رها شده [الماس منهزم] از «NILOFAR کاربر انجمن رمان بوک»

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

الماس اغبرت را چنان منهزم کرده‌ای،
که اکنون به‌جای نیلی آسمانی،
اغبری به درون مه‌هایی الماسی افزوده می‌شود!
چگونه با دوریت قهقهه سر دهم؟
چگونه... .​

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

دگر تنفس‌هایم،
دودهای اغبر پخش می‌کنند... .
دگر این دلتنگی‌ها گواه رسیدن می‌دهد.
و باز هم... باز هم این همان رویای رویاهایم به مژده‌ی رسیدن تو است... .​

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

در سرار جهان برای تو نغمه سر داده‌اند!
گویی... گویی درون مغزم؛
به قدری چنگ زده‌اند
که اکنون خمپاره‌ی خون به قدری برایم قهقهه‌آور است
که چشم‌هایم خون را گریه می‌کنند.​

 

[ᴺᴵᴸᴼᶠᴬᴿ]

برای تو می‌خوانم؛ برای تو خنده سر می‌دهم
ولی می‌دانی؟
تو میان این همه خنده صدای گریه و ضجه‌هایم را می‌شنوی یا نه؟
صدای فریادهای قلبم از دوریت را می‌شندی یا نه!
نکند دلتنگی را فراموش کرده باشی... .​