- Apr
- 5,475
- 6,423
- مدالها
- 12
انشاء در مورد طبیعت بهاری
مقدمه: بهار عروس طبیعت است و چون نوعروسان سرخاب و سیماب بر چهره دارد. گل های لاله به لب و لباسی آراسته به هزار نوع گل و ریحان و سوری و سپرغم که از دور نقش هزار چهره می زند. رنگین کمان هر روز و باغی پر از گل های تازه و خوش بو.بدنه: بهار از راه می رسد و کم کم شکوفه های ناب سر از شاخه به در می آورند و به دنیا و درختان سلام می کنند. گلهایی که بوی خوششان دنیا را مسـ*ـت کرده و هر صبح ابر و خورشید به مردم سلام می کنند، گاه باران است و زمانی خورشید، به به این همه را چه کسی چنین نقش هستی زده و تور زندگی نوعروس سرشان انداخته است.
هر جا که قدم می گذاری دختران زیبا را می بینی که سبزه گره می زنند و با خود عهد عشق می بندند. بهاری که صبح شکوفه هایش سفید و روز دیگر قرمز می زند، انگار خدا در طبیعت رقص نور گذاشته و مردم هم تماشا می کنند.
قطرات زیبای باران روی گل غوغا کرده و گل سرخ سرخابی بر تن یاس می زند و عشق جلوه گر می شود. بهار مانند یک تابلوی نقاشی است که گل ها در رقص و رود در حال جاری شدن و دنیا در ساز و آواز است.
خدای زیبایی ها در کدام جای این دنیا در حال طرح و نقشه بهار هستی، همه جا سبز و نم دار و خواستنی، هر جا که نگاه می کنی سبزه و نم و باران و زندگی و هزار خاطره که گل در قاب پنجره می زند. کم کم رنگین کمان هم رخ می نماید و دل هوایی می شود. کوه و کمر هم در حال سبز شدن هستند و خورشید ازروی کوه به همه سلام می کند.
نتیجه گیری: بهار را که می بینم رستاخیز را به یاد می آورم. طبیعت مرده زنده شده و از نوع سرسبز شده است. در معاد هم مردم دوباره زنده می شوند و در محضر خدای بزرگ قرار می گیرند. بهار را که با این رنگارنگی می بینم خدا را در کنارم حس می کنم که چنین تابلویی را خلق کرده است.