جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Mahi.otred با نام انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 12,665 بازدید, 630 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا درباره عشق ورزیدن به خداوند​

مقدمه: عشق به خداوند یک عشق شیرین و بی انتهاست که درآن انسان با کمال و آگاهی با چراغ روشن هدایت به سوی خداوند قدم بر می دارد و می داند که پایان خوب و شیرینی به همراه خواهد داشت. عشق یعنی زندگی با هدف و انسان عاشق خدا را در همه جا می بیند و همه موجودات نشانه های زیبای خداوند هستند.

بدنه: عشق به خداوند دری گرانبهاست که در درون بندگان صالح و شایسته رشد و کرده و موجب تعالی می گردد. عشق نیرویی عجیب است که تحمل درد و مشکلات را آسان می کند و در انسان حس بزرگی و عزت و احترام ایجاد می کند.
خداوند خود عاشق انسان بود و برای این که تجلی نور خود را ببیند، انسان را آفرید و به همه فرشتگان دستور داد که در مقابل انسان سجده کنند و این هم از عشق حضرت حق به انسان بود. عشق بین خداوند و انسان یک عشق دو طرفه است که ایجاد می گردد.

این نیروی ماورایی در انسان رشد یافته و چه بسیار کارهای عظیمی که ناشی از عشق به خداوند است، از طرف انسان رخ می دهد. از عشق مردانی چون امام حسین به خداوند است که قیام عاشورا رخ می دهد و یا از عشق امام علی به خداوند است که در حین نماز تیر از پایش به در می آورند و امام متوجه دردی نمی شوند.

عشق به خداوند است که شهادت را برای مردان بزرگ رقم می زند و کسی نمی داند که بین این عاشقان و خداوند چه می گذرد که این گونه جان نثار می شوند. همه موجودات روی زمین همه به نوعی به شیوه ای و راهی عشق خود به خداوند را نشان می دهند.

گنجشک ها با جیک جیک و پرندگان با آواز و درختان با تکان دادن خود و خلاصه این که هر ک.س به طریقی وصل خدا می جوید و می داند که سر منشا همه این کاینات خداوند است و بس. گلهای یاس و بنفشه و سوری و سپرغم هر صبح به عشق معشوق رخ می نمایند و حمد خدای را می گویند.

نتیجه گیری: عشق به خداوند نیروی عظیم است که موجب افزایش قدرت و توان در درون انسان می گردد و گاه سرمنشا بروز رفتارهایی می گردد که انسان عادی که عاشق نباشد، نمی تواند چنین کاری را انجام دهد. مانند ماجرای حضرت ابراهیم و فرزندش اسماعیل که پیامبر خدا خود را برای سر بریدن کودکش آماده کرده بود.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا در مورد اگر می توانستم پرواز کنم با مقدمه و نتیجه گیری​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا درباره اگر می توانستم پرواز کنم با مقدمه​

مقدمه: پرواز آرزویی زیبا و دوست داشتنی است که هر روز و شبم را به خود مشغول داشته است. اگر می توانستم پرواز کنم هیچ غم و غصه ای نداشتم و برای هر روزم جایی را برمی گزیدم و دنیا زیر بال و پرم بود.
اگر می توانستم پرواز کنم برای خودم و روزهای پراز دردم سفری دور و دراز انتخاب می کردم و بال می گشودم.

بدنه: اگر می توانستم پرواز کنم به گلزار و باغ و دمن در بهار سری می زدم و برای خود دامنی از گل می چیدم و برمی گشتم. یا سری به دریاهای دور می زدم و برای خودم صدف های هزار رنگ جمع می کردم. یا سری به کشورهای دور می زدم و آنجا از خوبی های دینم می گفتم و سوء ظن ها را برطرف می کردم.

یا هر روز سری به مشهد می زدم و از امام خوبان طلب برکت و روزی و مهر و مهربانی می کردم. من برای روزهایی که تنها بودم فکری می کردم و خلوتم را در مسجد مدینه و یا خانه خدا سپری می کردم. هر روز به جایی می رفتم و از مریضی و درمانده ای عیادت می کردم.


اگر می توانستم پرواز کنم به سیارات دیگر هم سری می زدم و برای خودم جایی می گرفتم و بر می گشتم و پرچم کشورم را در بلندترین جای کهکشان نصب می کردم. یا سری به مقتل شهدای وطنم می زدم و از قطره قطره خونشان جویا می شدم.

من از روزی که آرزوی پرواز دارم، دلم می خواهد سری به امام حسین بزنم و کربلا را زیارت کنم. کاش می توانستم به خانه شاعری چون شهریار و هوشنگ و نیما سری بزنم و ببینم که در این خانه ها چه چیزی نهفته بود که دل این عشاق برد و تا عمر داشتند شعر گفتند و از معشوق سخن گفتند. کاش پر داشتم و هر روز سری به مادرم می زدم و دستانش می بوسیدم.

نتیجه گیری: زندگی یک فرصت است که در آن آرزوهای بسیاری نهفته است و هر ک.س به شیوه ای حرف های مگوی خود را به زبان می آورد. پرواز یک آرزوی دیرین است که با هواپیما میسر است و گاهی هم غیر ممکن می شود، در هر صورت استفاده از عمرو لذت بردن از آن یک نعمت است.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا در مورد اگر می توانستم پرواز کنم​

مقدمه: پرواز را به خاطر بسپار ، پرنده رفتنی است. (فروغ فرخزاد) این جمله نشان می دهد که پرواز یک رویداد معنوی و قلبی است که در درون انسانهای عاشق موج می زند.

بدنه: اگر می توانستم پرواز کنم، سری به جنگل های دور می زدم و با ان آهوی غریب حرفی می زدم. گاهی هم به عزیزانم در دورترین جای جهان سری می زدم و از ایشان خبری می گرفتم. سری به کوه قاف می زدم و ققنوس عشق را می دیدم.

برای غار حرا هم روزی را در نظر می گرفتم. کوچه های بنی هاشم را از یاد نمی بردم و برای روزهای درد فاطمه هم سری به فدک می زدم. کوچه های غریب مدینه و خانه امام حسن را هم می دیدم و بر می گشتم. گاهی در آسمان می پریدم و همه جای این دنیا را خوب نگاه می کردم و لذت می بردم.


اگر می توانستم پرواز کنم با بال و پر تخیلی خود سری به کوچه های قدیمی و گذشته می زدم و برای خاطرات از دست رفته هم فکری می کردم. سری به خانه پدر بزرگم در روستا می زدم و از آن روزهای خوش از دست رفته یادی می کردم. اگر پری داشتم و بالی ، به بهترین جا می رفتم و ساکن می شدم و دور از دغدغه های امروزی زندگی می کردم.

به خانه سالمندان و بی کسان و در راه ماندگان سری می زدم و برای مردم کاری می کردم. پرواز که بلد بودم می توانستم برای هر دردسری حاضر شوم و دستی را بگیرم. به کودکان و بیماران هم می رسیدم و برایشان کاری می کردم.
برای کودکان یمن و فلسطین و هزار کودک کار مرهم می شدم و سر می زدم. کاش بال و پری را به امانت می توانستم بگیرم و برای روزی و ساعتی و لحظه ای برای خاطر دل دردمندان و عشاق مرحم شوم و از دلتنگی به دورشان کنم.

نتیجه گیری: روزها در آروز می گذرند، کاش برای حقیقت پیش روی خود هم کاری کنیم و زندگی را سر و سامان دهیم. رویا زیباست ولی بهتر است که در زندگی با شرایط سخت هم رو به رو شویم تا بتوانیم پیشرفت کنیم. بتوانیم زندگی را با سختی و فراز و نشیبش درک کنیم و برای بهتر شدن فرداهای پیش رو کاری کنیم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا با موضوع جانشین سازی از زبان کاپشن قدیمی نگارش دهم​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا با موضوع جانشین سازی از زبان کاپشن قدیمی​

مقدمه: گاهی نویسندگان با شیوه های متفاوت در جهت بهتر شدن نوشته های خویش تلاش می کنند که یکی از این موارد روش جانشین سازی می باشد .روزگاری در بازار لباس فروشی حرف اول را می زدم و هر ک.س که وارد بازار می شد از من نام می برد و دنبالم می گشت.
بدنه: من همان کاپشن زیبای چند سال پیش هستم که بر و رو داشتم و جذاب بودم. هر ک.س که نام برندم را می شناخت، می دانست که مدتهای زیادی به کارشان می آیم و نیاز نیست که پول اضافی دهند. من همچنان در عالی بودن خودم شکی ندارم و می دانم که دود از کنده بلند می شود.

شاید روزگاری در تن جوانی رعنا بودم و زیبایی او را دو چندان می کردم، اما امروز در اتاقی تنها مانده ام. چه روزهایی که زیر باران و برف صاحبم را از سرما محافظت می کردم و در کنارش بودم تا روزهای سخت زندگی برایش آسان شود. هر بار که برای شست و شو می رفتم انگار جوان می شدم و به روزهای اول زندگی فکر می کردم که چگونه از من مراقبت می کردند و من گل سرسبدشان بودم. شاید کاپشن های دیگر به روزگار من ناراحت شوند و برایم غصه هم بخورند، ولی باید خوب بدانند که این قانون زندگی و عمر و طبیعت است که هر ک.س روزهایی و دورانی دارد که می گذرد و تمام می شود.

روزهایی که من در اوج بودم و کاپشن های دیگر هنوز طاقه پارچه بودند و من در شادی و اوج و لذت بودم. من یک کاپشن بودم که از روزهای خوب و خوش و تلخ و سخت صاحبم هم خبر دارم و برایش همراهی کرده ام و می دانم که بر او چه گذشته است. خلاصه اینکه من هم یک روز به کار خواهم آمد و شعر معروفی که می گوید: هر چیز که خوار آید ، روزی به کار آید، برای من مصداق خواهد یافت.
نتیجه گیری: داستان زندگی این است که یکی از دنیا می رود و دیگری متولد می شود، یکی از قطار عمر پیاده می شود و دیگری با ناز و احترام با عشوه و دلبری خود را نشان می دهد. بهتر است که از عمر و زندگی خود بهترین استفاده را ببریم و بدانیم که زندگی فقط یک بار خواهد بود.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع کاپشن قدیمی​

مقدمه: مدتهاست که اینجا خاک می خورم و کسی حالم را هم نمی پرسد، پوست پوست شده ام و درد دارم، روزهایی را که در اوج جوانی بودم خوب به یاد دارم و برای خودم کسی بودم و الان به دستی نگاه می کنم که مرا بتکاند و رهایم کند.

بدنه: روزهایی که در کاور بودم و آویز هم داشتم را خوب به یاد دارم و می دانم که بهترین ایام بود و قدرش را ندانستم، مانند همه انسانها که قدر عمر و زندگی خود را نمی دانند و به امید فرداهای بهتر ثانیه های عمر خود را خراب می کنند. روزهایی که در خوشی و شادی و فراوانی هستند و فقط به دنبال وقت گذرانی، من هم روزی و روزگاری در اوج بودم و می دانم که شما هم مثل من خواهید بود.


گاهی در سفر بودم و زمانی در خانه، هرجا که مهمانی و سوری و شادی بود، من هم حضور داشتم و مایه فخر و مباهات صاحبم، حال که برندهای دیگر از راه رسیده اند و من کنار رفته ام، با شما حرفی دارم و سخنی، عزیرانم بدانید که عمر در گذر است و آنچه که انسان را از زیبایی و سیرت نیکو دور می کند، رخوت و سستی و تنبلی است و بس، من شاید در سکون و رکود بمانم و عمرم تمام شود، ولی شما دوستان خوبم، برای تازه ماندن و جذاب بودن خود تلاش کنید و هر روز را از نو و با عشق و علاقه شروع کنید و برای بهتر شدن هر لحظه خود برنامه ای داشته باشید.

روزهایی که در تنهایی هستید را فرصت خوبی بدانید و از عمر خود بهره کافی ببرید و بدانید که روزی این ساعت شنی تمام می شود و مانند من به سرنوشتی که منتظرش نیستید، دچار خواهید شد. حال که در تنهایی و میان گردو خاک رخوت و سستی قرار دارم، می دانم که چه روزهایی از دست رفت و قدرش ندانستم.
نتیجه گیری : روزهایی را که در اوج و لذت شادی هستید، قدر بدانید تا در روزهایی که در سکوت و رخوت هستید، دچار بحران و سختی و ناراحتی نشوید. عمر را با برنامه سپری کنید و بدانید که ثانیه های رفته باز نخواهند گشت.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا در مورد تصور کنید یک جنگلبان هستید با مقدمه و نتیجه گیری​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا در مورد تصور کنید یک جنگلبان هستید​

مقدمه : من یک جنگلبان هستم و همه وقت و زندگیم در کنار درختان و سبزه و حیوانات ریز و درشت می گذرد، صبح که به حوالی درختان نزدیک می شوم انگار عطر خوش سبزینه و عشق و عطوفت در من زنده می شود، من برای پاسداری از جنگل و همه حیوانات و موجوداتش از جانم می گذرم.
بدنه: جنگلبانی شغلی سخت وپر از مشقت است و نیاز به آموزش و علاقه دارد، چون محیطی ترسناک و بکر است که ممکن است خطراتی هم در بر داشته باشد، ولی من هر صبح به عشق آن سپیدار بلند و کاج آزاده دل به جنگل می سپارم. جنگلبانی حرفه نیست و یک عشق برای زنده نگاه داشتن محیط زیست است.

همانا اگر من و امثال من نباشند، چه حیوانات نادری که در این مکان شکار می شوند و چه غزال و آهوانی که شکم دریده می شوند و از پوستشان هم هزار محصول ساخته می شود. چه بزها و کل ها و قوچ ها به دست شکار چی خواهند افتاد و مردم دیگر رویشان را نخواهند دید و نامشان هم فراموش می شود.

چه درختانی که قطع می شوند تا چوب و مبل و تخت و کاغذ شوند. چه شاخه هایی که شکسته می شوند تا کاغذ شوند و بی رویه به سطل زباله ریخته شوند. چه موجودات ریزی که در دل سبزه ها لگدمال می شوند و ک.س نمی داند که کجا رفتند و چه اتفاقی برایشان رخ داد.


لانه های پرندگان مهاجر خراب شده و آنها با ناامیدی راه کج می کنند و به جای دیگری می روند. درختان زیبا و نوبر بار کامیون ها می شوند و شاید شبانه به خارج از کشور قاچاق شوند. پرندگان زیبایی که دارای پر های زیبا و اندامی جذاب هستند، برای خشک کردن به مکانی نامعلوم فرستاده می شوند. من هر صبح استرس این را دارم که آیا امروز از صبح تا شب با چه کسانی درگیر شوم و شاهد مرگ کدام یک از این موجودات زبان بسته باشم.

نتیجه گیری: جنگلبانی را دوست دارم چون به من امید به زندگی می دهد و می توانم روح سبز زندگی را در کنار درختان و طبیعت حس کنم. من می توانم در جنگل باشم و همه آفریده های خداوند را ببینم و شاکرش باشم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا تصور کنید یک جنگلبان هستید برای دانش آموزان پایه هفتم​

مقدمه: من یک جنگلبان هستم و همه زندگی من با درخت و سبزه و گل و گیاه پیوند خورده است. روزهایی که مردم در خواب راحت بعد از ظهر هستند من در محیط گرم و نم دار در کنار درختان مشغول مراقبت از موجودات ریز و درشت هستم.


بدنه: من یک جنگلبان هستم و در دورترین مکان در داخل یک کلبه چوبی ، مشغول محافظت از درختان و حیوانات هستم. کار من نیاز به عشق و علاقه و مهر دارد. من از روزی که یک نهال در کنارم سبز می شود تا روزی که درختی تنومند گردد کنارش هستم و روزهای بالا آمدن و رشد کردنش را از نزدیک می بینم.

درختی که حرف های فراوانی با او زده ام و او مخزن اسرار دل من است. من جریان ساخت لانه یک کلاغ را دیده ام که از دوردست ها چگونه دانه های ریز و درشت را جمع کرده و برای خودش لانه ای نقلی می سازد. اگر یک جنگلبان باشم از درختان مانند فرزندانم مراقبت می کنم تا بتوانند سرحال بمانند و برای ما تولید اکسیژن نمایند.

روزهایی که آهویی کوچک به من پناه آورده بود را خوب به یاد دارم که چگونه درد می کشید و من مجبور بودم زخمش را ببندم و برایش درمان کنم. من روزهای سرد زمستان هم در جنگل هستم و گاه زوزه گرگ ها مرا می ترساند. روزهایی که درختان در خواب زمستانی هستند، باز هم از آنها مراقبت می کنم تا کسی نتواند دستی به آنها برساند و از خواب ناز بیدار و زخمیشان کند.
من در هر جای جنگل که باشم، حواسم هست و خط به خط و نقطه به نقطه آن را می شناسم. من جنگل را چون خانه خود دوست می دارم و برای حفظ از این موجودات حساس و زندگی ساز از هیچ کوششی دریغ نمی کنم. من با اکسیژن همین درختان زنده ام و از آنان به خوبی نگه داری می کنم. اگر یک روزی ببینم که قصد جان درخت یا موجودی کرده است، برای دفع خطرش تا پای جان می ایستم.

نتیجه گیری: جنگلبانی شغل نیست و رفتن به دل خطر است. هر ک.س به این کار می پردازد روزهای سخت و طاقت فرسایی در پیش دارد، زیرا از طرفی جان خودش از طرف حیوانات در خطر است و از طرفی ممکن است با افراد سودجو و شکارچیان درگیر شود. بهتر است که در این شغل عشق و علاقه وافر وجود داشته باشد تا بتواند موفق عمل نماید.
 
بالا پایین