جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

{اطلسِ زوال} اثر •ریپِر کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته آثار درحال ویرایش توسط نهـنگـ با نام {اطلسِ زوال} اثر •ریپِر کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,884 بازدید, 32 پاسخ و 35 بار واکنش داشته است
نام دسته آثار درحال ویرایش
نام موضوع {اطلسِ زوال} اثر •ریپِر کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع نهـنگـ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
شب‌ها، خلوتِ من، صحنه‌ی تئاترِ بی‌تماشاگر است؛ من تنها بازیگرِ نقشِ معشوقی هستم که هرگز نیامده.
صدای خنده‌هایت، در اعماقِ حافظه‌ام، همچون پژواکِ شکستنِ بلورهای یخی در غاری عمیق می‌پیچد.
چگونه می‌توانم این زخمِ عمیق را با مرهم‌های سطحیِ این دنیا، بپوشانم، در حالی که تمامِ عمقِ مرا اشغال کرده؟
آری، این عشق، معماریِ یک رؤیای ایده‌آل بود که مصالح‌اش، از جنسِ شکنندگیِ یک حبابِ صابونی بودند.
من، اکنون به نسخه‌ی منهایِ تو تبدیل شده‌ام؛ معادلی که هیچ‌گاه برابرِ صفر نخواهد شد، بلکه در بی‌نهایت منفی باقی می‌ماند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
این جدایی، همچون گسستِ پیوندِ میانِ الکترون و هسته بود؛ جداییِ ناگزیر و پر از انرژی‌های رها شده‌ی پنهان.
اگر تقدیر، یک بافنده‌ی نابینا باشد، ما را با نخ‌هایی از جنسِ سرنوشت‌های متقاطع بافت و سپس پاره کرد.
نگاهِ بی‌تفاوتیِ جهان، تنها پاسخِ منطقی به فریادهای غیرمنطقیِ قلبِ عاشقِ من بود.
هرگز تصور نمی‌کردم که سکوت، می‌تواند وزنی سنگین‌تر از کوهی از کلماتِ اعترافی داشته باشد.
تو، تنها سطرِ کلیدی بودی که برای باز کردنِ تمامِ قفل‌های درونی‌ام نیاز داشتم؛ قفلی که اکنون خورده شده است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
این فاصله، نه تنها مکانی، که بُعدی از زمان است که در آن، هر ثانیه، یک قرن به عمرِ اندوهِ من می‌افزاید.
یادگاری‌هایت، همچون سنگ‌های وزین در جیبِ روحم هستند؛ سنگینی‌شان مانع از سبکیِ پروازم می‌شود.
من، در محاصره‌ی خاطراتی هستم که از هر دیوارِ واقعیت، همچون پیچک‌های سمی بالا رفته‌اند و راهِ فرار را بسته‌اند.
اگر عشق، یک علمِ دقیق بود، ما ثابت می‌کردیم که دو جسمِ هم‌جنسِ روحی، در یک فضا نمی‌توانند پایدار بمانند.
این دل، دیگر نه عضوی بیولوژیک، که یک شیءِ عتیقه‌ی شکسته است؛ ارزشش در گسستِ منحصر به فردش نهفته است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
در اعماقِ این چاهِ تاریک، تنها بازتابِ نورِ لحظه‌ای که تو را دیدم، فانوسی لرزان است.
ما، مانند دو مدارِ کهکشانی بودیم که مسیرِ عبورِ یکدیگر را برای همیشه اشتباه تعبیر کردیم.
این دلتنگی، نوعی تشنگیِ متافیزیکی است؛ نه از آب، که از نبودِ معنایی که تو با حضورت به جهانِ من می‌بخشیدی.
هر شب، در خواب، سعی می‌کنم ترا در آغوش بگیرم؛ اما تو همیشه از جنسِ غباری هستی که از میانِ انگشتانم می‌گریزد.
این تراژدی، نامی ندارد جز «شکستنِ تقارنِ زیبایی»؛ جایی که کمالِ ناگهانی، با زوالِ ناگزیر همراه شد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
تلاش می‌کنم تا هر روز، بخشی از یاد تو را به فراموشی بسپارم، اما حافظه‌ام وفادارتر از آن است که خ*یانت کند.
آسمانِ این شهر، دیگر رنگِ چشم‌هایت را به خود نمی‌گیرد؛ یک سقفِ بتنی، جایگزینِ اقیانوسِ آبیِ دیروز شده است.
من، زندانیِ زندان‌بانِ خیالاتم هستم؛ زنده‌ام، اما هر لحظه در انتظارِ اجرای حکمِ نهاییِ فقدان.
تو، معجزه‌ای بودی که قوانینِ فیزیکِ منطقِ مرا به سخره گرفت؛ اما معجزات، هرگز نباید پایانِ خوش داشته باشند.
ببین چگونه زوال، با ظرافتِ یک هنرمند، هر روز یک رشته از تاروپودِ امیدِ مرا می‌گسلد و به باد می‌سپارد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
قلبم، مانند ساعتِ شنی‌ای است که اکنون به جای شن، با قطراتِ اشکِ خشک‌شده پر شده است.
تنها در سکوتِ مطلق است که می‌توانم صدای برخوردِ دو سرنوشتِ محتوم را بشنوم؛ صدایی شبیه به برخوردِ دو سیارک.
من، اکنون یک رصدخانه‌ی خاموش هستم؛ تمامیِ تلسکوپ‌ها به سمتِ گذشته چرخیده‌اند و چیزی در آینده نمی‌بینند.
این عشق، مانند یک قراردادِ نانوشته بود که امضای خدا پای آن بود، اما کاغذِ آن در برابر طوفانِ واقعیت پاره شد.
هر صبح، با این حقیقتِ سنگی بیدار می‌شوم که زیباترین رویای من، متعلق به جهانی بود که هرگز در آن قدم نگذاشتم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
تو، نقطه‌ی گریزِ من از این دنیای خاکستری بودی؛ حال که رفته‌ای، هر جا هستم، همان خاکستری است.
باید با این حقیقت زندگی کنم که بهترین قسمتِ وجودم، برای همیشه در یک لحظه‌ی گذشته، متوقف شده است.
این دلتنگی، مانند یک فرکانسِ باستانی است که پیوسته از لایه‌های زیرینِ ذهنم پخش می‌شود.
ما، دو قطعه‌ی پازلی بودیم که شکلِ یکدیگر را داشتند، اما سازنده‌ی نقشه، اشتباه کرده بود.
من، همچون یک پاندولِ بزرگ هستم که برای تو، از مرکزِ خود دور شده و اکنون در اوجِ یک دامنه نوسان می‌کند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
هرگز تصور نمی‌کردم که نبودنت، این حجم از پُر بودنِ فضا را ایجاد کند؛ غیبتت، خود، حضورِ مطلق است.
دلم، مانند یک آرشیوِ بزرگ است که تنها اسنادِ مربوط به تو در آن مهر و موم شده‌اند؛ دسترسی به بقیه ممنوع.
آن لحظه‌ی وداع، نه یک لحظه، که یک نُتِ کشیده و بی‌صدا بود که تا ابد در گوشِ هستی باقی خواهد ماند.
چگونه می‌توان با این زخمِ عمودی، که از فرقِ سرم تا اعماقِ پاهایم کشیده شده، ایستادگی کرد؟
تو، رمزِ عبورِ ورود به بهشتِ موعودم بودی؛ و من، کلید را در لحظه‌ی ورود، از دست دادم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
شبحِ خاطراتِ تو، چون شب‌پره‌ای سفید، بر نورِ خاموشِ شمعِ وجودم می‌نشیند و آن را می‌بلعد.
من، اکنون شاعری هستم که قافیه‌ی اصلی شعرش، نامِ توست؛ و هر مصرع، تلاشی است برای رسیدن به آن قافیه.
نگاهت، همانندِ نورِ هاله‌یِ یک ستاره‌ی مرده بود؛ زیبا، اما نشانه‌ای از یک پایانِ حتمی.
این تنهایی، نه سکوت، که هیاهویِ مغازله‌ی دائمیِ من با گذشته‌ای است که توانِ بازگشت ندارد.
می‌دانم که این عشق، یک پدیده‌ی نادرِ کیهانی بود؛ اکنون، فقط غبارِ ستاره‌ایِ باقی‌مانده از آن در فضا شناور است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
ای کاش می‌دانستم که چگونه باید با این رنجِ شیرین کنار آمد؛ رنجی که طعمِ لذتِ از دست رفته را می‌دهد.
روحم، همچون یک کتابِ نفیس است که جلدش از طلا بود، اما تمامِ صفحاتِ درونش، توسطِ شبنمِ اشک، از بین رفته است.
تو، آن پنجره‌ی بزرگِ رو به دریا بودی که با دستِ تقدیر، با آجر و سیمان مسدود شد.
من، بقایایِ معبدی هستم که خدایِ آن، ناگهان تصمیم گرفت به مکانی دوردست مهاجرت کند.
هر کلمه‌ی تو، یک سنگِ قیمتی بود که اکنون در عمقِ اقیانوسِ فراموشی غرق شده و قابل بازیابی نیست.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین