جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

داستانک [امّا آنِه خاکستری] اثر «کانی و هانی قادری کاربران رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک توسط خانمِ فام. با نام [امّا آنِه خاکستری] اثر «کانی و هانی قادری کاربران رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,399 بازدید, 21 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک
نام موضوع [امّا آنِه خاکستری] اثر «کانی و هانی قادری کاربران رمان بوک»
نویسنده موضوع خانمِ فام.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

خانمِ فام.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,121
18,212
مدال‌ها
3
عنوان: اَمّا آنهِ خاکستری.
نویسنده: کانی و هانی قادری.
ژانر: تراژدی، عاشقانه.
عضو گپ نظارت S.O.W(11)
خلاصه:
در میان این تاریکی، به یقین تاریکی بهتر از مرگ پیدا نمی‌شود، حداقل برای تو. زندگی چه تاریک باشد چه تاریک‌تر تو همان خاکستری هستی که خاکستر شدی و کاملاً غافل‌گیرانه خاکسترت را در آسمان رها کردند و تو خودت را گم کردی درمیان این‌همه خاک.
احساس تنهایی نکن تو مرا داری، تو تنها نیستی، بگذار خودم بگویم:
- در زیر خاک مواظب خودت باش!
فقط من هستم که اهمیت می‌دهم به موجودی بی‌اهمیت!
از طرف او«یی» برای او.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سرجوخه؛

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jan
1,783
12,385
مدال‌ها
5
1689705808804.png

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

نویسنده‌ی ارجمند بسیار خرسندیم که انجمن رمان‌بوک را به عنوان محل انتشار اثر دل‌نشین و گران‌بهایتان انتخاب کرده‌اید.
پس از اتمام اثر خود در تایپیک زیر درخواست جلد دهید.

.
.
.
درخواست جلد
.
.
.

راه‌تان همواره سبز و هموار


•مدیریت بخش کتاب•
 

پیوست‌ها

  • Negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۳۱۵۴۴(2) (10).png
    Negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۳۱۵۴۴(2) (10).png
    1.5 مگابایت · بازدیدها: 77
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

خانمِ فام.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,121
18,212
مدال‌ها
3
«مقدمه»
سلام آنهِ عزیز، بهترینِ من، محبوب‌ترینم!
آن‌جا حالت خوب است؟ امیدوارم خوب باشی.
من کمی از تو گله دارم گر گوش دهی به من، قول می‌دهم که دیگر از تو گله نکنم... .
آخرین گله من از تو خواهد بود، فقط گوش بده به من و چیزی نگو، فقط برای یک‌بار تو تنها کَسی باش که به من گوش می‌دهد و چیزی نمی‌گوید و گوش به من می‌دهد فقط یک‌بار، یک‌بار برای همیشه!
 

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,363
7,112
مدال‌ها
3
سرخوش و مستانه جامش را به سویش گرفت، او هم بی‌درنگ بطری شَـ*راب سیب را بالا آورد و برایش ریخت، امشب را مـ*ست نکرده بود؛ حداقل برای آنه... .
برایش نگران بود حالش هیچ خوش نبود ولی طوری رفتار می‌کرد که خوش است ولی انگار سرخوش بود و مـ*ست. امشب را در خوردن شَـ*راب سیبش زیاده‌روی کرده بود!
موهای خاکستری فامش ژولیده و نامرتب بود، لباسش هم چندان تعریفی نبود چند بار پرسید:
‹ حالت خوب است؟›
جوابی نشنید آخر سر با تُن صدای بلندتر از قبل دوباره پرسید:
- آنه حالت خوب است؟
تلخی قهوه چشم‌هایش را به چشم‌های او دوخت و گفت:
- مهم این است که تو چه‌طور فکر کنی؟ تو چه‌طور فکر می‌کنی ‹...›؟
لبخندی تحویل صورت درد دیده آنه داد و گفت:
- من؟ من چه‌طور فکر می‌کنم؟ فکر می‌کنم نیستی، درحالی که مردم فکر می‌کنند هستی!
چشم‌هایش را به زور نگه داشته بود که بسته نشود درحالی چشمانش سنگینی می‌کرد و بسته می‌شدند، همین که چشمانش را باز کرد گفت:
- من از خودت می‌پرسم چرا درمورد مردم صحبت می‌کنی تو؟
 
موضوع نویسنده

خانمِ فام.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,121
18,212
مدال‌ها
3
آن دو با هم در آن تاریکی شبِ سرد کنار دریا چه می‌کردند؟ پس قول‌شان چه شد؟ مگر قرار نبود که هم‌دیگر را به هیچ‌وجه ملاقات نکنند؟ این‌گونه سر قولشان می‌مانند؟
آنه با لبخند آرامی که بر لبانش نقاشی شده بود به او خیره ماند، کمی سرش را کج کرد و و دستش را سمت گردنش برد و آرام ماساژ داد و گفت:
- می‌خواهم تو تنها کسی باشی که گل‌های بنفشه را حصار مزارم می‌کند تو می‌خواهی آن‌کَس باشی جانانم؟
صورتش را به صورت آنه نزدیک کرد و در فاصله کمی، آرام خنثیٰ گفت:
- چیزی شده آنه؟
لبخند هنوز بر لبان صورتی فامش بود، آرام سرش را تکان داد و چشم‌هایش را برای تأیید بیشتری آرام بست و دندنه‌وار گفت:
- چیزی نیست، یادت بماند بر مزارم آهنگ تیراژ پلنگ صورتی پخش شود، نامه‌ها و شعر‌هایم بر روی سنگ قبرم باشد، بطری شـ*راب سیب هم آن‌طرف‌تر باشد!
سرش را به گوش آنه نزدیک کرد و دم گوشش نجوا کرد:
- قول می‌دهم آهنگ تیتراژ پلنگ صورتی را به همراه آهنگ‌های جاز و کلاسیک بر روی مزارت پخش شود، نامه‌ها و شعر‌هایت را به شاخه‌های گل‌های بنفشهِ حصار شده مزارت آویز کنم، بطری شـ*راب سیب را هم میان کتاب‌هایت قایم کنم؛ نقاشی‌هایت را در صندوقچهٔ صورتی رنگ چوبی مادرت که به یادگاری مانده است می‌گذارم، ویولن‌ات را نمی‌دانم چه‌کار کنم، ولی قول می‌دهم شب‌ها حتماً برایت آهنگی بزنم! هر شب قول می‌دهم، سنگ قبرت را با عطر نیناریچی می‌شویم، سنگ قبرت را با مدادرنگی‌هایت نقاشی می‌کنم، پیک‌های کوچکی از شَـ*راب سیب هم برای عزادارانی که آن‌جا گذر می‌کنند می‌گذارم... .
 

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,363
7,112
مدال‌ها
3
آنه با سری کج که عادتش بود به او خیره بود و او با دیدن آنه در این حالت لبخندی زد و پیشانی آنه را بوسید و گفت:
- خیلی دوستت دارم!
آنه سرش را به طرف دیگر کج کرد و با همان لبخندی که همیشه موقع بغض روی لبش است، گفت:
- مواظب خودت می‌مانی دیگر؟
دستش را به سمت موهای آنه برد و آرام دستی بر موهایی که تازه به خودت حالتی گرفته بودند کشید و گفت:
- چند بار دیگر قرار است این جمله را تکرار کنی؟
آنه صورتش را نزدیک صورت او کرد و مقابل صورتش قرار داد و نجواوار گفت:
- هر چه‌قدر دیگر که توان داشته باشم، تا وقتی که می‌میرم، تا وقتی که می‌میرم!
پیشانی‌اش را به پیشانی آنه چسپاند و هر دو چشمان‌شان را بستند که گفت:
- پس خودت چی؟ مواظب خودت هستی؟
آنه آرام لب زد:
- اهمیتی دارد؟
- مثل همیشه نه... .
مثل همیشه نه کسی اهمیت می‌دهد و نه برایش اهمیتی دارد، کسی برایش اهمیتی نداشت که مواظب خودش است یا نه، اصلاً چه کسی اهمیت می‌دهد به او؟ همین بی‌اهمیتی هم او را این‌چنین کرده بود، چنین آدمی همیشه فراموش می‌شود و فراموش شده است!
 
موضوع نویسنده

خانمِ فام.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,121
18,212
مدال‌ها
3
از او فاصله گرفت و بدون توجّه به این‌که ممکن است موهایش کثیف شوند روی ماسه‌های خیس و امّا سرد دراز کشید. الان وقتش نبود که به زیباییش اهمیت دهد، کنون آنه مَـ*ست بود و این حالش برای طرف مقابلش هیچ اهمیت نداشت!
او هم به دنبال آنه روی ماسه‌ها دراز کشید آنه سریعاً گفت:
- لطفاً من رو یاد هیچ‌کَس ننداز!
سرش را به سمت آنه چرخاند و گفت:
- مثل من هم پیدا میشه؟
- ستاره‌ها به انتظار نشسته‌اند، به انتظار چه‌چیزی؟ به انتظار چه‌کسی؟ وقت فروغ دیستوپیا نفرین شده است، این بود طغیان شهر سادرینیا!
او را پیچاند و نفهمید!
آنه؛ نگران نباش آن‌جا خوب است برای تو، حداقل برای تو، کسی اذیتت نمی‌کند، نه کسی آن‌جا قصر دارد و نه کسی آن‌جا است که اذیتت کند!
آن‌جا در آرامش زندگی کن، قول می‌دهم که پس از مرگت در زیر خاک به آرامش برسی، حداقل نه فکری برای اندیشیدن داری و نه غصه‌ای برای خوردن!
متأسفم گر می‌گویم آن‌جا برای تو بهتر از این‌جا خواهد بود، متأسفم؛ ولی زیر خاک برای تو بهتر از هرجایی است از آن‌جا بهتر پیدا نمی‌کنی من بهت این قول را می‌دهم... .
آنه کامل به سمت او چرخید و آرام بدون این‌که به چشمان قهوه‌‌گون او نگاه کند گفت:
- ساعت ۰۰، ساعت نفرین شده است؟
 

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,363
7,112
مدال‌ها
3
ابروانش را بالا فرستاد، آنه ادامه داد:
- ولی انگار ساعت یازده شب، یک ساعت قبل شروع، نفرین است و بدترین تصمیم‌ها در این ساعت گرفته می‌شود، هر بار تصمیم بد و در عین حال اشتباه.
منتظر او ماند که جواب دهد ولی سکوت طولانی بین‌شان طاقت آنه را تمام کرد و گفت:
- هربار غلط و هر بار تکرار، اشتباهی کاری را از سر اشتباه انجام می‌دی که بعدش می‌دونی که نمی‌تونی هیچ غلطی بکنی، اشتباه‌ها هر بار تکرار می‌شوند و هر بار تکرارشون می‌کنم!
دستش را به سمت موهای نسبتاً بلند جلویی آنه برد و آرام پشت گوش آنه برد و همان‌طور که مشغول موهای آنه بود گفت:
- عجیبی؛ خیلی عجیبی برام! نمی‌فهممت... .
آنه لبخندی زد و سرش را بلند کرد و خودش را به سمت او خم کرد و گفت:
- نگران نباش هیچ‌کَس مرا نمی‌فهمد، هیچ‌کَس!
دوباره دراز کشید و گفت:
- آن‌قدرها هم مهم نیست ها. اصلاً مهم نیست... .
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: DELVIN
موضوع نویسنده

خانمِ فام.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,121
18,212
مدال‌ها
3
دقیقاً عین سگ دروغ می‌گوید و انکار می‌کند.
کی قرار است بفهمد او هم انسان است، موجودی به مانند تمامی انسان‌های دیگر، انسان انسان است چه بد چه خوب، بالاخره هر دو ساخت دست خدا هستند و بس!
برای او بس است، برای او تا همین‌جا زیاد بود! مگر شـ*راب سیب برای او چه چیزی داشت که هر بار خودش را در آن خفه می‌کرد؟
انگار امشب او برای آنه زیادی نگران بود:
- دست بردار از گله کردن از خودت و داستانت، الان وقتش رسیده است که به خانه‌ برگردی!
آنه بلند شد و جامش را بالا آورد و گفت:
- فقط کمی دیگر شـ*راب سیب!
جام را از آنه گرفت و گفت:
- امشب دیگر نه، هر بار می‌گویی کمی دیگر، تا همین‌جا بس است آنه، خواهش می‌کنم!
خودش را به او نزدیک کرد و گفت:
- فقط همین یه امشب را.
آنه را از خودش جدا کرد و خنثیٰ گفت:
- نه!
- لطفاً، خواهش می‌کنم!
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: DELVIN

آفرودیت؛

سطح
1
 
سرپرست بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,363
7,112
مدال‌ها
3
- آنه لطفاً!
آنه محکم گفت:
- نه تو لطفاً... .
بازو‌های آنه را گرفت و گفت:
- من به تو گوش می‌دم!
آنه چشمانش را محکم روی هم قرار داد و سپس گفت:
- خواهش، تمنا، لطفاً... امشب را فقط همین امشب!
او دندنه‌وار گفت:
- هر شب بساط همین است، هر بار همین امشب را فقط کمی دیگر!
برایش کمی دیگر شـ*راب ریخت، و آنه جام را با هردو دست گرفت بی‌توجّه به این‌که دمای محلول با گرمای دستش تغییر می‌کند!
آنه زیر لبی گفت:
- نگرانم شدی؟
کمی مکث کرد و گفت:
- آره... .
انگار آنه منتظر همین پاسخ او بود که گفت:
- دروغ نگو!
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین