- Mar
- 123
- 761
- مدالها
- 2
امیر☆☆☆
دوباره شماره دایی رو میگیرم ولی بدونه اینکه جواب بده رد تماس میده از اون روز تا حالا با دایی روبه رو نشدم و وقتی هم باهاش تماس میگیرم رد تماس میده و این تنها نشونه ای هست که نه تنها نمی خواد منو ببینه بلکه از شنیدن صدام هم متنفره جرئت اینکه با سهیلا هم تماس بگیرم رو نداشتم میدونستم که دختر سنگدلی نیست و به دل نمی گیره ولی واقعا از خودم خجالت میکشم که باکاری که باهاش کردم با پرویی تمام باهاش حرف هم بزنم ولی انگاری چارهای جز این هم ندارم مامانم و بابا هم که از قضيه بین من و سهیلا باخبر شده یه دقدقه دیگه شده بود بابا که طبق معمول رفت تو فاز نصیحت و کلی حرف بارم کرد مامانم هم که کلا بامن دیگه حرف نمیزنه اگه بفهمه که من عاشق یه دختر افغانی شدم که با پوست کلم شلوار جورابی درست میکنه و از خونه بیرونم میکنه و این جاش رو ایول به دایی که حرفی نزده و این نشونه اینکه دنبال دردسر نمی گرده این دفعه تو لیست شماره ها شماره سهیلا رو لمس میکنم و بعد نفس عمیقی در گوشم میزارم بعد دو بوق صدای بسیار ضریف دخترانش تو گوشم میخوره
سهیلا _سلام ...شما
_سلام من ...من امیرم
سهیلا با صدای خیلی خوشحالی که داشت یه لحضه تعجب کردم که چرا این رفتار رو داره ولی یهو به یاد حرف دایی افتادم که گفته بود که (اون دوباره همه چیز رو فراموش میکنه )
سهیلا _واقعا خودتی امیر چقدر بی معرفتی مثل همیشه بهم زنگ نمیزنی
_متأسفم عزیزم ولی کار داشتم وقت نداشتم تا بهت زنگ بزنم
باکمی استرس که داشتم کف دستم عرق کرده بود و گفتم _حالت خوبه
سهیلا _آره ولی چند وقت پیش حالم خراب بود ولی الان خوب خوبم
_برای چی حالت خوب نبود به چه دلیل
سهیلا _به خاطر ندیدنت...به خاطر دوریت...ولی الان نگران نباش حالم خوبه خوبه و هیچ مشکلی هم نیست ...تو خوبی
_منم خوبم حالا که صدات رو شنیدم بهتر هم میشم به دایی هرچی زنگ میزنم جواب نمی ده تو میدونی چرا
این سوال رو از قصد پرسیدم که ببینم هنوز چیزی یادش هست یا نه با نفس سردی که میکشه درون اعماقم نفوذ میکنه
سهیلا _پدر هم امروزی ها حالش خوب نیست و از یه چیزی رنج میبره هرچی هم ازش میپرسم چه شه چیزی به من نمی گه دیگه دارم براش نگران میشم شاید چیزی هست که نمی خواد به من بگه تو ...تو میدونی چی شده امیر
_نه من چه بدونم حتما چیز مهمی نیست که بهت نمی گه تو نگران نباش خوب مواظب خودت باش به دایی هم نگو که من زنگ زدم باشه
دایی_چی شده سهیلا ..کیه ..داری با کی حرف میزنی
سهیلا _هیچی دوستمه
یهو صدای دایی رو پشت خط شنیدم که بلا فاصله تلفن رو قطع کردم وای تقریبا شبیه این فیلما دایی شده کابوس شب های من با این قضیه هایی که پیش اومده فکر کنم به بدبختیم دارم نزدیک میشم الهی آمین
دوباره شماره دایی رو میگیرم ولی بدونه اینکه جواب بده رد تماس میده از اون روز تا حالا با دایی روبه رو نشدم و وقتی هم باهاش تماس میگیرم رد تماس میده و این تنها نشونه ای هست که نه تنها نمی خواد منو ببینه بلکه از شنیدن صدام هم متنفره جرئت اینکه با سهیلا هم تماس بگیرم رو نداشتم میدونستم که دختر سنگدلی نیست و به دل نمی گیره ولی واقعا از خودم خجالت میکشم که باکاری که باهاش کردم با پرویی تمام باهاش حرف هم بزنم ولی انگاری چارهای جز این هم ندارم مامانم و بابا هم که از قضيه بین من و سهیلا باخبر شده یه دقدقه دیگه شده بود بابا که طبق معمول رفت تو فاز نصیحت و کلی حرف بارم کرد مامانم هم که کلا بامن دیگه حرف نمیزنه اگه بفهمه که من عاشق یه دختر افغانی شدم که با پوست کلم شلوار جورابی درست میکنه و از خونه بیرونم میکنه و این جاش رو ایول به دایی که حرفی نزده و این نشونه اینکه دنبال دردسر نمی گرده این دفعه تو لیست شماره ها شماره سهیلا رو لمس میکنم و بعد نفس عمیقی در گوشم میزارم بعد دو بوق صدای بسیار ضریف دخترانش تو گوشم میخوره
سهیلا _سلام ...شما
_سلام من ...من امیرم
سهیلا با صدای خیلی خوشحالی که داشت یه لحضه تعجب کردم که چرا این رفتار رو داره ولی یهو به یاد حرف دایی افتادم که گفته بود که (اون دوباره همه چیز رو فراموش میکنه )
سهیلا _واقعا خودتی امیر چقدر بی معرفتی مثل همیشه بهم زنگ نمیزنی
_متأسفم عزیزم ولی کار داشتم وقت نداشتم تا بهت زنگ بزنم
باکمی استرس که داشتم کف دستم عرق کرده بود و گفتم _حالت خوبه
سهیلا _آره ولی چند وقت پیش حالم خراب بود ولی الان خوب خوبم
_برای چی حالت خوب نبود به چه دلیل
سهیلا _به خاطر ندیدنت...به خاطر دوریت...ولی الان نگران نباش حالم خوبه خوبه و هیچ مشکلی هم نیست ...تو خوبی
_منم خوبم حالا که صدات رو شنیدم بهتر هم میشم به دایی هرچی زنگ میزنم جواب نمی ده تو میدونی چرا
این سوال رو از قصد پرسیدم که ببینم هنوز چیزی یادش هست یا نه با نفس سردی که میکشه درون اعماقم نفوذ میکنه
سهیلا _پدر هم امروزی ها حالش خوب نیست و از یه چیزی رنج میبره هرچی هم ازش میپرسم چه شه چیزی به من نمی گه دیگه دارم براش نگران میشم شاید چیزی هست که نمی خواد به من بگه تو ...تو میدونی چی شده امیر
_نه من چه بدونم حتما چیز مهمی نیست که بهت نمی گه تو نگران نباش خوب مواظب خودت باش به دایی هم نگو که من زنگ زدم باشه
دایی_چی شده سهیلا ..کیه ..داری با کی حرف میزنی
سهیلا _هیچی دوستمه
یهو صدای دایی رو پشت خط شنیدم که بلا فاصله تلفن رو قطع کردم وای تقریبا شبیه این فیلما دایی شده کابوس شب های من با این قضیه هایی که پیش اومده فکر کنم به بدبختیم دارم نزدیک میشم الهی آمین