- Mar
- 123
- 761
- مدالها
- 2
فرزانه ☆☆☆
خواب آلود چشمام رو مالش دادم و نگاهی گیج به دورو برم انداختم دوباره لحاف رو بغل زدم و خوابیدم که در با تیکی باز شد و ادامش صدای خاتون
ای لعنت به هرچه آدم مردم آزاری که موقع خواب دیگران آلارم بیدار شدن میشن
خاتون _وای دختر بلند شو همه سر میز صبحانه منتظرتن
از لای چشمام نگاهی به خاتون میکنم و میگم _اگه منظورت مهران و باباست که اونا همیشه بدون من صبحانه میخورن و منتظر من نمیمونن
خاتون _نه آقا کریم داد هم سرمیز هست
با جستی طاق باز میخوابم و با خرسندی لب میزنم _چه بهتر بزار اینقدر منتظر بمونن که زیر پاشون علف سبز شه
بابا_فرزانه دخترم بچه نشو بیا پایین
با صدای بابا یهو راست میشم و سرجام میشینم و لاخه ای از موهام رو پشت گوشم میندازم و میگم
_شما کی اومدین ؟لازم نبود زحمت بکشین به من میگفتین خودم خدمت تون میرسیدم
بابا_ لازم نیست این اداهای لوس بازی رو در بیاری زودی بیا پایین
بعد رفتن بابا پریدم و جلوی آینه تکه تکه شده خودم رو نگاهی کردم دیشب چه صحرای محشری بود تکه های اینه تا زیر تختم رفته بود یادم باشه بعد صبحانه به بابا بگم که یکی رو بیاره این آینه رو درست کنه موهام رو آزادانه رها کردم و پایین رفتم
با ورودم داخل سالن نگاه هرسه شون به من دوختن منم جلو رفتم و روبه کریم داد با حرص گفتم
_چیه خوشگل ندیدی ؟چشاتو درويش کن مثلا داری به ناموس مردم نگاه میکنی
بابا_فرزانه ...زبون درازی بسه بشین سرجات
با این حرف بابا کریم داد قه قهه ای سرداد و سرخوش مشغول خوردن شد منم با غیظ رو بهش گفتم
_رو آب بخند چرا میخندی
مهران _فرزانه یک بارم که شده آروم...
کریم داد دستش رو به معنای سکوت بالا آورد که مهران حرفش رو خورد بعد دوباره با اون چشای فوق العاده گیراش نگاهش رو به من دوخت با لذت دستش رو زیر چونش زد و بالبخند گفت
کریم داد _ با این رنگ لباسی که پوشیدی و اومدی اول صبحی پاچه منو میگیری خیلی بامزه بود برای همین خندم گرفت
به خودم توجه کردم که یه پانچ آبی با یه شلوار عروسکی یاسی
کریم داد _تو خسته نمیشی اینقدر به پرو پای من میپیچی
_الان منو با سگ برابر کردی
کریم داد _نه
_این که میگی پاچه میگیری یعنی سگ...فقط یه سگ پاچه میگیره
بابا_دخترم خوب نیست سر سفره صحبت کنی
تکه نونی از جلوم کندم و خوردم با نگاه خیره کسی سرم رو بالا آوردم و مهران رو دیدم که با چشم و ابرو اشاره میکرد که معذرت خواهی کنم منم درقبالش با چشم و ابرو میگفتم که نمیخوام اینقدر این کارو ادامه دادیم که آخر سر مهران کار رو یک سره کرد
مهران _کریم داد
کریم داد _جان
مهران _فرزانه انگاری میخواست یه چیزی راجب دیشب بگه مگه نه
_ نه من چیزی برای گفتن ندارم شاید توهمی شدی
مهران با دندان قروچه ای گفت_مطمئنی نداری ولی دیشب به من قول دادی
شونه ای بالا انداختم و گفتم_من که چیزی از قول و قراری که میگی یادم نمیاد
مهران _فرزانه تو دیشب ...
با ضربه محکمی که کريم داد با کف دستش روی میز زد نگاه هردومون روش نشست
کریم داد _خجالت بکشید شما دیگه بزرگ شدین این دهن کجی هایی که بهم میکنین مال بچه هاست اگه احترام بزرگتون که پدرتون میشه رو نگه نمیدارین حداقل احترام مهمونتون که منم نگه دارین
از سرمیز بلند شدم که ناگهان بابا گفت_کجا دخترم تو که چیزی نخوردی
_ممنون صرف شد شما هم به مهمونتون برسید من جایی میخوام برم لطفا سوئیچ
این حرف رو طعنه به کریم داد گفتم دستم رو دراز کردم تا باباجان لطف کنن سوئیچ رو دراختیارم بزاره
بابا _به سلامتی اونوقت کجا
_یه گشتی به اطراف میزنم و برمیگردم
بابا _به رحمت میسپارم برسونتت
_خودم میرم
بابا_گفتم که ...به رحمت....میسپارم برسونتت حالا هم برو آماده شو
خواب آلود چشمام رو مالش دادم و نگاهی گیج به دورو برم انداختم دوباره لحاف رو بغل زدم و خوابیدم که در با تیکی باز شد و ادامش صدای خاتون
ای لعنت به هرچه آدم مردم آزاری که موقع خواب دیگران آلارم بیدار شدن میشن
خاتون _وای دختر بلند شو همه سر میز صبحانه منتظرتن
از لای چشمام نگاهی به خاتون میکنم و میگم _اگه منظورت مهران و باباست که اونا همیشه بدون من صبحانه میخورن و منتظر من نمیمونن
خاتون _نه آقا کریم داد هم سرمیز هست
با جستی طاق باز میخوابم و با خرسندی لب میزنم _چه بهتر بزار اینقدر منتظر بمونن که زیر پاشون علف سبز شه
بابا_فرزانه دخترم بچه نشو بیا پایین
با صدای بابا یهو راست میشم و سرجام میشینم و لاخه ای از موهام رو پشت گوشم میندازم و میگم
_شما کی اومدین ؟لازم نبود زحمت بکشین به من میگفتین خودم خدمت تون میرسیدم
بابا_ لازم نیست این اداهای لوس بازی رو در بیاری زودی بیا پایین
بعد رفتن بابا پریدم و جلوی آینه تکه تکه شده خودم رو نگاهی کردم دیشب چه صحرای محشری بود تکه های اینه تا زیر تختم رفته بود یادم باشه بعد صبحانه به بابا بگم که یکی رو بیاره این آینه رو درست کنه موهام رو آزادانه رها کردم و پایین رفتم
با ورودم داخل سالن نگاه هرسه شون به من دوختن منم جلو رفتم و روبه کریم داد با حرص گفتم
_چیه خوشگل ندیدی ؟چشاتو درويش کن مثلا داری به ناموس مردم نگاه میکنی
بابا_فرزانه ...زبون درازی بسه بشین سرجات
با این حرف بابا کریم داد قه قهه ای سرداد و سرخوش مشغول خوردن شد منم با غیظ رو بهش گفتم
_رو آب بخند چرا میخندی
مهران _فرزانه یک بارم که شده آروم...
کریم داد دستش رو به معنای سکوت بالا آورد که مهران حرفش رو خورد بعد دوباره با اون چشای فوق العاده گیراش نگاهش رو به من دوخت با لذت دستش رو زیر چونش زد و بالبخند گفت
کریم داد _ با این رنگ لباسی که پوشیدی و اومدی اول صبحی پاچه منو میگیری خیلی بامزه بود برای همین خندم گرفت
به خودم توجه کردم که یه پانچ آبی با یه شلوار عروسکی یاسی
کریم داد _تو خسته نمیشی اینقدر به پرو پای من میپیچی
_الان منو با سگ برابر کردی
کریم داد _نه
_این که میگی پاچه میگیری یعنی سگ...فقط یه سگ پاچه میگیره
بابا_دخترم خوب نیست سر سفره صحبت کنی
تکه نونی از جلوم کندم و خوردم با نگاه خیره کسی سرم رو بالا آوردم و مهران رو دیدم که با چشم و ابرو اشاره میکرد که معذرت خواهی کنم منم درقبالش با چشم و ابرو میگفتم که نمیخوام اینقدر این کارو ادامه دادیم که آخر سر مهران کار رو یک سره کرد
مهران _کریم داد
کریم داد _جان
مهران _فرزانه انگاری میخواست یه چیزی راجب دیشب بگه مگه نه
_ نه من چیزی برای گفتن ندارم شاید توهمی شدی
مهران با دندان قروچه ای گفت_مطمئنی نداری ولی دیشب به من قول دادی
شونه ای بالا انداختم و گفتم_من که چیزی از قول و قراری که میگی یادم نمیاد
مهران _فرزانه تو دیشب ...
با ضربه محکمی که کريم داد با کف دستش روی میز زد نگاه هردومون روش نشست
کریم داد _خجالت بکشید شما دیگه بزرگ شدین این دهن کجی هایی که بهم میکنین مال بچه هاست اگه احترام بزرگتون که پدرتون میشه رو نگه نمیدارین حداقل احترام مهمونتون که منم نگه دارین
از سرمیز بلند شدم که ناگهان بابا گفت_کجا دخترم تو که چیزی نخوردی
_ممنون صرف شد شما هم به مهمونتون برسید من جایی میخوام برم لطفا سوئیچ
این حرف رو طعنه به کریم داد گفتم دستم رو دراز کردم تا باباجان لطف کنن سوئیچ رو دراختیارم بزاره
بابا _به سلامتی اونوقت کجا
_یه گشتی به اطراف میزنم و برمیگردم
بابا _به رحمت میسپارم برسونتت
_خودم میرم
بابا_گفتم که ...به رحمت....میسپارم برسونتت حالا هم برو آماده شو