اما صدای نعلِ نویِ اسب بدتر است

ترکیب عضوهای تو را بخش میکنند
این اسب ها حسینِ مرا پخش میکنند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
حسین قربانچه

دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی
در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی
گاه زیر چکمه ها هستی و سنگین می شوی
گاه با سرنیزه ها بالا و پائین می شوی

شمر بد ذات آمد و پنجه به مویت کرد وای
آنقدر زد با لگد تا پشت و رویت کرد وای

خنجر کندش همین که بر رگ چهارم نشست
بعد از آنکه چند تا از استخوان هایش شکست
سر شد از پیکر جدا و بر نوک نیزه نشست
لات های کوفه در خیمه همه معجر به دست

دختران پاک را با ضرب سیلی می زدند
صورت خورشید ها را رنگ نیلی میزدند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
محمد سهرابی

نوشته اند سنان ها به تو امان ندهند
نوشته اند که ره را به تو نشان ندهند

نوشته اند به یک دیده بنگری همه را
نوشته اند دو روزن به آسمان ندهند

نوشته اند خودت جذبه باش و حکم بران
نوشته اند به این تیرها کمان ندهند

اگر تمامی این رودها تنور شوند
نوشته اند تو را مثل آب نان ندهند

چه مختصر شده ای ای رشید سایه فروش
نگفته ای که به ما هیچ سایه بان ندهند

ز بس شکفته شدی لحظه ای گمان بردم
قرار شد که سرت را به نیزه بان ندهند

لبم نمیرسد این تیرها مزاحم ماست
چرا که فاصله ها بوسه را توان ندهند

نوشته اند که بر نی عمامه دار شوی
تو عالمی و به عالم جز این نشان ندهند

عمو به دیده ی طفلان همیشه سنگین است
خدا کند که سرت را به این و آن ندهند

خبر چو کاسه ی لرزان لب به لب چرخید
خدا کند خبرت را دوان دوان ندهند

نوشته اند که در یک ضریح جا نشویم
به یک مدار دو سیاره را عنان ندهند

گران فروش ترین مردمان دنیایند
که ساقی ام بگرفتند و آبمان ندهند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
سید پوریا هاشمی

اولي سنگ بر سر و رو زد
قبضه يِ دشنه را به ابرو زد
دومي نيزه اي به پهلو زد
پيرمردي عصا به بازو زد

چقَدَر دوره كرده اند تورا
چند صد قطعه كرده اند تورا

قامتِ من خميده شد اي واي
يا غياثت شنيده شد اي واي
پيكر ِ تو دريده شد اي واي
سرت از تن بريده شد اي واي

تا كه يك نيزه بر دهانت خورد
مادرت دست را به پهلو بُرد

گرگها ريخته اند رويِ سرت
همه زوزه كشان به دور و برت
لخته خون ميچكد ز بال و پرت
يكنفر هم نشسته بر كمرت

پشت و رويت نموده چندين بار
خنجرش كُند ميبُرَد انگار

بُرد انگشتر ِ تورا خولي
زرهِ پيكر تورا خولي
تا به كوفه سر ِ تورا خولي
معجر ِ خواهر تورا خولي

تا به گودال دلبرم جان داد
همه يِ چشم ها به من افتاد

تا كه صد تير در تنت جا شد
باز از دور شمر پيدا شد
ارباً اربا دوباره معنا شد
بر سر ِ غارت تو دعوا شد

نيزه داران مقابلت هستند
پلك نيمه باز ِ تورا بستند

پيكرت بود و يك جهان نيزه
از زمين تا به آسمان نيزه
حرمله تير زد سنان نيزه
ميخورد بر لب و دهان نيزه

نامرتب شده ست اعضايت
خس خس افتاده در نفسهايت
 
بالا پایین