جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

{اطلسِ زوال} اثر •ریپِر کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته آثار درحال ویرایش توسط نهـنگـ با نام {اطلسِ زوال} اثر •ریپِر کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,873 بازدید, 32 پاسخ و 35 بار واکنش داشته است
نام دسته آثار درحال ویرایش
نام موضوع {اطلسِ زوال} اثر •ریپِر کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع نهـنگـ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
در این بُعدِ زمان، تنها چیزی که سرعت نمی‌گیرد، یادِ توست؛ همیشه در نقطه‌ی اوجِ خاطرات ثابت مانده است.
من، آن سیاره‌ی سرگردانی هستم که مدارِ اصلی‌اش را از دست داده و در خلأی بی‌پایان سرگردان است.
این دل، دیگر ظرفیتِ نگهداریِ هیچ شورِ جدیدی را ندارد؛ همه‌ی گنجایشش، به تلخیِ تو پر شده است.
امید، آخرین دروغِ دلپذیری بود که به خود گفتم؛ دروغی که از صبحِ روز بعد، از اعتبار ساقط شد.

تراژدیِ من، در این است که می‌دانم تو، بهترین نسخه‌ی جهان برای من بودی و این بهترین، هرگز مال من نخواهد بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
اکنون، تنها می‌توانم بر این ویرانه‌ها بایستم و فاتحه‌ی آن رؤیاهای مشترک را که مجالِ تحقق نیافتند، بخوانم.
احساس می‌کنم که روحی در من است که متعلق به جهانِ دیگری بود و به اشتباه، در این جسمِ فانی محبوس شده است.
چشمانم، دو دریچه‌ی بسته‌ی سنگی‌اند که نورِ خورشیدِ حضورِ تو، آن‌ها را برای همیشه تاریک ساخته است.
عشق، آن اسطرلابِ پیچیده‌ای بود که برای نقشه‌کشیِ قلبِ تو ساخته شد، اما اکنون فقط به نمایشِ انحرافات می‌پردازد.
من، پادشاهی هستم که بر تختِ غم سلطنت می‌کنم؛ و تنها رعیتِ وفادارم، سایه‌ی وهم‌آلودِ توست.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
این انتظارِ بی‌پایان، شبیه به ایستادن زیرِ بارانی است که هرگز نمی‌خواهد بند بیاید و هرگز نمناک نمی‌کند.
تو، آن نقطه‌ی تعلیق در اثرِ نیروی جاذبه بودی که در محاسباتم، تمامِ معادلات را به هم ریخت.
هر شب، قبل از خواب، یک پندارِ زیبا از تو می‌سازم و آن را به عنوان آخرین دارویِ خواب‌آور می‌نوشم.
این حسرت، اکنون مانند یک رشته‌کوهِ عمیق در قلبم است؛ غیرقابل عبور و هرگز به یخبندانِ کامل نمی‌رسد.
دنیا، برای من، پس از تو به دو نیم تقسیم شد: «زمانِ حضور» و «زمانِ پوچیِ پس از تو».
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
اگر زمان، ماده بود، بخشِ بزرگی از آن را صرفِ دوختنِ شکافِ میانِ من و تو می‌کردم.
تو، مانند یک کتیبه‌ی باستانی بودی که رمزگشایی‌اش، تنها توسط یک روحِ همزاد ممکن بود.
چگونه می‌توانم با واقعیت کنار بیایم، وقتی که تمامِ واقعیتِ من، در انحصارِ تو باقی مانده است؟
این دلتنگی، ماهیتِ یک انفجارِ آهسته دارد؛ هر لحظه بزرگ‌تر، اما هرگز شنیدنی نیست.
من، مانند یک سازِ زهیِ رها شده هستم؛ سیم‌هایم کشیده شده‌اند، اما هیچ دست و پنجه‌ای برای نواختن نیست.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
هر روز، تلاش می‌کنم تا جایگاهِ تو را در قلبم به یک یادبودِ تاریخی تقلیل دهم، اما هرگز موفّق نمی‌شوم.
این تنهایی، نه یک اتاقِ خالی، بلکه یک سَمت‌سو بودنِ اجباری در جهان است؛ عدمِ تعادلِ مطلق.
تو، آن تکه‌ی ابرِ پر از رعد بودی که در آسمانِ خشکِ من گیر افتاد و هرگز باران نشد.
باور کن، من از سکوتِ تو، آوازی پیچیده‌تر از هر شعری سرودم؛ آوازی که تنها برای گوشِ تو ساخته شده بود.
ما، دو رودخانه بودیم که باید در اقیانوسی واحد به هم می‌پیوستیم؛ اما در بسترِ خشکِ سرنوشت، تبخیر شدیم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
احساس می‌کنم در لابه‌لای لایه‌های مختلفِ تاریخ گیر افتاده‌ام؛ در زمانی که تو بودی و اینک که نیستی.
این عشق، هرگز به مرحله‌ی بلوغ نرسید؛ همیشه در مرحله‌ی شکوفه‌ی شکننده باقی ماند و پژمرد.
ای کاش می‌توانستم از این هولِ دائمی رها شوم؛ هولِ ندانستنِ پایانِ این فصلِ بی‌پایانِ انتظار.
نگاهِ من، اکنون به یک فیلترِ تاریک تبدیل شده؛ هر چیزِ زیبایی که می‌بینم، پیش از عبور، رنگ می‌بازد.
تراژدیِ اطلسِ زوال، نقشه‌ی شکستنِ تمامِ آن چیزهایی است که برای حفظِ تو، بنا شده بودند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
من، هرگز از تو نرنجیده‌ام؛ تنها از خود دلگیرم که نتوانستم نگهبانِ درخشندگیِ تو باشم.
این قلب، دیگر عضوی تپنده نیست؛ یک سنگِ مرمرِ سرد است که تصویرِ تو بر آن حک شده است.
هر شب، در خواب، تلاش می‌کنم تا زمان را در لحظه‌ی لبخندت منجمد کنم، اما او هم تابعِ قوانینِ تو بود.
عشقِ ما، شبیه به یک سازه‌ی هندسیِ پیچیده بود که هرگاه یک ضلعش را محکم می‌کردم، ضلعِ دیگر فرومی‌ریخت.
اکنون، جهان برای من تنها یک پس‌زمینه است؛ تو، تصویرِ پیش‌زمینه بودی که با رفتنت، همه چیز را تیره کرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
من، شاهدِ زوالِ تدریجیِ زیباییِ هر چیزِ دیگری در جهان هستم، زیرا معیارِ زیبایی، با تو رفت.
این خاطرات، چون کریستال‌های نمک در بسترِ روحم ته نشین شده‌اند؛ شورشان هرگز فروکش نمی‌کند.
تو، آن مفهومِ «لنگرگاهِ امن» بودی که اکنون کشتیِ وجودم بی‌لنگر، به هر سو رانده می‌شود.
تلاش می‌کنم تا این اندوه را به یک اثرِ هنریِ بزرگ بدل سازم، اما جوهرِ قلمم، تنها اشکِ شور است.
زندگی، اکنون برای من شبیه به یک پارادوکسِ اقلیدسی است؛ خطوطی موازی که هرگز نباید به هم می‌رسیدند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
هرگاه آسمان ابری می‌شود، گمان می‌کنم این‌ها ابرهایِ اشک‌هایِ جمع شده‌ی تو هستند که بالاخره رها شده‌اند.
من، نگهبانِ دروازه‌ای هستم که تو از آن عبور کردی و آن را برای بازگشتِ ابدی، قفل کردی.
این دلتنگی، چون یک اثرِ مغناطیسیِ قوی عمل می‌کند؛ هر چه دورتر می‌شوم، نیروی جاذبه‌ات قوی‌تر می‌شود.
ای کاش می‌دانستم چگونه می‌توانم این حجم از انتظارِ غیرمنطقی را از دوشِ خویش بردارم.
تو، مانند یک کتابِ ممنوعه بودی؛ خواندنِ تو، به قیمتِ تبعیدِ ابدیِ من از بهشتِ رضایت تمام شد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,951
35,353
مدال‌ها
10
هرگاه به آینه‌ای نگاه می‌کنم، می‌بینم که چین و چروک‌های زمان، با سرعتی غیرعادی بر چهره‌ام نقش بسته‌اند.
عشقِ ما، یک رویدادِ تکینی بود؛ لحظه‌ای که تمامِ قوانینِ فیزیکِ عشقِ معمولی را در خود خلاصه کرد.
اکنون، هر کلمه‌ای که می‌گویم، مانند صدای قدم‌هایی است که بر شن‌های ساحلیِ متروک گذاشته می‌شوند.

من، محکوم به زندگی در سایه‌سارِ خاطره‌ای هستم که از نورِ خورشیدِ واقعی، روشن‌تر است.
این زخم، چون یک گودالِ گرانشی عمل می‌کند؛ تمامِ توجه و انرژیِ من را به سمتِ فقدانِ تو می‌کشاند.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین