جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار امیر معزی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام امیر معزی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,683 بازدید, 217 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع امیر معزی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELARAM
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,957
مدال‌ها
23
این چه شادی است‌ که زو در همه عالم خبرست
وین چه شکرست‌ که زو در همه عالم اثرست


این چه بادست که او را ز نعیم است نسیم
وین چه ابرست‌ که او را ز سعادت مَطَرست


وین چه سورست که پنداری جشنی است بزرگ
وین چه جشن است‌ که پنداری عید دگرست


جشن ایام بود رسم جم و افریدون
جشن اسلام بقای مَلِک دادگرست


سخت شادند بدین جشن همه ناموران
شرف‌الدین ز همه ناموران شاد ترست


قبلهٔ دولت بوطاهر سعدبن علی
که دل طاهر او قبلهٔ عقل و هنرست


آن‌که در دولت و ملت به بزرگی مثل است
وان‌ که در مشرق و مغرب ز کریمی سَمَرست


علم با منفعتش‌ گویی‌ کان علم علی است
عدل بی‌غایت او گویی عدل عمرست


ذات او راست صفات ملکی و بشری
که به سیرت ملک است او و به صورت بشرست


روشنی‌ گیرد از اندیشهٔ او چشم خرد
زانکه اندیشهٔ او چشم خرد را بصرست


منظر دولت او را ز مجره است شرف
آتش همت او را ز ثریا شررست


درگهش کعبهٔ فضل است و کفش زمزم جود
قدمش رکن و مقام است و رکابش حَجَرست


قلمش هست چو تیری سر پیکان بدو شاخ
وان دو شاخش ز روانی چو قضا و قدرست


تیر هرگز نشنیدم که ‌کند فعل سپر
تیر او خلق جهان را ز بلاها سپرست


آنچه او بخشد در دُرج معالی است دُرَر
وانچه او داند در دُرج معانی غُررست


لاجرم سال و مه از دانش و از بخشش او
دُرج و دَرج فضلا پر غُرر و پر دُرَرست


ای همامی که به‌ خورشید همی مانی راست
که تو در خاوری و نور تو در باخترست


از پی زینت اسبان و غلامان تو را
بر فلک صورت جوزا چو لگام و کمرست


ملک باغ است و قضا ابر و اَمَل باد صبا
بخت عالی شجر و رسم تو بار شجرست


مهتری چون دل و انصاف تو چون نور ‌دل است
سروری چون سر و اقبال تو چون چشم سرست


بهر احباب تو از دهر قبول است و خطر
به رخ اعدای تو از چرخ نهیب و خطرست


هر شبی را سحری هست به نزدیکی روز
شب اعدای تورا روز قیامت سحرست


گر ستودست فتوح و ظفر اندر همه جای
را‌ی و تدبیر تو قانون فتوح و ظفرست


آن‌ کجا ‌در سفری جاه تو باشد به‌ حضر
وان کجا در حضری نام تو اندر سفرست


با چنین جاه و چنین نام که در ملک تو راست
حضر تو سفرست و سفر تو حضرست


روح را از مدد و مَکرِمت توست بقا
همچنان ‌کز مدد روح بقای صُوُرست


کردگار از سِیَر خوب تو بنمود به‌ خلق
هر بشارت که ز آمرزش او در سورست


تا بود سورهٔ الفاتحه عنوان سُوُر
سیرت خوب تو عنوان کتاب سیرست


گر پسر نیست تو را نام نکو هست تو را
مرد را نام نکو به ز هزاران پسر است


دستگیر ضعفا باش به افضال وکرم
که تو را بر ضعفا رحمت و مهر پدر است


خاصه اکنون که شه شرق به‌ کار ضعفا
نظری‌ کرد و بدان است ‌که جای نظر است


سبب و موجب آن عارضه چون برشمریم
خارج از خاطر و اوهام ستار شمرست


ملک‌ العرش پس از قدرت رحمت بنمود
قدرت و رحمت او خلق جهان را عبرست


تا شد از عافیت شاه خراسان چو بهشت
بر دل دشمن بدگوی جهان جون سقر است


همچو اصحاب سقر جفت زَحیرست و زفیر
هرکه بر گفتن بیهوده گشاده زفر است


ناسپاسی‌ که بدین شُکر دلش خرم نیست
جگرش خسته شود گرچه همه تن جگر است


ای جوادی که‌ گه جود نثار تو شود
هرچه بر چرخ ستاره است و به دریا گهر است


مُطیعان را اگرست و مگر اندر سخنان
سخنان تو همه بی‌اگر و بی‌مگرست


به‌ تو دارند همی چشم همه خلق جهان
که به چشم تو همه مال جهان بی‌خطرست


نتوان گفت به‌ مقدار سخای تو سخن
که سخای تو تمام است و سخن مختصرست


از من امسال غبارست مگر بر دل تو
که ز مرسوم من امسال دلت بی‌خبر است


شکرست از نی و شکرست مرا از قدت
قیمت و لذت این شُکر فزون از شَکَرست


تاکه تاریخ شب و روز و مه و هفته و سال
از مدار فلک و رفتن شمس و قمرست


باد قدر تو فزون از فلک و شمس و قمر
زانکه زیرست همه عالم و قَدرَت زبرست


راهبر باش به اقبال خردمندان را
که جهاندار به توفیق تو را راهبرست


دفتر ناموری کن ز هنر نامهٔ خویش
که هنر نامهٔ تو مایهٔ هر نامورست


تو بمان ساکن اگرچند فلک‌گردان است
وز جهان مگذر اگرچند جهان درگذرست
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,957
مدال‌ها
23
زلف و چشم دلبر من لاعِبَ است و ساحرست
لِعب‌ زلف و سِحر چشم او بدیع و نادرست


ده یکی از لعب زلفش مایهٔ ده لاعب است
صد یکی از سحر چشمش توشه صد ساحرست


چشم او بی‌خواب خواب‌آلوده باشد روز و شب
چشم من زان زلف خواب‌آلود او شب ساهرست


ماه روشن را شب تاریک بنماید به ‌خلق
وان شب زلفش همه رخسار او را ساترست


تا که پنها‌ن است ماه اندر شب تاریک او
راز من در عشق او چون روز روشن ظاهرست


بر پرند او طرازی کایزد از عنبرکشید
قدر آن بیش از طراز جامه‌های فاخرست


خلق روح‌افزای او عنوان لطف خالق است
فطرت زیبای او عنوان صنع قاهرست


در ‌دل من شادی و شور از شراب شوق اوست
زانکه شهرآرا و شیرین و شگرف و شاطرست


در بهای بوسه‌ای ‌دل خواهد و جان بر سری
گر تجارت پیشه دارد بی‌محابا تاجرست


عاشق اوگاه چون یعقوب از غم شیفته است
گاه چون ایوب در رنج و بلاها صابرست


مشهد عشاق‌ گیتی در خراسان کوی اوست
مقصد زوار درگاه اجل بوطاهرست


ملک شاهان را وجیه و دین یزدان را شرف
زین دولت زانکه نفس او شریف و طاهرست


نامور سیدعلی صدری که بر چرخ بلند
نجم سعد از طالع او تا قیامت زاهرست


نور خورشید شما گر باهرست اجرام را
نور رایش نور خورشید سما را باهرست


بر نگین ملک مهر از نقش توقیعات اوست
مهر او ‌دارد هر آن کاندر کفایت ماهرست


دوستان را ناصر ا‌ست اندر محبت مهر او
کین او اندر عداوت دشمنان را قاهرست


نام او سعد است و هر سعدی‌ که بر افلاک هست
اندرین دولت به‌عمر و روزگارش ناظرست


سعد ناظر شد به عمر و روزگارش لاجرم
باغ عمرش سبز و روی روزگارش ناضرست


اصل‌ مجدش‌ ثابت‌ است‌ و قطب جاهش ساکن‌ است
نجم فضلش زاهرست و بحر جودش زاخرست


بر سپهر عقل رای او شهاب ثاقب است
در هوای جود دست او سحاب فاطرست


آخر هر مدحت او محنتی را اول است
اول هر الفت او آفتی را آخرست


صادق‌(‌ع‌) و باقر(‌ع‌) خرد را با هدی کردند ضمّ
از خرد چون صادق‌ است و از هدی چون باقرست


تا جهان باشد بود معمور بیت ملک و دین
زانکه بیت ملک و دین را دولت او عامرست


هست‌ گوش چرخ بر آواز کلکش روز و شب
راست‌گویی چرخ مأمورست وکلکش آمرست


حلم او بر خشم اگر غالب بود نشگفت از آنک
خاک چون آتش برافروزد بر آتش قادرست


حاجتش ناید که غیری نشر فضل او کند
زانکه دایم همت او فضل او را ناشرست


ثامن است و تاسع است افلاک را کرسی و عرش
همت او از بلندی آن عدد را عاشرست


فتح تیرست آن کجا ترکان او را ترکش است
ماه نعل است آن کجا اسبان او را حافرست


هر سخن کز گفتهٔ او مستمع را هست یاد
آن سخن همچون مثل بر هر زبانی سایرست


هست درویشی و بدبختی دو آفت خلق را
ایمن است از هر دو آفت هرکه او را زایر است


ای نکو‌کاری که خالی نیست از اِنعام تو
هرکجا د‌ر هفت کشور واردست و صادرست


تا عقاب قدر تو بر آسمان طایر شدست
مخلب و منقار او بر چشم نسر طایرست


نیست در دنیا و عقبی حاسدت را آبرو
هم به دنیا خائن است و هم به عقبی خاسرست


از قبول تو امید استمالت یافته است
هر دلی ‌کش روزگار نامساعد زاجرست


وان‌که او از جور جائر بود ترسان پیش ازین
در پناه عدل تو ایمن ز جور جائرست


شکر نعمت‌های تو جزوی است از اسلام و دین
هر که او منکر شود اسلام و دین را کافر است


مدح گوی تو سزد گر یابد از یزدان ثواب
زانکه در مدح تو نعمتهای او را ذاکرست


شعر شاعر در بلندی برتر از شِعرَی شدست
تا ثنای تو به شعر اندر شعار شاعرست


شاعر دولت معزی زیر بار شکر توست
گر ز درگه غایب ‌است و گر به حضرت حاضر است


آب از آتش برکشد چون آفرین گوید تو را
زانکه در شعر آب لفظ است او و آتش خاطر است


عالمی گردد معطر چون تو را گوید مدیح
زانکه از عطر مدیحت خاطر او عاطر است


حق آن معنی که مدح توست نتواند گذاشت
لفظ از آن معنی ‌که بر دل بگذراند قاصر است


تا چمن هر سال از آواز مرغان بهار
بر مثال مجلسی پر رود ساز و زامر است


با نسیم روضه رضوان نصیب متقی است
تا سموم آتش دوزخ نصیب ‌کافر است


دستگیر و ناصر آزادگان بادی مدام
کایزدت در هر مقامی دستگیر و ناصرست


از سعادت باشیا راضی و شاکر همچنانک
رای اعلی از تو راضی رای عالی شاکر است


باد وافر نعمت تو باد کامل جاه تو
تا که بحر کامل از ارکان بحر وافر است


رزق تو داده تمام از رحمت و از مَغْفِرت
آن خداوندی که رزاق و رحیم و غافر است
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,957
مدال‌ها
23
شن عید اندر شریعت سنت پیغمبرست
قدر او از قدر دیگر جشنها افزونترست


هست این جشن جهان افروز در سالی دو بار
ملک را فر ملک هر روز جشنی دیگرست


عُدّت مُستَظهر و فخر ملوک روزگار
بازوی دولت که تاج ملت پیغمبرست


سایهٔ یزدان و خورشید همه سلجوقیان
ناصر دین خسرو مشرق که نامش سنجرست


شهریاری کز خطاب و نام او نازد همی
هرکجا درکشور ایران خطیب و منبرست


در سرای پادشاهی بر سریر خسروی
چون ملک سلطان و چون الب‌ارسلان نیک اخترست


گوهر سلجوق را زین و جمال از فر اوست
همچنان چون عِقد را زین و جمال از گوهر است


در بقای او جهان را رامش و آرامش است
همچو تن را جان بقای او جهان را درخور است


رای ملک افروز او را ماه تابان خادم است
دولت پیروز او را چرخ ‌گردون چاکر است


آن درختی‌ کایزد اندر باغ اقبالش نشاند
بیخ و شاخ آن درخت از باختر تا خاورست


اندر آن وقتی که حاضر باشی اندر حضرتش
منظرش چون بنگری زیباتر از هر منظر است


و اندر آن وقتی که غایب باشی از درگاه او
مخبرش چون بشنوی مخبرتر از هر مخبرست


همچنان کاندر چهارم آسمان است آفتاب
طلعت میمون او اندر چهارم کشور است


گر به باغ اندر بیفزاید ز عرعر خرمی
رایت او باغ نصرت را به‌جای عرعرست


ور سر شاهان بیفزاید به افسر روز بار
نامهٔ او بر سر شاهان به جای افسرست


زانکه اندر خنجر او هست ز‌هر جانگزای
جان‌گزاید دشمنان را تا به‌دستش خنجرست


زانکه اندر ساغر او هست نوش جانفزای
جان فزاید دوستان را تا به دستش ساغرست


باید اندرخدمتش پشت بزرگان چنبری
پشت‌گردون زین‌قبل درخدمتش چون‌چنبرست


یادکرد او بزرگان را ثبات دولت است
آفرین او حکیمان را طراز دفترست


کوه بینی زیر دریا هرکجا باشد سوار
زانکه او دریا دل است و اسب او که‌ پیکرست


آب بینی جفت آذر چون زند د‌ر رزم تیغ
زانکه تیغ او به‌رنگ آب و جفت آذرست


اندر آن صحرا که او با دشمنان ‌کرده است حرب
تا گه محشر در آن صحرا نهیب محشرست


بر امید پادشاهی هر کسی دستی بزد
منت ایزد را که اکنون حق به دست حقورست


برد کیفر هر که از پیمانش بیرون برد سر
آنچه پیش آمد قدر خان را نشان‌ کیفرست


بر خلاف دولت او سر ‌دهد ناگه به ‌باد
هرکه را از کینه و پرخاش بادی در سرست


خانهٔ اقبال او دارد ز پیروزی دری
بدسگال ملک او چون حلقه بیرون از در است


پیش او خصمان همه اعجاز نخل اند از قیاس
حملهٔ او از پس خصمان چو باد صرصرست


گه به‌سوی رایت رای است فرخ رای او
گه زبهر غَزْوْ قصد او به قصر قیصرست


گر بفرماید بگیرد ملک هند و ملک روم
صاحب الجیش‌ آن‌که او را پهلوان لشکرست


تا نه بس مدت حصار غور بگشاید به ‌زور
گر حصار سومنات و قلعهٔ کالنجرست


رخنه ‌گرداند به‌ اقبال ملک حِصن عدو
گر چوکوه بیستون و بارهٔ اسکندرست


هست ‌کار ناصرالدین نصرت و فتح و ظفر
تا وزیرش مهربان و عا‌دل و دین‌پرورست


با ملک‌ سلطان قوام‌الدین به جنت هست شاد
با ملک سنجر نظام‌الدین به‌شادی ایدرست


هست خدمتگر در آن ‌گیتی پدر پیش پدر
واندرین گیتی پسر پیش پسر خدمتگرست


ای‌ خداوند‌ی که بزم توست فردوس برین
واندرو ساقی چو حورالعین و می چون کوثرست


می ستان هر لحظه از دست نگار آزری
د‌ر چنین جشنی‌ که آیین خلیل آزرست


عشرتت اندر زیادت باد اندر روز عید
زانکه طبعت عشرت افزای است و شادی گسترست


باد زیر سایهٔ عدلت جهان بی‌داوری
زانکه عدل تو همه خلق جهان را داورست
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,957
مدال‌ها
23
آن‌روی نه روی‌است گل سرخ به‌بارست
وان زلف نه زلف است شب غالیه بارست


آن جعد نه جعدست همه حلقه و بندست
وان چشم نه چشم است همه خواب و خمار است


شاید که من از دست بتم باده کنم نوش
زیرا که بتم نوش لب و باده‌گسار است


مشکین خط او بر دل من فتنه‌فزای است
نوشین لب او بر لب من بوسه شمار است


روزی ‌که نبینمش بهارم چو خزان است
چون باز بینمش خزانم چو بهار است


ای من رهی آن ‌ماه ‌که چه مسـ*ـت و چه هشیار
اندر بر عاشق ز در بوس و کنار است


اندر طلب وصلش بی‌صبر و قرارم
تاکی ز چنان روی مرا صبر و قرار است


دلسوز من است آن بت و جانسوز مخالف
شمشیر شه شیر دل شیر شکار است


سلطان بلند اختر ابوالفتح ملکشاه
شاهی که مبارزفکن و تیغ‌گذار است


صد بار بهر دم زدنی در شب و در روز
سعد فلک و رحمت یزدانش نثارست


از هیبت او در دل بدخواه نهیب است
وز لشکر او بر سر بدخواه غبارست


نامی‌ که نه از طاعت او جویی ننگ است
فخری که نه از خدمت او گویی عار است


او را به هنر چون جم و کاووس نخوانم
کاندر سپهش چون جم و کاووس هزار است


ای شاه‌ کسی کز خط عهد تو برون شد
پنداشت که بر مرکب اقبال سوار است


اندیشه خطا کرد و کنو‌ن همچو اسیران
سرگشته و دل سوخته در کنج حصار است


هر ک.س‌ که به فرمان تو رام است و مسخر
از دولت و اقبال تو کارش چو نگار است


وان ک.س‌ که سر از حکم و رضای تو کشیده است
از بیم تو آسیمه سر و بیهده کار است


عزست ز نام تو چه دنیا و چه دین را
عز تو بماناد که بدخواه تو خوارست


ماه علمت پیشرو ماه فلک باد
زیراکه فلک را به مراد تو مدارست


تو ناصر دین بادی و یارت همه عالم
کایزد به همه وقت تورا ناصر و یارست
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,957
مدال‌ها
23
سنگین‌دلی که بر دل احرار قادرست
در حسن و در جمال بدیع است و نادرست


در موکب نبرد سواری دلاورست
در مجلس شراب نگاری معاشرست


حلقه شدست بر دو بناگوش او دو زلف
گویی که بر دو زهره دو هاروت ساحرست


تا بر سمن ز سنبل مشکین سلاسل است
تا بر قمر ز عنبر سارا دوایرست


او یوسف است و عاشق بیچاره در غمش
یعقوب با تأسف و ایوب صابرست


گر یک زمان به عارض و زلفش نظر کنی
گویی که با قمر شب تاری مقامرست


شب هست جانگزای و قمر هست جانفزای
یک خصم عادل است و یکی خصم جائرست


آن سنگدل ستارهٔ خوبان لشکر است
فریاد از آن ستاره که چون مه مسافرست


ای عاشق جفا زده فریاد شرط نیست
گردوست غایب است غم دوست حاضرست


حاجت نیوفتد که کنی عرض حال خویش
حال تو نزد سید احرار ظاهرست


صافی صفی حضرت سلطان روزگار
بوطاهر آنکه سیرتش از عیب طاهرست


آزاده مهتری که به‌ کلک و بنان خویش
در حل و عقد مملکت استاد ماهرست


رویش به نیک زادی در ملک روشن است
رایش به رادمردی در دهر سایرست


طبع لطیف او فلکی با کواکب است
لفظ شریف او صدفی پرجواهرست


نظاره‌گاه دولت او شمس ازهرست
آرامگاه خدمت او چرخ عاشرست


در وصف او فصاحت و صاف عاجزست
در مدح او عبارت مداح قاصرست


ای آنکه حضرت تو مکان مکارم است
وی آنکه طلعت تو سرور سرایرست


اندر کفایت آنچه تو دانی بدایع است
واندر بلاغت آنچه تو داری نوادر است


تو خرمی ز دولت و ملک از تو خرم است
تو شاکری زایزد و بخت از تو شاکرست


از مکرمات آخر مدح تو اول است
وز حادثات اول شکر تو آخرست


ناظر بود به طلعت بدخواه تو اجل
تا مشتری به طلعت سعد تو ناظرست


تا مجلس شریف تو شد قبلهٔ قبول
درکعبهٔ قبول دل من مجاورست


غواص دولت است و سعادت چو گوهرست
طبع تو همچو بحر و ضمیر تو تاجرست


از عطر بوی دارد گویی مدیح تو
زیرا که خاطرم به مدیح تو عاطرست


پوشیده نیست بر تو و بر وهم و خاطرم
شکر و ثنات بیشتر از وهم و خاطرست


تا در مدار عالم سفلی هر آنچه هست
از آب و خاک و آتش و باد و عناصرست


دایم معین و ناصر آزادگان تو باش
کایزد تو را همیشه معین است و ناصرست
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,957
مدال‌ها
23
ای دلبری که زلف تو دام است و چنبرست
دامیّ و چنبری که همه مشک و عنبرست


رخسار توگُل است و بناگوش تو سمن
گل در میان دام و سمن زیر چنبرست


از حسن و صورت تو تعجب همی‌کند
هرکس که بر طریقت مانیّ و آزرست


نقّاش را ز نقش تو بیکار شد دو دست
یک دست بر دل است و دگر دست بر سرست


از دست خَدّ و قَدّ تو در باغ و بوستان
تشویش لاله وگل و تَشویر عَر‌عَرست


روشن مه است روی تو بر سرو و جانور
یا آفتاب بر سر سیمین صنوبرست


تا ساختی ز غالیه صد حلقه بر سمن
بس‌ ک.س‌ که بر امید تو چون حلقه بر درست


عطّارگشت زلف تو کز بوی عِطر او
گویی سرا و مجلس و میدان معطرست


درویش‌ گشت جان من از مایهٔ شکیب
تا روی تو ز نامهٔ خوبی توانگرست


چون شَکّر اندر آب تن من گداخته است
تا لعل آبدار تورا طعم شَکَّرست


یاقوت احمرست به چشم اندرم سِرشک
تا درّ تو نهفته به یاقوت احمرست


گر دُرج ‌گوهرست ز عشق تو چشم من
طبع من از مدیح صفی کان گوهرست


خورشید ملک و سَیّد احرار روزگار
بوطاهر آنکه از همه عیبی مُطَهّرست


آزاده مِهتری که بر آزادگان دهر
از عقل و فضل بارخدای است و مهترست


در پیش رای پاکش و در جنب همتش
خورشید چون ستاره و دریا چو فَرغَرست


پرگار عقل را دل او همچو مرکزست
تصریف جود راکف او همچو مَصد‌رست


کردار او به‌زرّ صنایع مُوَشَّح است
گفتار او به ‌درّ بدایع مُشَجّرَ ست


از رای او مصالح ملک شهنشه است
در رسم او منافع دین پیمبرست


در حَلّ و عَقد هر چه به تدبیر و رای اوست
شایستهٔ شهنشه و دستور کشورست


ای مهتری که بخت تو بر پایهٔ رسید
کز وهم فیلسوف به‌صد پایه برترست


تا صورت بدیع تو پیدا نکرد چرخ
معلوم ک.س نگشت که دولت مُصَوَّرست


از نقش‌ کِلْک تو همه‌ گیتی مُنَقّش است
از نور رای تو همه عالم منوّرست


چون روزگار دولت تو بی‌نهایت است
چون آفتاب همت تو نورگسترست


گر نور پرورند ز پاکی هوا و آب
جود تو همچو آب و هوا نورپرورست


گر دشمن تو هست چو یأجوج باک نیست
تا عزم تو به قوّت سدّ سکندرست


از غایت‌ کرم ضعفا را تویی پدر
شاید که بخت نیک تو را همچو مادرست


آری برادرست تورا بخت ازین قبل
هرکس که برخلاف تو کوشد بر آذر است


ای زیر بار منّت توگردن کِرام
برگردن زمانه مدیح تو زیورست


معلوم رای توست ‌که در شاعری مرا
مدح تو سَر جریده و آغاز دفترست


جانم ز مهر تو فلک پر کواکب است
طبعم ز مدح تو صدف پر زگوهرست


پیوسته آفرین تو خوانم همی به خلق
کان آفرین به‌موضع و آن حق به حقورست


این خانه جنت است و تو رضوان جنتی
ایوان تو چو طوبی و دست توکوثرست


ساغر بیار و جام بخواه و بنوش می
کز دست تو حلال‌تر از شیر مادرست


تا نور هفت اختر باقی است بر فلک
تا بر زمین بقای شه هفت کشورست


عزم تو بر زیادت و کام تو بر مراد
از شاه هفت کشور و از هفت اخترست


خوشباش و شادزی‌که تو را عیش خرّم است
می نوش و مال ده که تورا بخت یاورست
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,957
مدال‌ها
23
اگر سرای لباساتیان خرابات است
مرا میان خراباتیان لباسات است


میان شهر همه عاشقان خراب شدند
مگر نگار من امروز در خرابات است


مجوی زهد و خرابی کن و خراباتی
که عمر را ز خرابی همه عمارات است


بیار ساغر فرعونی و به دستم ده
که روز وعدهٔ موسی و گاه میقات است


نیفکنم سپر از باده خوردن از پی آنک
مرا میانهٔ میدان عشق دارات است


هر آن مکان‌که بود اهل عشق را مأ‌وی
نه جای نکتهٔ طومار و جای طامات است


میان عاشق و معشوق هست آن معنی
که قاصر آید از آن هرکجا عبارات است


من آن‌کَسَم‌که همی سجده پیش عشق برم
بدان سجود وجود مرا کرامات است


هر آن سرود که در عشق عاشقانه بخاست
مرا جون سَبع مثانیّ و چون تَحَیّات است


مرا ز عشق مراعات نیست یک ساعت
که عشق را زدل و جان من مراعات است
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,957
مدال‌ها
23
به روزگار جوانی اسیر عشق شدم
من این محل زکه جویم‌که از محالات است


روم مدام به درگاه آن خداوندی
که سَیّد مَلِکان است و شاه سادات است


جمال عالم فخرالمعالی آن ملکی
که از کمال و سعادات ذوالسّعادات است


ابوعلیّ شرفشاه ابن عِزّالدین
که همچو جعفر برمک ستوده عادات است


شرف ز جعفر و شاهی زکنگرست او را
که جعفری سِیَر و کنگری مقامات است


از آن‌ گرفت سماوات زیر پر جعفر
که همت پسرش برتر از سماوات است


به جود جعفر برمک مثل زنند و مرا
مثل به جود شرفشاه جعفری ذات است


ایا کسی که تورا خدمتش کفایت نیست
ز روزگار تورا مالش و مکافات است


آیا کسی‌ که به‌ درگاه اوست موعد تو
وعید او بِلمِا تُوعَدون هیهات است


تو ای نتیجهٔ دولت نجات احراری
که با تو دولت پاینده را مناجات است
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,957
مدال‌ها
23
تویی‌که یوم وصال تو خیر ایام است
تویی‌ که وقت ثنای تو خیر اوقات است


مدار چرخ همه بر مراد توست مدام
تورا موافق دوران او ارادات است


اگر ز خلق مساحات ساحت فلک است
بدان که ساحت جود تو را مساحات است


خبر چگونه توان دادن از مخالف تو
نشان چگونه دهم زانکه او ز اموات است


زمین چو نَطع و قضا و قدر به‌سان حریف
مدار چرخ چو شطرنج و در میان مات است


مخالف تو چو شاه است و دولتش فرزین
میان نَطع به‌فرزین خویش شه مات است


حسود دیوسرشت تو را شهادت نیست
برین سخن‌ که بگفتم مرا شهادات است


یکی شهادت من این بُوَد که سوگندش
به حق عزّت عزّی و لات ست


میان مجمع فَضّال حجت آرم من
که حضرت تو به از روضه‌های جنات است


چو باب جنّت خواند رسول قزوین را
بدان‌که حضرت تو روضه‌ای ز رَوضات است
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,327
46,957
مدال‌ها
23
به فرّ دولت تو من دلیل بنمایم
که خدمت تو ز عادات وز عبادات است


رضای توست رضای نبی رضای نبی
رضای خالق عرش است وآن زطاعات است


دلایل و حُجَج مِهتری ز مجلس توست
که‌ کعبه و حَجَر و حج اهل حاجات است


به مجلس توشتابد ز شهر و مولد خویش
هر آن حکیم که از دولتش بشارات است


خُذِا‌لمدیح و هاتِ‌ا‌لعطا همی گوید
جواب هات ز تو خُذ جواب خُذهات است


به‌روز محشر اگر خلق را شفیع تویی
نه بیم حشر و نه بیم عذاب زَلّات است


تو باشی ای ملک داد گر نخست کسی
که روز حشرش با مصطفی ملاقات است


عیان شدست به نزد ملوک سیرت تو
چه جای بهمنی و نوذری حکایات است


رسوم تو همه سرمایهٔ هدایا گشت
ضمیر تو همه پیرایهٔ هدایات است


ز رای ورایت تو تحفهٔ سلاطین است
ز نام و نامهٔ تو نکتهٔ رسالات است
 
بالا پایین