جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار امیر معزی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام امیر معزی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,722 بازدید, 217 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع امیر معزی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELARAM
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
د‌لی ‌که نیست به دام محبت تو شکار
به صیدگاه اجل صیدگیر اهرمن است


مُعَلََّقَ است وگرفتار و عاجز و گردان
دل عدوت‌ ز بس‌کاندرو فریب و فن است


گهی چو مرغ هوا و گهی چو مرغ به‌دام
گهی چو مرغ قفس گه چو مرغ بابزن است


کرا خلاف تو افکند برنخیزد نیز
که دستبرد خلاف تو جمله را رسن است


چه زنده‌ای که مخالف شود تو را یک روز
چه مرده‌ای که ز صد سال باز در کفن است


به دست لطف نهادست در دل تو خدای
خزینه‌ای که درو گنج عقل مُختَزن است


به هیچ حادثه نقصان نگیرد از پی آنک
بر او قضا و قدر پاسبان و مُؤتَمَن است


چو نیست دست فِتَن را به روزگار تو راه
چه باک داری اگر روزگار پرفِتَنَ است


فرایض و سُنَن آراسته به‌ طاعت توست
که طاعت تو طراز فرایض و سُنَن است


نسیم طاعت تو گر رسد به هند و به‌ روم
شود خدای‌پرست آن که عابدالوثَن است
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
مدیحت از صدف و نافه زاد و پنداری
که درّ و مشک مرا در ضمیر و در دهن است


ز شعر مدح تو هر بیت‌ گوهری است ثَمین
که مشتریش سپهرست ومشتری ثَمَن است


چنین‌ گهر نه به دریا به‌ دست غوّاص است
چنین‌ گهر نه به‌ خشکی به‌دست کوهکن است


رسید عید بیفروز جام از آن‌گهری
که نافع همه اعضا و رافعُ الحَزَن است


میی‌ برنگ عقیق یَمَن‌ که چون ز قدح
دهد فروغ توگویی ستارهٔ یمن است


سماع توبه شکن‌خواه وزین گهر بستان
ز دست آنکه خداوند زلف پرشکن است


مهی چون یوسف چاهی که از پی دل خلق
چهی چو سیم سپیدش میانهٔ ذَقَن است


بتی‌که چون به رخ و قامتش نگاه‌کنند
گمان کنند که گلنار بار ناروَن است


بهار چین کن از روز بزم خانهٔ خویش
وگرچه خانهٔ تو چون بهار بَرهَمَن است


همیشه تا که بود جای عندلیب چمن
همیشه تا که زغن را مقام مرزغن است


تو در چمن همه آواز عندلیب شنو
به مَرزَغَن‌ تن اعدات طعمهٔ زغن است


همیشه تا ز قضا و قدر بهر وطنی
بقای پیر و جوان و فنای مرد و زن است


به هر وطن‌که تو باشی عزیز باش و شریف
که با تو عزّ و شرف همنشین و هموطن است


هزار عید بمان‌ کز پی نشاط تو عید
هزار سال دگر بر امید آمدن است
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست
هفت‌گردون در کف پیمان سلطان سنجر است


جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست
کیست در عالم‌ که او سلطان سلطان سنجر است


گرچه‌گیتی روشنی‌گیرد ز نور آفتاب
نور او یک ذره از ایمان سلطان سنجرست


ور چه دریا در همه وقتی مثل باشد به جود
جود او یک قطره از احسان سلطان سنجرست


زحمت روزِشمار و رحمت دارُالقَرار
هر دو در میدان و در ایوان سلطان سنجرست


هند و ترکستان و خوارزم و عراق و روم و شام
هرکه ‌دارد بندهٔ فرمان سلطان سنجرست


گرچه فرسنگی بود بالای میدان ملوک
از حَلَب تاکاشغر میدان سلطان سنجرست


از لب دریای مغرب تا لب دریای چین
کیست کاو را زهرهٔ عِصیان سلطان سنجرست


عاریت دارند شاهان مُلک را در شرق و غرب
زانکه شرق و غرب‌گیتی آنِ سلطان سنجرست


خلق را معلوم‌گشت از رزم غزنین و عراق
کایتِ فتح و ظفر در شأن سلطان سنجرست
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
گر بجویی در عراق و بقعهٔ غزنین هنوز
زخم تیغ ونیزه و پیکان سلطان سنجرست


شاه را گر حجت و برهان بباید در هنر
تیغ و بازو حجت و برهان سلطان سنجرست


اندرین ایام تاریخ ظفر باید نبشت
زانکه دوران ظفر دوران سلطان سنجرست


هر دلیری کاو نگرداند ز شیر شَرزَه روی
روی او بر شیر شادُروان سلطان سنجرست


هرکه در دنیا سزای حاجب و دربان شدست
خاک پای حاجب و دربان سلطان سنجرست


در جهان ابری که از بخشش نیاساید همی
دست گوهربارِ زرافشانِ سلطان سنجرست


در بلاد هند و زابل همچو روزی خوارگان
خسرو هندوستان بر خوان سلطان سنجرست


در دیار ماوَراء‌النَّهر همچون بندگان
خان ترکستان ستایش‌خوان سلطان سنجرست


ملک و دیوان را همی هر روز بفزاید نظام
تا نظام‌الملک در دیوان سلطان سنجرست


هست سلطان سنجر اکنون ازکرم مهمان او
گرچه عالم سر به سر مهمان سلطان سنجرست


تا سواران در خم چوگان بگردانند گوی
گوی دولت در خم چوگان سلطان سنجرست


تا جهان را از عطای ایزدی باشد بقا
در جهانداری بقای جان سلطان سنجرست
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
اگرچه ناموران را تفاخر از هنرست
تفاخر هنر از شهریار نامورست


جلال دولت عالی جمال ملت حق
که پادشاه جهان است و خسرو بشرست


اگر زمانه بنازد ز عدل او نه شگفت
که عدل او ز حوادث زمانه را سپرست


به گِرد رایت او گَرد گر ظفر خواهی
که ‌گرد رایت عالیش آیت ظفرست


همیشه روشنی از رای اوست عالم را
مگر که عالم چشم است ورای او بصر است


خجسته دولت او آفتاب را ماند
که هم به خاور از او نور و هم به باختر است


اگر خرد ز دل آید دلش همه خردست
و گر هنر ز تن آید تنش همه هنرست


نه بی‌ستایش او بر زبان ک.س سخن است
نه بی‌ پرستش او بر میان ک.س کمر است


از آن بود نظر مشتری خجسته به فال
که بخت فرخ او را به مشتری نظرست


مناز خیره به قومی که پیشتر بودند
به شاه ناز کز ایشان به ملک بیشتر است
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
پدرش بود به دولت زیاده از دگران
به دین و دا‌نش و داد او زیاده از پدرست


خدایگانا فتح تو از میان فتوح
به قدر و جاه چو سَبْع‌ُالمَثانی از سُوَرست


تو آن شهی که هوای تو داد بی‌ستم است
تو آن شهی‌ که رضای تو نفع بی‌ضررست


ز روی عقل جهان چون تن است کان تن را
مراد تو چو سر ورای تو چو چشم سرست


خدای عرش به حکم تو کرد گنج ملوک
اگر چه بیش تو گنج ملوک بی‌خطرست


مگر مراد تو جزوی است از قضا و قدر
که حَلّ و عَقدِ جهان از قضا و از قَدَرست


زمانه را دو درست از بدی و از نیکی
حُسام و کِلک تو قفل و کلید آن دو درست


به شرق و غرب ز احسان وجود تو صفت است
به بر و بحر ز انصاف و عدل تو سمرست


بسا کسا که چو آتش به کینهٔ تو شتافت
کنون دو دیده پر از دود و دل پر از شررست


مگر عداوت تو آتش جگرسوز است
که سال و ماه عدوی تو سوخته جگرست
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
شریف حضرت تو هست‌ کعبهٔ شاهان
سریر تو چو مقام و رکاب تو حَجَرست


به مدح توست سزاوار هر کجا نُکَت است
به تاج توست سزاوار هرکجا گهرست


مدایح تو همه مدح ما بیفروزد
که طبع ما صدف است و مدیح تو دررست


به جز خدای تعالی هرآنچه هست دگر
همه سراسر زیرست و بخت تو زبرست


تو را ز بخت و جهان را ز عدل تو هر روز
بشارتی دگرست و سعادتی دگرست


همیشه تا که زمانه نتیجهٔ فلک است
همیشه تا که مُحرّم مُقدّم صفرست


جهان تو گیر و ولایت تو بخش و شاه تو باش
ز دهر مگذر اگرچه که دهر در گذرست


برو به کام دل خو‌یش هر کجا خواهی
که کردگار تو را یار و بخت راهبرست
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
فرخ آن شاهی که هر ماهیش فتحی دیگرست
فتح او از یکدگر زیباتر و نیکوترست


در جهانداری فتوح او طراز دولت است
در مسلمانی خطاب او جمال منبرست


تیغ او در عالم از شاهی بساطی‌گسترید
طول او گر بنگری از باختر تا خاورست


از نبوت بود معجز هرچه پیغمبر بکرد
بی‌نبوت کار او چون معجز پیغمبرست


چند خوانیم از سمرها نصرت اسکندری
با چنین نصرت چه جای نصرت اسکندرست


ترک حد مشرق است و روم حد مغرب است
هر د‌و ‌دارد شهریار و حق به‌دست حقورست


فتح او در مشرق و مغرب چو روز روشن است
روز را مُنْکِر شدن در عقل کاری مُنْکَرست


صید کردن دوست دارد دولت پیروز او
لاجرم در دام او هر روز صیدی دیگرست


گر ز صید او نشان باید همی در شرق و غرب
خانهٔ خان صید گاه او و صیدش قیصرست


از بشارتهای فتحش در عرب واندر عجم
رایت اندر رایت است و لشکر اندر لشکرست
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
زانچه امسال از نبرد او به ترکستان رسید
تاگه محشر به ترکستان نهیب محشرست


تاکه عکس خنجرش درکشور توران فتاد
د‌شمنان دولتش را خنجر اندر حنجرست


موی در تنشان ز ترس تیر او چون خنجرست
مغز در سرشان ز بیم تیغ او چون نشترست


بیشه توران پر از شیران آهن پوش اوست
قد هر شیری به آن ماند کز آهن عرعرست


رنگ خون دشمنان بر پیکر شمشیرشان
راست گویی چون شقایق رسته بر نیلوفرست


از شرار تیغ ایشان بر زمین دشمنان
آب چون خون روان و خاک چون خاکسترست


‌در ‌دل و در دست و ‌در شمشر ایشان قوتی است
از جهانداری که ‌داد او جهان را داورست


تا سر تیغش همی جوید صلاح ملک و دین
سر دهد بر باد هر کاو را فسادی در سر است


طلعت سلطان ز نعمتهای یزدان نعمتی است
واندرین گفتار هر دیندار با من یاورست


هر که شکر نعمت یزدان‌ گزارد مومن است
وانکه اندر نعمتش کفران نماید کافرست
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,962
مدال‌ها
23
دشمن از تیغ ملکشاهی حذرکرد و برفت
زانکه تیغش صاعقه ‌است‌ و دشمنش دیو اختر است


خصم مسکین پیش خسرو کی تواند ایستاد
پشه ‌کی جولان کند جایی‌ که باد صرصر است


هست شیر فربه اندر دام و بند شهریار
کی ‌گراید پیش صیدی کو چو میش لاغرست


از شکار بچه‌ ی گنجشک کی یاد آورد
همت بازی که د‌راجش به چنگال اندر است


فتح شش ‌کشور به دولت شاه را حاصل شده است
سال مستقبل امید فتح هفتم ‌کشور است


نصرت او هر زمان بیش است و خصم او کم است
تا حُسامش خصمْ فرسای است و نصرت پرورست


هم به فر و هم به هیبت هم به ‌ارج ‌و هم به جاه
منظرش چون پیکرش زیباتر از هر منظر است


هم به دین و هم به دانش هم به فتح و هم به عدل
مخبرش چون بنگری نیکوتر از هر مخبر است


خسروا شاها نهایت نیست آثار تو را
کاندر آثار تو دریای سخن بی‌معبر است


هست نام و نامهٔ تو افسر و تاج ملوک
تا تورا از دولت و اقبال تاج و افسرست


در دو چشم فتح ‌گرد رزم تو چون توتیا است
در دماغ ملک بوی بزم تو چون عنبرست


گر خرامی سوی بزم و گر شتابی سوی رزم
مر تو را در ساغر و تیغ از دو گونه لب تر است


جانگزای است آن یکی گوهر که اندر تیغ توست
جان فزای است این دگر گوهر که اندر ساغرست


تازه بار از مدح و فتحت دفتر و د‌یوان و درج
تا که مدح و فتح را دیوان و درج و دفتر است


خاک و باد و آب و آذر زیر فرمان تو باد
تا که طبع ما ز خاک و باد و آب و آذر است


عدل تو غایب مباد از خلق عالم زان کجا
خلق را عدل تو چون جان و جوانی درخور است
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melisa_12
بالا پایین