- Mar
- 123
- 761
- مدالها
- 2
مهران لبخندی میزنه و با دستش سعی میکنه بپو شوندش ولی فايده ای نداره چون من دیدم مشتی به بازوش میزنم که آخش بلند میشه
مهران _چرا میزنی ؟خب بعد ۱۰سال فراق و دوری از عشقش دلش میخواد یه دل سیر تورو نگاه کنه
_بیخود ...مگه من سینمای خانوادگیم که بشینه منو نگاه کنه
مهران _والا با این ماسکی که تو رو صورتت زدی فقط میتونه لب و دهنت رو ببینه داری براش جهنم درست میکنی
_همون بهتر میخوام نشونش بدم که با من چیکار کرده میخوام داغ رو رو دلش بزارم تا بفهمه جهنم واقعی یعنی چی وقتی منو بخواد و نتونه به دستش بیاره
مهران _خواهری ببین این کارت درست نیست به ولله
با تمسخر به سمت مهمان ها برگشتم و گفتم _چی شد الان شدم خواهر تازمانی که ایران بودیم خون منو تو شیشه میکردی الان چون کارت پیشم گیره این طرفند هارو پیش میبری
مهران کلافه دستی روی صورتش کشید از پشت و کنار گوشم از لای دندون هاش غرید _ببین خودت نمی خوای باهات مثل آدم رفتار کنم پس مواظب کاریی که میکنی باش کریم داد پسر عمومه توهین به اون توهین به منه شیر فهم شد
به سمتش برگشتم یک دستم رو روی سینم گذاشتم و با یک دستم گوشه دامنم رو گرفتم و عقب بردم و کنارش تا کمر خم شدم و گفتم_پوزش می طلبم نمی دونستم هردوتا تون تو یه شلوار می گوز ید
خودم رو مظلوم جلوه دادم و لبم رو جلو بردم _اشتباه از من بود میخواستم از برادر بزرگم طلب کمک کنم چون تو تنها کسم برام موندی
مهران _واقعا ...ولی متاسفم من کمکی نمی تونم به تو بکنم
_که این طور پس خودم دست به کار میشم و کاری میکنم تا همین امشب از این مجلس بره
مهران قه قهه ای سرداد و دور خودش چرخید و گفت_وای وای این حرفت چه قدر خنده دار بود به خدا
چشمام گرد شد این چه قدر میتونه پرو باشه دورو برم رو یه نگاهی کردم که کسی متوجه این خنده مهران شده یانه که با برخورد چشم من و کریم داد به هم قفل شد ...الان وقتشه باید کرم بریزی فرزانه یه لبخند مکوش مرگی زدم و چشمکی حوالش کردم شنلم رو عقب فرستادم و موهای لختم رو آزادانه رها کردم که با این کارم چشماش گرد شد دوباره نگاهم رو دادم به مهران
مهران _تو اشتباه میکنی اون نه تنها از اینجا نمیره بلکه بابا ازش خواسته شبم کنارمون بمونه
اخم کردم و گفتم _بی خود حتما میخواین بیارینش ور دل من
مهران_اون که آره آخ که چهقدر کریم داد امشب کیف میکنه
مشتی به بازوش زدم و گفتم _مهرانننن
بازوش رو مالش داد و گفت_چیه بابا شوخی کردم بی جنبه یعنی جنبه شوخی هم نداری
به حالت قهر ازش دور شدم و پس سر جای قبلیم نشستم پام رو روی پام انداختم و یه سیب از روی ضرف میوه برداشتم داشتم نقشه میکشیدم برای حرص دادن کریم داد با پیدا کردن یه نقشه خبیثانه لبخند محوی روی لبم نشست ....
مهران _چرا میزنی ؟خب بعد ۱۰سال فراق و دوری از عشقش دلش میخواد یه دل سیر تورو نگاه کنه
_بیخود ...مگه من سینمای خانوادگیم که بشینه منو نگاه کنه
مهران _والا با این ماسکی که تو رو صورتت زدی فقط میتونه لب و دهنت رو ببینه داری براش جهنم درست میکنی
_همون بهتر میخوام نشونش بدم که با من چیکار کرده میخوام داغ رو رو دلش بزارم تا بفهمه جهنم واقعی یعنی چی وقتی منو بخواد و نتونه به دستش بیاره
مهران _خواهری ببین این کارت درست نیست به ولله
با تمسخر به سمت مهمان ها برگشتم و گفتم _چی شد الان شدم خواهر تازمانی که ایران بودیم خون منو تو شیشه میکردی الان چون کارت پیشم گیره این طرفند هارو پیش میبری
مهران کلافه دستی روی صورتش کشید از پشت و کنار گوشم از لای دندون هاش غرید _ببین خودت نمی خوای باهات مثل آدم رفتار کنم پس مواظب کاریی که میکنی باش کریم داد پسر عمومه توهین به اون توهین به منه شیر فهم شد
به سمتش برگشتم یک دستم رو روی سینم گذاشتم و با یک دستم گوشه دامنم رو گرفتم و عقب بردم و کنارش تا کمر خم شدم و گفتم_پوزش می طلبم نمی دونستم هردوتا تون تو یه شلوار می گوز ید
خودم رو مظلوم جلوه دادم و لبم رو جلو بردم _اشتباه از من بود میخواستم از برادر بزرگم طلب کمک کنم چون تو تنها کسم برام موندی
مهران _واقعا ...ولی متاسفم من کمکی نمی تونم به تو بکنم
_که این طور پس خودم دست به کار میشم و کاری میکنم تا همین امشب از این مجلس بره
مهران قه قهه ای سرداد و دور خودش چرخید و گفت_وای وای این حرفت چه قدر خنده دار بود به خدا
چشمام گرد شد این چه قدر میتونه پرو باشه دورو برم رو یه نگاهی کردم که کسی متوجه این خنده مهران شده یانه که با برخورد چشم من و کریم داد به هم قفل شد ...الان وقتشه باید کرم بریزی فرزانه یه لبخند مکوش مرگی زدم و چشمکی حوالش کردم شنلم رو عقب فرستادم و موهای لختم رو آزادانه رها کردم که با این کارم چشماش گرد شد دوباره نگاهم رو دادم به مهران
مهران _تو اشتباه میکنی اون نه تنها از اینجا نمیره بلکه بابا ازش خواسته شبم کنارمون بمونه
اخم کردم و گفتم _بی خود حتما میخواین بیارینش ور دل من
مهران_اون که آره آخ که چهقدر کریم داد امشب کیف میکنه
مشتی به بازوش زدم و گفتم _مهرانننن
بازوش رو مالش داد و گفت_چیه بابا شوخی کردم بی جنبه یعنی جنبه شوخی هم نداری
به حالت قهر ازش دور شدم و پس سر جای قبلیم نشستم پام رو روی پام انداختم و یه سیب از روی ضرف میوه برداشتم داشتم نقشه میکشیدم برای حرص دادن کریم داد با پیدا کردن یه نقشه خبیثانه لبخند محوی روی لبم نشست ....